با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Blunder

ˈblʌndər ˈblʌndə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blundered
  • شکل سوم:

    blundered
  • سوم شخص مفرد:

    blunders
  • وجه وصفی حال:

    blundering
  • شکل جمع:

    blunders

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    اشتباه بزرگ، اشتباه فاحش (ناشی از حماقت و نادانی یا بی‌دقتی و غیره)
    • - His blunders almost cost him his life.
    • - اشتباه‌های احمقانه‌اش نزدیک بود به قیمت جانش تمام شود.
    • - He was disappointed by his blunder on the final exam.
    • - از اشتباه فاحشش در آزمون نهایی مأیوس شد.
  • verb - intransitive
    اشتباه کردن، مرتکب اشتباه شدن (از روی پخمگی یا نادانی یا بی‌احتیاطی و غیره)
    • - The servant blundered and delivered the money at the wrong address.
    • - مستخدم اشتباه کرد و پول‌ها را به آدرس عوضی تحویل داد.
    • - I blundered when I accidentally deleted an important file from my computer without backing it up.
    • - وقتی به‌طور تصادفی یک فایل مهم را بدون پشتیبان‌گیری از کامپیوترم حذف کردم، مرتکب اشتباه شدم.
  • verb - intransitive
    کوکورانه رفتن، با بی‌دقتی راه رفتن، بی‌محابا حرکت کردن، کورمال کورمال حرکت کردن
    • - The toddler blundered around the room, bumping into furniture and tripping over toys.
    • - کودک نوپا در اتاق بی‌محابا حرکت کرد، به مبلمان برخورد کرد و روی اسباب‌بازی‌ها افتاد.
    • - She blundered through the crowded streets, constantly turning the wrong way.
    • - او در خیابان‌های پرازدحام کورکورانه حرکت می‌رفت و مدام راه را اشتباه می‌رفت.
  • verb - transitive
    از روی بی‌فکری گفتن، بدون فکر گفتن، غفلتاً ببان کردن
    • - She blundered her surprise.
    • - پاسخش را از روی بی‌فکری بیان کرد.
    • - He blundered and let slip the confidential information.
    • - او با بی‌فکری سخن گفت و اجازه داد اطلاعات محرمانه فاش شود.
  • verb - transitive
    کورکورانه وارد شدن، به‌اشتباه وارد شدن، بی‌محابا وارد شدن، غفلتاً درگیر شدن
    • - The spider waits for the victim to blunder into the web.
    • - عنکبوت صبر می‌کند تا طعمه کورکورانه وارد تار شود.
    • - I blundered into the wrong classroom and realized my mistake when I saw unfamiliar faces staring at me.
    • - به‌اشتباه وارد کلاس اشتباهی شدم و وقتی چهره‌های ناآشنا را دیدم که به من خیره شده بودند، متوجه اشتباهم شدم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد blunder

  1. noun mistake
    Synonyms: blooper, boner, boo-boo, bungle, dumb move, dumb thing to do, error, fault, faux pas, flub, flub-up, fluff, gaffe, goof, howler, impropriety, inaccuracy, indiscretion, lapse, muff, oversight, slip, slip-up, solecism, trip
    Antonyms: accuracy, correction, fix, restitution
  2. verb make mistake
    Synonyms: ball up, blow, bobble, botch, bumble, bungle, confuse, drop the ball, err, flounder, flub, foul up, fumble, gum up, louse up, mess up, misjudge, screw up, slip up, stumble
    Antonyms: correct, fix, restore

ارجاع به لغت blunder

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blunder» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blunder

لغات نزدیک blunder

پیشنهاد بهبود معانی