فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Slip

slɪp slɪp

گذشته‌ی ساده:

slipped

شکل سوم:

slipped

سوم‌شخص مفرد:

slips

وجه وصفی حال:

slipping

شکل جمع:

slips

توضیحات:

در معنای شانزدهم در انگلیسی آمریکایی به‌جای slip از boat slip هم استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1

لغزیدن، لیز خودن، سُر خوردن

The cup slipped from my hand and fell into the pool.

فنجان از دستم لیز خورد و افتاد توی استخر.

I almost slipped on the wet tiles by the pool.

تقریباً روی کاشی‌های خیس کنار استخر سر خوردم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Be careful, the road is icy and cars might slip.

مراقب باشید، جاده یخ‌زده است و ممکن است ماشین‌ها بلغزند.

He slipped on the ice and fell onto the snow.

روی یخ لیز خورد و افتاد توی برف‌ها.

don't let the chance slip by!

فرصت را از دست نده!

His name slips my memory.

نامش را به یاد نمی‌آورم.

to slip off to sleep

به خواب رفتن

to slip into unconsciousness

به اغما فرورفتن

verb - intransitive C2

خارج شدن، افتادن (از موقعیت درست)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The napkin slipped from Mina's lap.

دستمال سفره از روی دامن مینا افتاد.

The glasses kept slipping down his nose.

عینکش مدام از روی بینی‌اش پایین می‌آمد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He felt his backpack slipping off his back.

احساس کرد که کوله‌پشتی‌اش درحال افتادن از پشتش است.

The ring was too big and kept slipping off her finger.

حلقه خیلی بزرگ بود و مدام از انگشتش سر می‌خورد.

His hand slipped in and out of his pocket.

دستش از جیبش داخل و خارج می‌شد.

verb - intransitive verb - transitive C2

جیم شدن، یواشکی جایی رفتن، قایمکی چیزی را در جایی گذاشتن

He slipped out of the room.

از اتاق در رفت.

She slipped out of the meeting before anyone noticed.

او بدون اینکه کسی متوجه شود، از جلسه جیم شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Maryam slipped a note into his pocket before leaving.

مریم قبل‌از رفتن، یادداشتی را قایمکی داخل جیب او گذاشت.

Just slip out of the house while your parents are busy.

زمانی که والدینت مشغول هستند، یواشکی از خانه بیرون برو.

He slipped the bill into his pocket.

یواشکی صورت‌حساب را گذاشت توی جیبش.

She managed to slip away unnoticed.

او موفق شد بدون اینکه کسی متوجه شود جیم شود.

verb - intransitive

افت کردن، ضعیف شدن، نزول کردن (معمولاً به‌خاطر از دست دادن کنترل)

His grades have slipped since he stopped studying regularly.

نمراتش از زمانی که مطالعه‌ی منظم را کنار گذاشت، افت کرده‌اند.

I used to be good at remembering names, but I must be slipping.

قبلاً در به‌خاطر سپردن اسم‌ها خوب بودم، اما انگار دارم ضعیف می‌شوم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The economy has slipped into recession due to poor financial policies.

اقتصاد به‌دلیل سیاست‌های مالی ضعیف دچار رکود شده است.

Production has slipped.

تولید کم شده است.

a slipping market

بازار درحال نزول

verb - transitive

فرار کردن، گریختن، آزاد شدن، رها شدن

The fox slipped its trap and disappeared into the woods.

روباه از تله فرار کرد و در جنگل ناپدید شد.

The snake skillfully slipped its old skin.

مار با مهارت از پوست قدیمی خود را آزاد شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The country slipped its economic bonds after years of struggle.

کشور پس‌از سال‌ها مبارزه از بندهای اقتصادی خود رها شد.

The prisoner managed to slip his guards during the night.

زندانی موفق شد شبانه از دست نگهبانان بگریزد.

The defendant tried to slip his responsibilities by feigning illness.

متهم سعی کرد با تظاهر به بیماری از مسئولیت‌های خود شانه خالی کند.

verb - transitive

ورزش (بوکس) جاخالی دادن

The boxer managed to slip the jab with a quick move.

بوکسور موفق شد با حرکتی سریع از ضربه جاخالی بدهد.

She's skilled at slipping punches and counter-attacking.

او در جاخالی دادن از مشت‌ها و ضدحمله مهارت دارد.

verb - intransitive

نزول کردن، کاهش پیدا کردن، پایین آمدن (ارزش)

The stock price slipped after the negative earnings report.

قیمت سهام پس‌از گزارش درآمد منفی، کاهش یافت.

The price of oil slipped following the announcement of increased production.

قیمت نفت پس‌از اعلام افزایش تولید، نزول پیدا کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The value of Bitcoin slipped dramatically overnight.

ارزش بیت‌کوین یک‌شبه به‌طرز چشمگیری پایین آمد.

verb - intransitive

از دست رفتن، سپری شدن، گذشتن (معمولاً به‌راحتی یا به‌سرعت)

Don't let this chance slip.

اجازه نده این فرصت از دست برود.

The opportunity slipped through his fingers.

فرصت از دستش سر خورد و رفت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He watched his lead slip away in the final lap.

او دید که برتری‌اش در دور آخر از دست رفت.

Time slipped by.

زمان تند گذشت.

verb - transitive

پوست انداختن، پوست‌ریزی کردن

The snake slipped its skin on the warm rock.

مار پوست خود را روی سنگ گرم انداخت.

The caterpillar slipped its old skin to become a butterfly.

