با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Slip

slɪp slɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    slipped
  • شکل سوم:

    slipped
  • سوم‌شخص مفرد:

    slips
  • وجه وصفی حال:

    slipping
  • شکل جمع:

    slips

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1
لغزیدن، لیز خودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- His hand slipped in and out of his pocket.
- دستش از جیبش داخل و خارج می‌شد.
- The cup slipped from my hand and fell into the pool.
- فنجان از دستم لیز خورد و افتاد توی استخر.
- don't let the chance slip by!
- فرصت را از دست نده!
- He slipped on the ice and fell onto the snow.
- روی یخ لیز خورد و افتاد توی برف‌ها.
- His name slips my memory.
- نامش را به یاد نمی‌آورم.
- The napkin slipped from Mina's lap.
- دستمال سفره از روی دامن مینا افتاد.
- to slip off to sleep
- به خواب رفتن
- to slip into unconsciousness
- به اغما فرورفتن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive verb - intransitive
گریختن، فرار کردن، جیم شدن
- He slipped out of the room.
- از اتاق در رفت.
verb - intransitive
سپری شدن، گذشتن
- Time slipped by.
- زمان تند گذشت.
verb - intransitive
لغزیدن، سهو کردن، اشتباه کردن
verb - intransitive
افت کردن، نزول کردن
- a slipping market
- بازار درحال نزول
- Production has slipped.
- تولید کم شده است.
verb - transitive
پوست انداختن، پوست‌ریزی کردن
- He slipped out of his work clothes and into his swimsuit.
- لباس‌های کار خود را کند و لباس شنا تن کرد.
verb - transitive
قایمکی کاری کردن
- He slipped the bill into his pocket.
- یواشکی صورت‌حساب را گذاشت توی جیبش.
verb - transitive
سقط جنین کردن
verb - transitive
از جا در رفتن
noun countable
لغزش، خطا، اشتباه
noun countable
نهال
noun countable
تکه کاغذ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد slip

  1. noun error, goof
    Synonyms: blooper, blunder, bungle, failure, fault, flub, fluff, foul-up, gaff, howler, imprudence, indiscretion, lapse, misdeed, misstep, mistake, muff, omission, oversight, screw-up, slip of the tongue, slip-up, trip
    Antonyms: correction, perfection, success
  2. noun piece of paper
    Synonyms: label, leaf, page, sheet, sliver, strip, tag, ticket
  3. verb fall; glide
    Synonyms: drop, glissade, lose balance, lose footing, lurch, move, shift, skate, skid, slick, slide, slither, smooth along, totter, trip
  4. verb err
    Synonyms: blunder, drop the ball, flub, fluff, goof, go wrong, make a mistake, miscalculate, misjudge, mistake, muff, put foot in mouth, slip up, stumble, trip
    Antonyms: correct, perfect

Idioms

  • give someone the slip

    از گیر کسی فرار کردن، فلنگ را بستن، جیم شدن

  • let slip

    بدون قصد و منظور حرفی را زدن، ندانسته افشا کردن، از دهان (کسی) پریدن

  • slip one over someone

    (امریکا - عامیانه) حیله زدن، کلاه گذاشتن، گوش کسی را بریدن، (به کسی) قالب کردن، انداختن

لغات هم‌خانواده slip

ارجاع به لغت slip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «slip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/slip

لغات نزدیک slip

پیشنهاد بهبود معانی