Slip

slɪp slɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    slipped
  • شکل سوم:

    slipped
  • سوم‌شخص مفرد:

    slips
  • وجه وصفی حال:

    slipping
  • شکل جمع:

    slips

توضیحات

در معنای شانزدهم در انگلیسی آمریکایی به‌جای slip از boat slip هم استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1
لغزیدن، لیز خودن، سُر خوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The cup slipped from my hand and fell into the pool.
- فنجان از دستم لیز خورد و افتاد توی استخر.
- I almost slipped on the wet tiles by the pool.
- تقریباً روی کاشی‌های خیس کنار استخر سر خوردم.
- Be careful, the road is icy and cars might slip.
- مراقب باشید، جاده یخ‌زده است و ممکن است ماشین‌ها بلغزند.
- He slipped on the ice and fell onto the snow.
- روی یخ لیز خورد و افتاد توی برف‌ها.
- don't let the chance slip by!
- فرصت را از دست نده!
- His name slips my memory.
- نامش را به یاد نمی‌آورم.
- to slip off to sleep
- به خواب رفتن
- to slip into unconsciousness
- به اغما فرورفتن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive C2
خارج شدن، افتادن (از موقعیت درست)
- The napkin slipped from Mina's lap.
- دستمال سفره از روی دامن مینا افتاد.
- The glasses kept slipping down his nose.
- عینکش مدام از روی بینی‌اش پایین می‌آمد.
- He felt his backpack slipping off his back.
- احساس کرد که کوله‌پشتی‌اش درحال افتادن از پشتش است.
- The ring was too big and kept slipping off her finger.
- حلقه خیلی بزرگ بود و مدام از انگشتش سر می‌خورد.
- His hand slipped in and out of his pocket.
- دستش از جیبش داخل و خارج می‌شد.
verb - intransitive verb - transitive C2
جیم شدن، یواشکی جایی رفتن، قایمکی چیزی را در جایی گذاشتن
- He slipped out of the room.
- از اتاق در رفت.
- She slipped out of the meeting before anyone noticed.
- او بدون اینکه کسی متوجه شود، از جلسه جیم شد.
- Maryam slipped a note into his pocket before leaving.
- مریم قبل‌از رفتن، یادداشتی را قایمکی داخل جیب او گذاشت.
- Just slip out of the house while your parents are busy.
- زمانی که والدینت مشغول هستند، یواشکی از خانه بیرون برو.
- He slipped the bill into his pocket.
- یواشکی صورت‌حساب را گذاشت توی جیبش.
- She managed to slip away unnoticed.
- او موفق شد بدون اینکه کسی متوجه شود جیم شود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
افت کردن، ضعیف شدن، نزول کردن (معمولاً به‌خاطر از دست دادن کنترل)
- His grades have slipped since he stopped studying regularly.
- نمراتش از زمانی که مطالعه‌ی منظم را کنار گذاشت، افت کرده‌اند.
- I used to be good at remembering names, but I must be slipping.
- قبلاً در به‌خاطر سپردن اسم‌ها خوب بودم، اما انگار دارم ضعیف می‌شوم.
- The economy has slipped into recession due to poor financial policies.
- اقتصاد به‌دلیل سیاست‌های مالی ضعیف دچار رکود شده است.
- Production has slipped.
- تولید کم شده است.
- a slipping market
- بازار درحال نزول
verb - transitive
فرار کردن، گریختن، آزاد شدن، رها شدن
- The fox slipped its trap and disappeared into the woods.
- روباه از تله فرار کرد و در جنگل ناپدید شد.
- The snake skillfully slipped its old skin.
- مار با مهارت از پوست قدیمی خود را آزاد شد.
- The country slipped its economic bonds after years of struggle.
- کشور پس‌از سال‌ها مبارزه از بندهای اقتصادی خود رها شد.
- The prisoner managed to slip his guards during the night.
- زندانی موفق شد شبانه از دست نگهبانان بگریزد.
- The defendant tried to slip his responsibilities by feigning illness.
- متهم سعی کرد با تظاهر به بیماری از مسئولیت‌های خود شانه خالی کند.
verb - transitive
ورزش (بوکس) جاخالی دادن
- The boxer managed to slip the jab with a quick move.
- بوکسور موفق شد با حرکتی سریع از ضربه جاخالی بدهد.
- She's skilled at slipping punches and counter-attacking.
- او در جاخالی دادن از مشت‌ها و ضدحمله مهارت دارد.
verb - intransitive
نزول کردن، کاهش پیدا کردن، پایین آمدن (ارزش)
- The stock price slipped after the negative earnings report.
- قیمت سهام پس‌از گزارش درآمد منفی، کاهش یافت.
- The price of oil slipped following the announcement of increased production.
- قیمت نفت پس‌از اعلام افزایش تولید، نزول پیدا کرد.
- The value of Bitcoin slipped dramatically overnight.
- ارزش بیت‌کوین یک‌شبه به‌طرز چشمگیری پایین آمد.
verb - intransitive
از دست رفتن، سپری شدن، گذشتن (معمولاً به‌راحتی یا به‌سرعت)
- Don't let this chance slip.
- اجازه نده این فرصت از دست برود.
- The opportunity slipped through his fingers.
- فرصت از دستش سر خورد و رفت.
- He watched his lead slip away in the final lap.
- او دید که برتری‌اش در دور آخر از دست رفت.
- Time slipped by.
- زمان تند گذشت.
verb - transitive
پوست انداختن، پوست‌ریزی کردن
- The snake slipped its skin on the warm rock.
- مار پوست خود را روی سنگ گرم انداخت.
- The caterpillar slipped its old skin to become a butterfly.
- کرم ابریشم پوست قدیمی خود را انداخت تا به پروانه تبدیل شود.
verb - transitive
از جا در رفتن
- The impact slipped his shoulder out of its socket.
- ضربه، شانه‌ی او را از جا درآورد.
- The athlete slipped her ankle during the game.
- ورزش‌کار درطول بازی مچ پایش در رفت.
noun countable
تکه کاغذ
- He jotted down the phone number on a slip of paper.
- او شماره‌ی تلفن را روی تکه کاغذی یادداشت کرد.
- I found a slip of paper with a cryptic message in my pocket.
- من تکه کاغذی با پیامی مبهم در جیبم پیدا کردم.
noun countable
لغزش، خطا، اشتباه
- It was just a slip of the tongue; I didn't mean to offend anyone.
- این فقط لغزش زبانی بود. من قصد نداشتم به کسی توهین کنم.
- Despite the occasional slip, her performance was generally excellent.
- باوجود خطاهای گاه‌به‌گاه، عملکرد او به‌طور کلی عالی بود.
- The accountant found a small slip in the financial records.
- حسابدار اشتباه کوچکی در سوابق مالی پیدا کرد.
noun countable
لغزش (سر خوردن)
- One slip could be disastrous on this icy path.
- یک لغزش در این مسیر یخی می‌تواند فاجعه‌بار باشد.
- The wet floor caused an accidental slip.
- کف خیس باعث لغزش تصادفی شد.
noun countable
افت، کاهش
- The slip in quality has led to many customer complaints.
- کاهش کیفیت باعث شکایات زیادی از سوی مشتریان شده است.
- A slip in the value of the U.S. dollar led to higher import costs.
- افت ارزش دلار آمریکا منجر به افزایش هزینه‌های واردات شد.
- A slip in discipline among employees has affected productivity.
- افت در انضباط کارکنان بر بهره‌وری تأثیر گذاشته است.
noun countable
زیرپیراهنی، زیرپوش، لیزپوش (نوعی لباس زیر که شبیه دامن است)
- She wore a silk slip under her dress.
- او زیرپوشی ابریشمی زیر لباسش پوشید.
- The dress was too sheer, so she had to wear a slip underneath.
- لباسش بیش‌ازحد نازک بود، بنابراین مجبور شد زیرپیراهنی زیر آن بپوشد.
- The lace slip peeked out from beneath her skirt.
- لیزپوش توری از زیر دامنش بیرون زده بود.
noun countable
اسکله (محل پهلو گرفتن قایق یا کشتی)
- The yacht was berthed in its designated slip for the night.
- قایق تفریحی برای شب در اسکله‌ی تعیین‌شده‌ی خود پهلو گرفت.
- Finding an available slip for a boat of that size can be challenging.
- پیدا کردن اسکله‌ی خالی برای قایقی با آن اندازه می‌تواند چالش‌برانگیز باشد.
noun countable
نهال
- He carefully selected a slip from the apple tree for grafting.
- او بادقت نهال کوچک از درخت سیب را برای پیوند زدن انتخاب کرد.
- Before planting, ensure the slip has several healthy buds.
- قبل از کاشت، اطمینان حاصل کنید که نهال چندین جوانه‌ی سالم دارد.
noun uncountable
ورزش (کریکت) اسلیپ (جایگاه توپ‌گیر در پشت بَتِر)
- The fielder at slip was perfectly positioned to catch the ball.
- توپ‌گیر در اسلیپ کاملاً در جای مناسبی برای گرفتن توپ قرار داشت.
- A sharp chance went begging at second slip.
- فرصتی عالی در اسلیپ دوم از دست رفت.
noun countable
ورزش (کریکت) اسلیپ (بازیکنی که در موقعیت اسلیپ امتیاز می‌گیرد)
- The slip cordon was crucial in the team's victory.
- گروه بازیکنان اسلیپ نقش مهمی در پیروزی تیم داشتند.
- The captain placed two slips to apply pressure on the batsman.
- کاپیتان دو اسلیپ در زمین قرار داد تا به ضربه‌زن فشار بیاورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد slip

