امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Drift

drɪft drɪft
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    drifted
  • شکل سوم:

    drifted
  • سوم‌شخص مفرد:

    drifts
  • وجه وصفی حال:

    drifting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C2
رانده شدن، رفتن، به حرکت درآمدن (با آب و باد و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- I drifted to the shore on a leaky boat.
- در یک قایق سوراخ (توسط امواج) به ساحل رانده شدم.
- The boat drifted in the calm waters.
- قایق در آب‌های آرام به حرکت درآمد.
verb - intransitive verb - transitive
سراندن (خودرو) (با استفاده از ترمز دستی)، دریفت کردن، دریفت کشیدن
- He tried to drift the car but ended up losing control.
- او سعی کرد خودرو را بسراند اما در نهایت کنترل خودرو را از دست داد.
- She learned how to drift.
- او یاد گرفت که چگونه دریفت کند.
noun singular
مقصود، معنی (بدون جزئیات)
- His English is not good but I understand his drift.
- انگلیسی او خوب نیست ولی مقصود او را درک می‌کنم.
- Sorry, I don't get your drift.
- ببخشید، مقصود شما را نمی‌فهم.
noun countable
توده‌ی بادآورده، بادانباشت، انبوهه (هر چیزی که در اثر جریان آب یا باد و غیره انباشته شده باشد)
- They slid over snowdrifts on skis.
- آن‌ها با اسکی از روی انباشته‌های برف رد می‌شدند.
- There was a drift of newspapers around my feet.
- توده‌ای از روزنامه که باد آورده بود، در اطراف پایم انباشته شده بود.
- Wind had turned the snow into impassable drifts.
- باد برف‌ها را به صورت توده‌هایی صعب‌العبور درآورده بود.
- sand drifts ten meters high
- بادانباشت شن به ارتفاع ده متر
noun singular uncountable
تغییر (در نگرش و عقیده و غیره)
- We see the drift of his thoughts in his books.
- تغییر افکار او را در آثارش می‌بینیم.
- The drift in political ideology among young voters is noticeable in recent polls.
- تغییر در ایدئولوژی سیاسی در میان رأی‌دهندگان جوان در نظرسنجی‌های اخیر قابل توجه است.
noun countable
دریفت (سر خوردن خودرو با استفاده از ترمز دستی)
- His drift was executed flawlessly.
- دریفت او بی‌عیب‌ونقص اجرا شد.
- The drift left spectators in awe.
- دریفت تماشاگران را شگفت‌زده کرد.
- The drift towards technology in education is reshaping the way students learn.
- گرایش به فناوری در آموزش، شیوه‌ی یادگیری دانش‌آموزان را تغییر می‌دهد.
noun
حرکت (معمولاً تدریجی و آرام)
- The drift of the boat was smooth.
- حرکت قایق بدون تکان بود.
- The drift of the sled down the snowy hill was exhilarating.
- حرکت سورتمه به پایین تپه‌ی برفی نشاط‌آور بود.
noun
گرایش، تمایل (کلی)
- The company's marketing strategy reflects a drift towards digital advertising.
- استراتژی بازاریابی این شرکت نشان‌دهنده‌ی گرایش به تبلیغات دیجیتال است.
- I sense a drift towards greater independence in this younger generation.
- در این نسل جوان گرایش به استقلال بیشتر را احساس می‌کنم.
- a survey of the drift of 20th century poetry
- بررسی گرایش شعر سده‌ی بیستم
noun
انحراف، کژرفت (هواپیما و غیره) (از مسیر) (در اثر باد)
- the easterly drift of the airplane as a result of wind
- انحراف هواپیما به سمت شرق در اثر باد
- The aircraft's drift was evident.
- کژرفت هواپیما مشهود بود.
noun
بی‌هدفی
- The drift of their relationship was evident.
- بی‌هدفی رابطه‌ی آن‌ها مشهود بود.
- the drift in life
- بی‌هدفی در زندگی
noun
تونل رابط (در معدن)
- The workers carefully reinforced the walls of the drift to prevent a collapse.
- کارگران دیوارهای تونل رابط را با دقت تقویت کردند تا از ریزش جلوگیری کنند.
- The workers used the drift to access different parts of the mine.
- کارگران از تونل رابط برای دسترسی به قسمت‌های مختلف معدن استفاده کردند.
noun
زبان‌شناسی تغییر
- Scholars study the drift of language to understand how grammar and vocabulary shift over time.
- محققان برای درک چگونگی تغییر گرامر و واژگان در طول زمان، تغییر زبان را بررسی می‌کنند.
- The linguistic drift of the English language has led to the evolution of new words and expressions.
- تغییر زبانی زبان انگلیسی به تکامل کلمات و عبارات جدید منجر شده است.
noun
زیست‌شناسی رانش (تغییرات ایجادشده در بسامد نسبی اشکال مختلف یک ژن (الل) در یک جمعیت) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی زیست‌شناسی

