فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Drift

drɪft drɪft
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    drifted
  • شکل سوم:

    drifted
  • سوم شخص مفرد:

    drifts
  • وجه وصفی حال:

    drifting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive C2
    رانده شدن، رفتن، به حرکت درآمدن (با آب و باد و غیره)
    • - I drifted to the shore on a leaky boat.
    • - در یک قایق سوراخ (توسط امواج) به ساحل رانده شدم.
    • - The boat drifted in the calm waters.
    • - قایق در آب‌های آرام به حرکت درآمد.
  • verb - intransitive verb - transitive
    سراندن (خودرو) (با استفاده از ترمز دستی)، دریفت کردن، دریفت کشیدن
    • - He tried to drift the car but ended up losing control.
    • - او سعی کرد خودرو را بسراند اما در نهایت کنترل خودرو را از دست داد.
    • - She learned how to drift.
    • - او یاد گرفت که چگونه دریفت کند.
  • noun singular
    مقصود، معنی (بدون جزئیات)
    • - His English is not good but I understand his drift.
    • - انگلیسی او خوب نیست ولی مقصود او را درک می‌کنم.
    • - Sorry, I don't get your drift.
    • - ببخشید، مقصود شما را نمی‌فهم.
  • noun countable
    توده‌ی بادآورده، بادانباشت، انبوهه (هر چیزی که در اثر جریان آب یا باد و غیره انباشته شده باشد)
    • - They slid over snowdrifts on skis.
    • - آن‌ها با اسکی از روی انباشته‌های برف رد می‌شدند.
    • - There was a drift of newspapers around my feet.
    • - توده‌ای از روزنامه که باد آورده بود، در اطراف پایم انباشته شده بود.
    • - Wind had turned the snow into impassable drifts.
    • - باد برف‌ها را به صورت توده‌هایی صعب‌العبور درآورده بود.
    • - sand drifts ten meters high
    • - بادانباشت شن به ارتفاع ده متر
  • noun singular uncountable
    تغییر (در نگرش و عقیده و غیره)
    • - We see the drift of his thoughts in his books.
    • - تغییر افکار او را در آثارش می‌بینیم.
    • - The drift in political ideology among young voters is noticeable in recent polls.
    • - تغییر در ایدئولوژی سیاسی در میان رأی‌دهندگان جوان در نظرسنجی‌های اخیر قابل توجه است.
  • noun countable
    دریفت (سر خوردن خودرو با استفاده از ترمز دستی)
    • - His drift was executed flawlessly.
    • - دریفت او بی‌عیب‌ونقص اجرا شد.
    • - The drift left spectators in awe.
    • - دریفت تماشاگران را شگفت‌زده کرد.
    • - The drift towards technology in education is reshaping the way students learn.
    • - گرایش به فناوری در آموزش، شیوه‌ی یادگیری دانش‌آموزان را تغییر می‌دهد.
  • noun
    حرکت (معمولاً تدریجی و آرام)
    • - The drift of the boat was smooth.
    • - حرکت قایق بدون تکان بود.
    • - The drift of the sled down the snowy hill was exhilarating.
    • - حرکت سورتمه به پایین تپه‌ی برفی نشاط‌آور بود.
  • noun
    گرایش، تمایل (کلی)
    • - The company's marketing strategy reflects a drift towards digital advertising.
    • - استراتژی بازاریابی این شرکت نشان‌دهنده‌ی گرایش به تبلیغات دیجیتال است.
    • - I sense a drift towards greater independence in this younger generation.
    • - در این نسل جوان گرایش به استقلال بیشتر را احساس می‌کنم.
    • - a survey of the drift of 20th century poetry
    • - بررسی گرایش شعر سده‌ی بیستم
  • noun
    انحراف، کژرفت (هواپیما و غیره) (از مسیر) (در اثر باد)
    • - the easterly drift of the airplane as a result of wind
    • - انحراف هواپیما به سمت شرق در اثر باد
    • - The aircraft's drift was evident.
    • - کژرفت هواپیما مشهود بود.
  • noun
    بی‌هدفی
    • - The drift of their relationship was evident.
    • - بی‌هدفی رابطه‌ی آن‌ها مشهود بود.
    • - the drift in life
    • - بی‌هدفی در زندگی
  • noun
    تونل رابط (در معدن)
    • - The workers carefully reinforced the walls of the drift to prevent a collapse.
    • - کارگران دیوارهای تونل رابط را با دقت تقویت کردند تا از ریزش جلوگیری کنند.
