با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Comport

kəmˈpɔːrt kəmˈpɔːt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive verb - intransitive
سازش کردن، جور بودن، تحمل کردن، دربرداشتن، حامل بودن، رفتار
- He comported himself like a gentleman.
- او مثل آقا رفتار کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد comport

  1. verb To conduct oneself in a specified way
    Synonyms: behave, acquit, bear, deport, carry, act, demean, do, quit, conduct
    Antonyms: misbehave

ارجاع به لغت comport

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «comport» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/comport

لغات نزدیک comport

پیشنهاد بهبود معانی