مشاهده
- Random drift in gene frequency led to the preservation of a beneficial trait.
- رانش تصادفی در بسامد ژن منجر به حفظ صفت مفید شد.
- A sudden drift in gene frequency can alter the genetic makeup of a population.
- رانش ناگهانی در بسامد ژن می‌تواند ترکیب ژنتیکی جمعیت را تغییر دهد.
verb - intransitive
انباشته شدن، توده شدن، روی هم جمع شدن (برف و غیره) (به‌وسیله‌ی باد یا آب)
- Sand had been drifted around the lake.
- شن در اطراف دریاچه انباشته شده بود.
- The snow began to drift against the house as the wind picked up.
- با افزایش ورزش باد، برف شروع به روی هم جمع شدن در مقابل خانه کرد.
verb - transitive
راندن، به حرکت درآوردن
- The strong winds began to drift the boat off course.
- بادهای شدید شروع به راندن قایق از مسیر کردند.
- The water's current started to drift the leaves downstream.
- جریان آب شروع به به حرکت درآوردن برگ‌ها به پایین‌دست کرد.
verb - intransitive
کشیده شدن، رفتن، سوق داده شدن (شخص و امور و غیره)
- He drifted from job to job and from town to town.
- او از شغلی به شغلی و از شهری به شهری می‌رفت.
- My life started to drift in a direction I didn't intend.
- زندگی‌ام به سمتی کشیده شد که من آن را در نظر نداشتم.
verb - transitive
(در غرب ایالات متحده‌ی آمریکا) بردن (به چرا) (گله‌ی گاو و غیره)
- They drifted the cattle towards the lush green pastures.
- آن‌ها گاوها را به سمت مراتع سرسبز بردند.
- We need to drift the horses to a different field for better grazing.
- برای چرای بهتر باید اسب‌ها را به مزرعه‌ی دیگری ببریم.
verb - transitive
انباشتن، توده کردن، جمع کردن (برف و غیره)
- High winds drifted the snow behind the wall.
- باد شدید برف را در پشت دیوار انباشت.
- The wind slowly drifted snow onto the sidewalk.
- باد برف را به‌آرامی در پیاده‌رو توده کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drift

  1. noun accumulation
    Synonyms:
    pile heap mass deposit set lot batch cluster bundle bunch stack mound hill clump parcel bank mountain alluvion shock
  1. noun meaning, significance of communication
    Synonyms:
    significance import intention aim object end gist scope purport implication direction tendency design tenor progress progression
  1. verb move aimlessly
    Synonyms:
    wander stray meander ramble saunter amble drift float linger hover flit flitter flutter gad gallivant mosey stroll kick around accumulate gather amass tend draw near gravitate coast ride sail slide wash flow scud waft skim be carried along go with the tide dance aim go-that-a-way muck flicker malinger
    Antonyms:
    guide direct decide set

Phrasal verbs

  • drift apart

    کم‌کم از هم جدا شدن، کم‌کم با هم غریبه شدن

Idioms

  • drift off to sleep

    کم‌کم به خواب رفتن، در خواب فرورفتن، چرت زدن

ارجاع به لغت drift

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drift» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drift

لغات نزدیک drift

پیشنهاد بهبود معانی