فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Glide

ɡlaɪd ɡlaɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    glided
  • شکل سوم:

    glided
  • سوم‌شخص مفرد:

    glides
  • وجه وصفی حال:

    gliding

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adverb
سر خوردن، خرامش، سریدن، آسان رفتن، نرم رفتن، سبک پریدن، پرواز کردن بدون نیروی موتور، خزیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The ice skating champion was gliding on the ice beautifully.
- قهرمان اسکی روی یخ به‌طرز زیبایی روی یخ سر می‌خورد.
- Before we noticed, the holidays had glided away.
- تا آمدیم متوجه شویم تعطیلات سپری شده بود.
- A fat lady in a long dress glided into the hall vigorously fanning herself.
- یک زن چاق با پیراهن بلند درحالی‌که با بادزن به شدت خود را باد می‌زد، خرامان‌خرامان وارد تالار شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد glide

  1. verb move smoothly and quickly on a surface
    Synonyms:
    slide slip roll run flow drift float sail coast fly descend stream skim shoot scud skate soar wing waft slink trip flit smooth along slither skip glissade spiral skirr

ارجاع به لغت glide

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «glide» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/glide

لغات نزدیک glide

پیشنهاد بهبود معانی