آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Carry

    ˈkæri ˈkæri

    گذشته‌ی ساده:

    carried

    شکل سوم:

    carried

    سوم‌شخص مفرد:

    carries

    وجه وصفی حال:

    carrying

    شکل جمع:

    carries

    معنی carry | جمله با carry

    verb - transitive A1

    ترابری کردن، ترابرد کردن، رساندن، بار بردن، باربری کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده
    verb - transitive

    مورد تصویب قرار گرفتن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    The bill carried by a vote of ninety to thirty.

    لایحه با رأی نود به سی تصویب شد.

    verb - transitive

    بردن، به دوش گرفتن، حمل کردن، حمل‌ونقل کردن

    He carried both of the suitcases to the station.

    او هر دو چمدان را تا ایستگاه حمل کرد.

    This boat carries only petroleum.

    این کشتی فقط نفت حمل می‌کند.

    verb - transitive

    منتقل کردن (در خود)، رسانا بودن

    Air carries sound.

    هوا صدا را منتقل می‌کند، هوا رسانای صدا است.

    This pipe carries water to the city.

    این لوله آب به شهر می‌رساند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Intelligence and hard work carried him to a high position.

    تیزهوشی و پرکاری او را به مقام رفیعی رساند.

    verb - transitive

    (حسابداری - ریاضی) از یک ستون (یا صفحه یا زمان) به ستون دیگر (و غیره) بردن

    carry an account to the ledger

    حساب را در دفتر حساب وارد کردن

    verb - transitive

    وارد نمودن، ثبت کردن، انتقال دادن، نقل کردن

    The currents of the river carried the lumber to the sea.

    جریان رودخانه الوار را به دریا برد.

    verb - transitive

    تحمل کردن، نگهداشتن، برشانه کشیدن، (بار مسئولیت و غیره را) بردوش کشید

    Columns carry the heavy roof.

    ستون‌ها طاق سنگین را نگه می‌دارند.

    verb - transitive

    آبستن بودن، حامله بودن، باردار بودن

    When her husband died she was carrying her third child.

    هنگامی که شوهرش مرد او سومین فرزند خود را آبستن بود.

    verb - transitive

    داشتن، با خود داشتن

    Are you carrying your birth certificate?

    شناسنامه همراه داری؟

    A deed that carries many responsibilities.

    عملی که مسئولیت‌های متعددی به همراه دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Delay in payment of taxes carries a heavy penalty.

    تأخیر در پرداخت مالیات جریمه‌ی سنگینی در بر دارد.

    Murder carries the death penalty.

    قتل مجازات اعدام دارد.

    From the manner of carrying themselves it was evident that they were rich.

    از حرکات و رفتار آن‌ها معلوم بود که پولدارند.

    He carried his secrets to the grave.

    او اسرار خود را با خود به گور برد.

    This shop does not carry leather goods.

    این مغازه کالای چرمی ندارد (یا نمی‌فروشد).

    verb - transitive

    دارای حرکات و رفتار بخصوصی بودن

    The show carried audiences everywhere.

    نمایش همه‌جا حضار را خشنود کرد.

    verb - transitive

    (رادیو و تلویزیون و روزنامه و غیره) حاوی بودن، (جزو برنامه) ارائه دادن

    Newspapers carried his picture on the front page.

    روزنامه‌ها عکس او را در صفحه‌ی اول چاپ کرده بودند.

    to carry the news

    خبررسانی کردن

    verb - transitive

    پیروز شدن بر، فتح کردن، (شهر و قلعه و غیره) گشودن، برنده شدن (در انتخابات و مسابقات و غیره)

    They carried the town by storm.

    با یورش ناگهانی شهر را گرفتند.

    Kennedy carried the election.

    کندی در انتخابات برنده شد.

    verb - transitive

    (بازرگانی) برای فروش عرضه کردن

    verb - transitive

    (درمورد صدا و غیره) رسیدن، (موسیقی - در آواز) دقیقاً و خوب از نت موسیقی پیروی کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن

    He carried different tunes well.

    او به آهنگ‌های گوناگون خوب آواز می‌خواند.

    Sound carries better at night.