کرم ابریشم پوست قدیمی خود را انداخت تا به پروانه تبدیل شود.

verb - transitive

از جا در رفتن

The impact slipped his shoulder out of its socket.

ضربه، شانه‌ی او را از جا درآورد.

The athlete slipped her ankle during the game.

ورزش‌کار درطول بازی مچ پایش در رفت.

noun countable

تکه کاغذ

He jotted down the phone number on a slip of paper.

او شماره‌ی تلفن را روی تکه کاغذی یادداشت کرد.

I found a slip of paper with a cryptic message in my pocket.

من تکه کاغذی با پیامی مبهم در جیبم پیدا کردم.

noun countable

لغزش، خطا، اشتباه

It was just a slip of the tongue; I didn't mean to offend anyone.

این فقط لغزش زبانی بود. من قصد نداشتم به کسی توهین کنم.

Despite the occasional slip, her performance was generally excellent.

باوجود خطاهای گاه‌به‌گاه، عملکرد او به‌طور کلی عالی بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The accountant found a small slip in the financial records.

حسابدار اشتباه کوچکی در سوابق مالی پیدا کرد.

noun countable

لغزش (سر خوردن)

One slip could be disastrous on this icy path.

یک لغزش در این مسیر یخی می‌تواند فاجعه‌بار باشد.

The wet floor caused an accidental slip.

کف خیس باعث لغزش تصادفی شد.

noun countable

افت، کاهش

The slip in quality has led to many customer complaints.

کاهش کیفیت باعث شکایات زیادی از سوی مشتریان شده است.

A slip in the value of the U.S. dollar led to higher import costs.

افت ارزش دلار آمریکا منجر به افزایش هزینه‌های واردات شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A slip in discipline among employees has affected productivity.

افت در انضباط کارکنان بر بهره‌وری تأثیر گذاشته است.

noun countable

زیرپیراهنی، زیرپوش، لیزپوش (نوعی لباس زیر که شبیه دامن است)

She wore a silk slip under her dress.

او زیرپوشی ابریشمی زیر لباسش پوشید.

The dress was too sheer, so she had to wear a slip underneath.

لباسش بیش‌ازحد نازک بود، بنابراین مجبور شد زیرپیراهنی زیر آن بپوشد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The lace slip peeked out from beneath her skirt.

لیزپوش توری از زیر دامنش بیرون زده بود.

noun countable

اسکله (محل پهلو گرفتن قایق یا کشتی)

The yacht was berthed in its designated slip for the night.

قایق تفریحی برای شب در اسکله‌ی تعیین‌شده‌ی خود پهلو گرفت.

Finding an available slip for a boat of that size can be challenging.

پیدا کردن اسکله‌ی خالی برای قایقی با آن اندازه می‌تواند چالش‌برانگیز باشد.

noun countable

نهال

He carefully selected a slip from the apple tree for grafting.

او بادقت نهال کوچک از درخت سیب را برای پیوند زدن انتخاب کرد.

Before planting, ensure the slip has several healthy buds.

قبل از کاشت، اطمینان حاصل کنید که نهال چندین جوانه‌ی سالم دارد.

noun uncountable

ورزش (کریکت) اسلیپ (جایگاه توپ‌گیر در پشت بَتِر)

The fielder at slip was perfectly positioned to catch the ball.

توپ‌گیر در اسلیپ کاملاً در جای مناسبی برای گرفتن توپ قرار داشت.

A sharp chance went begging at second slip.

فرصتی عالی در اسلیپ دوم از دست رفت.

noun countable

ورزش (کریکت) اسلیپ (بازیکنی که در موقعیت اسلیپ امتیاز می‌گیرد)

The slip cordon was crucial in the team's victory.

گروه بازیکنان اسلیپ نقش مهمی در پیروزی تیم داشتند.

The captain placed two slips to apply pressure on the batsman.

کاپیتان دو اسلیپ در زمین قرار داد تا به ضربه‌زن فشار بیاورد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد slip

  1. noun error, goof
    Synonyms:
    mistake fault failure goof slip-up blunder oversight omission lapse flub muff bungle screw-up misstep gaff foul-up slip of the tongue fluff misdeed imprudence howler indiscretion trip blooper
    Antonyms:
    success perfection correction
  1. noun piece of paper
    Synonyms:
    sheet page label ticket tag strip leaf sliver
  1. verb fall; glide
    Synonyms:
    move slide shift drop skid trip skate glide slither smooth along lurch totter lose balance lose footing glissade
  1. verb err
    Synonyms:
    mistake go wrong slip up blunder goof stumble flub muff drop the ball miscalculate misjudge fluff put foot in mouth
    Antonyms:
    correct perfect

Phrasal verbs

slip on

(آسان و سریع) پوشیدن

slip out

(ناخواسته) حرف از دهان کسی در رفتن، برملا کردن

یواشکی از جایی بیرون رفتن، یواشکی خارج شدن، بی‌سروصدا از جایی خارج شدن

Collocations

standards slip

پایین آمدن استانداردها، افت کیفیت

Idioms

give someone the slip

از گیر کسی فرار کردن، فلنگ را بستن، جیم شدن

let slip

بدون قصد و منظور حرفی را زدن، ندانسته افشا کردن، از دهان (کسی) پریدن

slip one over someone

(امریکا - عامیانه) حیله زدن، کلاه گذاشتن، گوش کسی را بریدن، (به کسی) قالب کردن، انداختن

slip through the net

1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

لغات هم‌خانواده slip

  • verb - transitive
    slip

ارجاع به لغت slip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «slip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/slip

لغات نزدیک slip

پیشنهاد بهبود معانی