فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Carry

ˈkæri ˈkæri

گذشته‌ی ساده:

carried

شکل سوم:

carried

سوم‌شخص مفرد:

carries

وجه وصفی حال:

carrying

شکل جمع:

carries

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1

ترابری کردن، ترابرد کردن، رساندن، بار بردن، باربری کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده
verb - transitive

مورد تصویب قرار گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

The bill carried by a vote of ninety to thirty.

لایحه با رأی نود به سی تصویب شد.

verb - transitive

بردن، به دوش گرفتن، حمل کردن، حمل‌ونقل کردن

He carried both of the suitcases to the station.

او هر دو چمدان را تا ایستگاه حمل کرد.

This boat carries only petroleum.

این کشتی فقط نفت حمل می‌کند.

verb - transitive

منتقل کردن (در خود)، رسانا بودن

Air carries sound.

هوا صدا را منتقل می‌کند، هوا رسانای صدا است.

This pipe carries water to the city.

این لوله آب به شهر می‌رساند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Intelligence and hard work carried him to a high position.

تیزهوشی و پرکاری او را به مقام رفیعی رساند.

verb - transitive

(حسابداری - ریاضی) از یک ستون (یا صفحه یا زمان) به ستون دیگر (و غیره) بردن

carry an account to the ledger

حساب را در دفتر حساب وارد کردن

verb - transitive

وارد نمودن، ثبت کردن، انتقال دادن، نقل کردن

The currents of the river carried the lumber to the sea.

جریان رودخانه الوار را به دریا برد.

verb - transitive

تحمل کردن، نگهداشتن، برشانه کشیدن، (بار مسئولیت و غیره را) بردوش کشید

Columns carry the heavy roof.

ستون‌ها طاق سنگین را نگه می‌دارند.

verb - transitive

آبستن بودن، حامله بودن، باردار بودن

When her husband died she was carrying her third child.

هنگامی که شوهرش مرد او سومین فرزند خود را آبستن بود.

verb - transitive

داشتن، با خود داشتن

Are you carrying your birth certificate?

شناسنامه همراه داری؟

A deed that carries many responsibilities.

عملی که مسئولیت‌های متعددی به همراه دارد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Delay in payment of taxes carries a heavy penalty.

تأخیر در پرداخت مالیات جریمه‌ی سنگینی در بر دارد.

Murder carries the death penalty.

قتل مجازات اعدام دارد.

From the manner of carrying themselves it was evident that they were rich.

از حرکات و رفتار آن‌ها معلوم بود که پولدارند.

He carried his secrets to the grave.

او اسرار خود را با خود به گور برد.

This shop does not carry leather goods.

این مغازه کالای چرمی ندارد (یا نمی‌فروشد).

verb - transitive

دارای حرکات و رفتار بخصوصی بودن

The show carried audiences everywhere.

نمایش همه‌جا حضار را خشنود کرد.

verb - transitive

(رادیو و تلویزیون و روزنامه و غیره) حاوی بودن، (جزو برنامه) ارائه دادن

Newspapers carried his picture on the front page.

روزنامه‌ها عکس او را در صفحه‌ی اول چاپ کرده بودند.

to carry the news

خبررسانی کردن

verb - transitive

پیروز شدن بر، فتح کردن، (شهر و قلعه و غیره) گشودن، برنده شدن (در انتخابات و مسابقات و غیره)

They carried the town by storm.

با یورش ناگهانی شهر را گرفتند.

Kennedy carried the election.

کندی در انتخابات برنده شد.

verb - transitive

(بازرگانی) برای فروش عرضه کردن

verb - transitive

(درمورد صدا و غیره) رسیدن، (موسیقی - در آواز) دقیقاً و خوب از نت موسیقی پیروی کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن

He carried different tunes well.

او به آهنگ‌های گوناگون خوب آواز می‌خواند.

Sound carries better at night.

صدا در شب بهتر (به گوش) می‌رسد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His voice doesn't carry far.

صدای او از دور شنیده نمی‌شود.

verb - intransitive

هدایت کردن و رهبری کردن

When the other players were injured, Julie carried the team.

وقتی‌که سایر بازیکنان مصدوم شدند جولی تیم را رهبری کرد.

noun

پورتاژ، دوش فنگ، رسایی، تیررس

to carry a message

پیامی را رساندن

noun

وسیله نقلیه، دوچرخه دستی، حمل

one-hand carry

حمل با یک دست

noun

رقم نقلی

a man who was carrying neither money nor a passport

مردی که نه پول داشت نه گذرنامه

We have enough rice to carry us through to next spring.

تا بهار آینده برنج داریم (آن‌قدر برنج داریم که ما را تا بهار آینده برساند).

نمونه‌جمله‌های بیشتر

This product carries no guarantees.

این کالا تضمینی ندارد (تضمین شده نیست).

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد carry

  1. verb transport physical object
    Synonyms:
    move take bring transfer convey transport shift remove conduct bear haul ferry relay transmit displace relocate channel pipe truck freight import give funnel fetch lift shoulder cart tote pack sustain waft schlepp lug heft convoy hoist backpack portage transplant traject
  1. verb win; accomplish
    Synonyms:
    get win gain secure capture prevail affect influence impress move touch effect accomplish strike inspire spur urge impel drive sway be victorious
    Antonyms:
    lose fail
  1. verb broadcast electronically
    Synonyms:
    send give relay air communicate pass on convey transfer display release publish disseminate transport conduct bear offer

Phrasal verbs

carry forward

1- ادامه دادن به، پرداختن به 2- (دفتر داری) از یک ستون یا صفحه یا دفتر یا حساب به دیگری انتقال دادن یا بردن

carry off

(جایزه و غیره) بردن، برنده شدن، با موفقیت انجام دادن

(بیماری) موجب مرگ شدن، کشتن

carry on

ادامه دادن، دنبال کردن

احمقانه رفتار کردن، هیجان‌زده رفتار کردن، جاروجنجال راه انداختن، شلوغ کردن

سکس کردن، رابطه‌ی جنسی داشتن (به‌طور نامشروع به‌گونه‌ای یکی یا هر دو شخص ازدواج کرده باشند)

carry out

به انجام رسانیدن، انجام دادن

carry over

به تأخیر انداختن، به تعویق انداختن، موکول کردن

منتقل کردن، نقل مکان دادن

Phrasal verbs بیشتر

carry through

1- انجام دادن، نایل شدن 2- رزق دادن، نگه داشتن، رساندن

Collocations

carry weight

مهم بودن، اهمیت داشتن، دارای نفوذ بودن

Idioms

be (or get) carried away

اختیار از دست دادن، سخت تحت تاثیر قرار گرفتن، ذوق زده شدن

carry the day

(در جنگ یا مناظره و غیره) برنده شدن

carry weight

مهم بودن، نفوذ داشتن، خر (کسی) رفتن

ارجاع به لغت carry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «carry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/carry

لغات نزدیک carry

پیشنهاد بهبود معانی