با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Amass

əˈmæs əˈmæs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    amassed
  • شکل سوم:

    amassed
  • سوم شخص مفرد:

    amasses
  • وجه وصفی حال:

    amassing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    گرد آوردن، توده کردن، متراکم کردن
    • - As soon as they amassed enough money, they decided to take a trip.
    • - به مجرد اینکه پول کافی جمع کردند تصمیم گرفتند به سفر بروند.
    • - He carefully amassed evidence.
    • - او با دقت به گردآوری شواهد و مدارک پرداخت.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد amass

  1. verb gather, accumulate
    Synonyms: aggregate, assemble, clean up, collect, compile, corral, garner, heap, hoard, lay up, make a killing, make a pile, pile, round up, scare up, stockpile, store
    Antonyms: disburse, disperse, dissipate, divide, dole, scatter, spend

ارجاع به لغت amass

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «amass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/amass

لغات نزدیک amass

پیشنهاد بهبود معانی