امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Slip

slɪp slɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    slipped
  • شکل سوم:

    slipped
  • سوم‌شخص مفرد:

    slips
  • وجه وصفی حال:

    slipping
  • شکل جمع:

    slips

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1
لغزیدن، لیز خودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- His hand slipped in and out of his pocket.
- دستش از جیبش داخل و خارج می‌شد.
- The cup slipped from my hand and fell into the pool.
- فنجان از دستم لیز خورد و افتاد توی استخر.
- don't let the chance slip by!
- فرصت را از دست نده!
- He slipped on the ice and fell onto the snow.
- روی یخ لیز خورد و افتاد توی برف‌ها.
- His name slips my memory.
- نامش را به یاد نمی‌آورم.
- The napkin slipped from Mina's lap.
- دستمال سفره از روی دامن مینا افتاد.
- to slip off to sleep
- به خواب رفتن
- to slip into unconsciousness
- به اغما فرورفتن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive verb - intransitive
گریختن، فرار کردن، جیم شدن
- He slipped out of the room.
- از اتاق در رفت.
verb - intransitive
سپری شدن، گذشتن
- Time slipped by.
- زمان تند گذشت.
verb - intransitive
لغزیدن، سهو کردن، اشتباه کردن
verb - intransitive
افت کردن، نزول کردن
- a slipping market
- بازار درحال نزول
- Production has slipped.
- تولید کم شده است.
verb - transitive
پوست انداختن، پوست‌ریزی کردن
- He slipped out of his work clothes and into his swimsuit.
- لباس‌های کار خود را کند و لباس شنا تن کرد.
verb - transitive
قایمکی کاری کردن
- He slipped the bill into his pocket.
- یواشکی صورت‌حساب را گذاشت توی جیبش.
verb - transitive
سقط جنین کردن
verb - transitive
از جا در رفتن
noun countable
لغزش، خطا، اشتباه
noun countable
نهال
noun countable
تکه کاغذ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد slip

  1. noun error, goof
    Synonyms:
    blooper blunder bungle failure fault flub fluff foul-up gaff howler imprudence indiscretion lapse misdeed misstep mistake muff omission oversight screw-up slip of the tongue slip-up trip
    Antonyms:
    correction perfection success
  1. noun piece of paper
    Synonyms:
    label leaf page sheet sliver strip tag ticket
  1. verb fall; glide
    Synonyms:
    drop glissade lose balance lose footing lurch move shift skate skid slick slide slither smooth along totter trip
  1. verb err
    Synonyms:
    blunder drop the ball flub fluff goof go wrong make a mistake miscalculate misjudge mistake muff put foot in mouth slip up stumble trip
    Antonyms:
    correct perfect

Idioms

  • let slip

    بدون قصد و منظور حرفی را زدن، ندانسته افشا کردن، از دهان (کسی) پریدن

  • slip one over someone

    (امریکا - عامیانه) حیله زدن، کلاه گذاشتن، گوش کسی را بریدن، (به کسی) قالب کردن، انداختن

لغات هم‌خانواده slip

  • verb - transitive
    slip

ارجاع به لغت slip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «slip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/slip

لغات نزدیک slip

پیشنهاد بهبود معانی