  1. noun error, goof
    Synonyms:
    mistake fault failure goof slip-up blunder oversight omission lapse flub muff bungle screw-up misstep gaff foul-up slip of the tongue fluff misdeed imprudence howler indiscretion trip blooper
    Antonyms:
    success perfection correction
  1. noun piece of paper
    Synonyms:
    sheet page label ticket tag strip leaf sliver
  1. verb fall; glide
    Synonyms:
    move slide shift drop skid trip skate glide slither smooth along lurch totter lose balance lose footing glissade
  1. verb err
    Synonyms:
    mistake go wrong slip up blunder goof stumble flub muff drop the ball miscalculate misjudge fluff put foot in mouth
    Antonyms:
    correct perfect

Phrasal verbs

  • slip on

    (آسان و سریع) پوشیدن

  • slip out

    (ناخواسته) حرف از دهان کسی در رفتن، برملا کردن

    یواشکی از جایی بیرون رفتن، یواشکی خارج شدن، بی‌سروصدا از جایی خارج شدن

Collocations

  • standards slip

    پایین آمدن استانداردها، افت کیفیت

Idioms

  • let slip

    بدون قصد و منظور حرفی را زدن، ندانسته افشا کردن، از دهان (کسی) پریدن

  • slip one over someone

    (امریکا - عامیانه) حیله زدن، کلاه گذاشتن، گوش کسی را بریدن، (به کسی) قالب کردن، انداختن

  • slip through the net

    1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

لغات هم‌خانواده slip

  • verb - transitive
    slip

ارجاع به لغت slip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «slip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/slip

لغات نزدیک slip

پیشنهاد بهبود معانی