با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Fail

feɪl feɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    failed
  • شکل سوم:

    failed
  • سوم‌شخص مفرد:

    fails
  • وجه وصفی حال:

    failing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B2
رد شدن، شکست خوردن، رد کردن موفق نشدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- If you don't study, I'll fail you!
- اگر درس نخوانی تو را رفوزه خواهم کرد!
- She failed the test twice.
- او دوبار در امتحان رد شد.
- The senator failed of reelection.
- سناتور در انتخابات مجدد کامیاب نشد.
- I had two passes and one fail.
- دو تا قبولی و یک ردی داشتم.
- We have failed to overcome poverty and illiteracy.
- ما در چیره‌شدن بر فقر و بی‌سوادی ناکام شده‌ایم.
- The attack failed.
- حمله با شکست مواجه شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
نتوانستن، ورشکست شدن
- He tried to jump two meters, but failed.
- او کوشید دومتر بپرد؛ ولی نتوانست (موفق نشد).
- One of the banks that failed.
- یکی از بانک‌هایی که ورشکست شد.
verb - transitive
نا امید کردن، غفلت کردن، چشم پوشی کردن
verb - intransitive
کوتاهی کردن، کافی نبودن، کم بودن
- He failed to go.
- او نرفت، او در رفتن کوتاهی کرد.
- The water supply is failing.
- میزان آب موجود کافی نیست.
- He failed in the performance of his duties.
- او در انجام وظایف خود کوتاهی کرد.
verb - transitive
(وظیفه و غیره) انجام ندادن، (وعده و غیره) وفا نکردن، قال گذاشتن، (هنگام نیاز) یاری نکردن
- When she became needy, her friends failed her.
- هنگامی که نیازمند شد دوستانش به او وفا نکردند.
verb - intransitive
سست شدن، ضعیف شدن، فرو کشیدن، زوال یافتن، خاموش شدن، ادامه ندادن
- When he saw enemy tanks, his courage failed him.
- وقتی تانک‌های دشمن را دید، دل و جرئت او تمام شد.
- My brakes failed.
- ترمزم برید.
- The car's engine failed.
- موتور اتومبیل از کار افتاد.
- My grandfather's health was failing fast.
- سلامتی پدربزرگم به‌سرعت رو به زوال بود.
- Shakespeare's family line failed.
- نسل شکسپیر از میان رفت.
noun countable
رد، شکست (در امتحان)، اشتباه، عدم موفقیت
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fail

  1. verb be unsuccessful
    Synonyms: abort, backslide, back wrong horse, be defeated, be demoted, be found lacking, be in vain, be ruined, blunder, break down, come to naught, come to nothing, decline, deteriorate, fall, fall flat, fall short, fall through, fizzle, flop, flounder, fold, founder, go astray, go down, go downhill, go down swinging, go up in smoke, go wrong, hit bottom, hit the skids, lose control, lose out, lose status, meet with disaster, miscarry, miss, miss the boat, play into, run aground, slip, turn out badly
    Antonyms: accomplish, achieve, earn, gain, merit, obtain, prosper, reach, succeed, win
  2. verb abandon, forsake
    Synonyms: abort, back out, blink, break one’s word, desert, disappoint, discount, disregard, fault, forget, funk, go astray, ignore, let down, miscarry, neglect, omit, overlook, overpass, slight, slip
    Antonyms: capture, complete, deliver, finish, obtain, procure
  3. verb lose money
    Synonyms: be cleaned out, become insolvent, be in arrears, be ruined, be taken to the cleaners, break, close, close down, close one’s doors, crash, defalcate, default, dishonor, drop, drop a bundle, end, finish, fold, go bankrupt, go belly up, go broke, go bust, go into chapter 11, go out of business, go to the wall, go under, go up, lose big, lose one’s shirt, overdraw, repudiate, terminate
    Antonyms: earn, gain, obtain, win

Phrasal verbs

  • fail of

    کامیاب نشدن، موفق نشدن، نتوانستن

Collocations

  • without fail

    بدون تردید، حتماً، البته، بی‌ناکامی

لغات هم‌خانواده fail

ارجاع به لغت fail

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fail» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fail

لغات نزدیک fail

پیشنهاد بهبود معانی