    • - The workers used the drift to access different parts of the mine.
    • - کارگران از تونل رابط برای دسترسی به قسمت‌های مختلف معدن استفاده کردند.
  • noun
    زبان‌شناسی تغییر
    • - Scholars study the drift of language to understand how grammar and vocabulary shift over time.
    • - محققان برای درک چگونگی تغییر گرامر و واژگان در طول زمان، تغییر زبان را بررسی می‌کنند.
    • - The linguistic drift of the English language has led to the evolution of new words and expressions.
    • - تغییر زبانی زبان انگلیسی به تکامل کلمات و عبارات جدید منجر شده است.
  • noun
    زیست‌شناسی رانش (تغییرات ایجادشده در بسامد نسبی اشکال مختلف یک ژن (الل) در یک جمعیت)
    • - Random drift in gene frequency led to the preservation of a beneficial trait.
    • - رانش تصادفی در بسامد ژن منجر به حفظ صفت مفید شد.
    • - A sudden drift in gene frequency can alter the genetic makeup of a population.
    • - رانش ناگهانی در بسامد ژن می‌تواند ترکیب ژنتیکی جمعیت را تغییر دهد.
  • verb - intransitive
    انباشته شدن، توده شدن، روی هم جمع شدن (برف و غیره) (به‌وسیله‌ی باد یا آب)
    • - Sand had been drifted around the lake.
    • - شن در اطراف دریاچه انباشته شده بود.
    • - The snow began to drift against the house as the wind picked up.
    • - با افزایش ورزش باد، برف شروع به روی هم جمع شدن در مقابل خانه کرد.
  • verb - transitive
    راندن، به حرکت درآوردن
    • - The strong winds began to drift the boat off course.
    • - بادهای شدید شروع به راندن قایق از مسیر کردند.
    • - The water's current started to drift the leaves downstream.
    • - جریان آب شروع به به حرکت درآوردن برگ‌ها به پایین‌دست کرد.
  • verb - intransitive
    کشیده شدن، رفتن، سوق داده شدن (شخص و امور و غیره)
    • - He drifted from job to job and from town to town.
    • - او از شغلی به شغلی و از شهری به شهری می‌رفت.
    • - My life started to drift in a direction I didn't intend.
    • - زندگی‌ام به سمتی کشیده شد که من آن را در نظر نداشتم.
  • verb - transitive
    (در غرب ایالات متحده‌ی آمریکا) بردن (به چرا) (گله‌ی گاو و غیره)
    • - They drifted the cattle towards the lush green pastures.
    • - آن‌ها گاوها را به سمت مراتع سرسبز بردند.
    • - We need to drift the horses to a different field for better grazing.
    • - برای چرای بهتر باید اسب‌ها را به مزرعه‌ی دیگری ببریم.
  • verb - transitive
    انباشتن، توده کردن، جمع کردن (برف و غیره)
    • - High winds drifted the snow behind the wall.
    • - باد شدید برف را در پشت دیوار انباشت.
    • - The wind slowly drifted snow onto the sidewalk.
    • - باد برف را به‌آرامی در پیاده‌رو توده کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد drift

  1. noun accumulation
    Synonyms: alluvion, bank, batch, bunch, bundle, clump, cluster, deposit, heap, hill, lot, mass, mound, mountain, parcel, pile, set, shock, stack
  2. noun meaning, significance of communication
    Synonyms: aim, design, direction, end, gist, implication, import, intention, object, progress, progression, purport, scope, significance,tendency, tenor
  3. verb move aimlessly
    Synonyms: accumulate, aim, amass, amble, be carried along, coast, dance, draw near, flicker, flit, flitter, float, flow, flutter, gad, gallivant, gather, go-that-a-way, go with the tide, gravitate, hover, kick around, linger, malinger, meander, mosey, muck, ride, sail, saunter, scud, skim, slide, stray, stroll, tend, waft, wander, wash
    Antonyms: decide, direct, guide, set

Phrasal verbs

  • drift apart

    کم‌کم از هم جدا شدن، کم‌کم با هم غریبه شدن

Idioms

  • drift off to sleep

    کم‌کم به خواب رفتن، در خواب فرورفتن، چرت زدن

ارجاع به لغت drift

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drift» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drift

لغات نزدیک drift

پیشنهاد بهبود معانی