    صدا در شب بهتر (به گوش) می‌رسد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    His voice doesn't carry far.

    صدای او از دور شنیده نمی‌شود.

    verb - intransitive

    هدایت کردن و رهبری کردن

    When the other players were injured, Julie carried the team.

    وقتی‌که سایر بازیکنان مصدوم شدند جولی تیم را رهبری کرد.

    noun

    پورتاژ، دوش فنگ، رسایی، تیررس

    to carry a message

    پیامی را رساندن

    noun

    وسیله نقلیه، دوچرخه دستی، حمل

    one-hand carry

    حمل با یک دست

    noun

    رقم نقلی

    a man who was carrying neither money nor a passport

    مردی که نه پول داشت نه گذرنامه

    We have enough rice to carry us through to next spring.

    تا بهار آینده برنج داریم (آن‌قدر برنج داریم که ما را تا بهار آینده برساند).

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This product carries no guarantees.

    این کالا تضمینی ندارد (تضمین شده نیست).

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد carry

    1. verb transport physical object
      Synonyms:
      move take bring transfer convey transport shift remove conduct bear haul ferry relay transmit displace relocate channel pipe truck freight import give funnel fetch lift shoulder cart tote pack sustain waft schlepp lug heft convoy hoist backpack portage transplant traject
    1. verb win; accomplish
      Synonyms:
      get win gain secure capture prevail affect influence impress move touch effect accomplish strike inspire spur urge impel drive sway be victorious
      Antonyms:
      lose fail
    1. verb broadcast electronically
      Synonyms:
      send give relay air communicate pass on convey transfer display release publish disseminate transport conduct bear offer

    Phrasal verbs

    carry forward

    1- ادامه دادن به، پرداختن به 2- (دفتر داری) از یک ستون یا صفحه یا دفتر یا حساب به دیگری انتقال دادن یا بردن

    carry off

    (جایزه و غیره) بردن، برنده شدن، با موفقیت انجام دادن

    (بیماری) موجب مرگ شدن، کشتن

    carry on

    ادامه دادن، دنبال کردن

    احمقانه رفتار کردن، هیجان‌زده رفتار کردن، جاروجنجال راه انداختن، شلوغ کردن

    سکس کردن، رابطه‌ی جنسی داشتن (به‌طور نامشروع به‌گونه‌ای یکی یا هر دو شخص ازدواج کرده باشند)

    carry out

    به انجام رسانیدن، انجام دادن

    carry over

    به تأخیر انداختن، به تعویق انداختن، موکول کردن

    منتقل کردن، نقل مکان دادن

    Phrasal verbs بیشتر

    carry through

    1- انجام دادن، نایل شدن 2- رزق دادن، نگه داشتن، رساندن

    Collocations

    carry weight

    مهم بودن، اهمیت داشتن، دارای نفوذ بودن

    Idioms

    be (or get) carried away

    اختیار از دست دادن، سخت تحت تاثیر قرار گرفتن، ذوق زده شدن

    carry the day

    (در جنگ یا مناظره و غیره) برنده شدن

    carry weight

    مهم بودن، نفوذ داشتن، خر (کسی) رفتن

    سوال‌های رایج carry

    گذشته‌ی ساده carry چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده carry در زبان انگلیسی carried است.

    شکل سوم carry چی میشه؟

    شکل سوم carry در زبان انگلیسی carried است.

    شکل جمع carry چی میشه؟

    شکل جمع carry در زبان انگلیسی carries است.

    وجه وصفی حال carry چی میشه؟

    وجه وصفی حال carry در زبان انگلیسی carrying است.

    سوم‌شخص مفرد carry چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد carry در زبان انگلیسی carries است.

    ارجاع به لغت carry

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «carry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/carry

    لغات نزدیک carry

    • - carroty
    • - carrousel
    • - carry
    • - carry (or take) coal to newcastle
    • - carry a mobile phone
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    eventually everlasting every one every other day exchange student exercise authority let go horny matcha pollen ghee tick off sine Ju quartz سبیل زن‌ذلیل ستبر سترگ سجود اتراق کردن اولویت بالاخره انضباط محابا پلمب پلمب کردن افتادن انداختن تزیین کردن
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.