با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Pile

paɪl paɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    piled
  • شکل سوم:

    piled
  • سوم‌شخص مفرد:

    piles
  • وجه وصفی حال:

    piling
  • شکل جمع:

    piles

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
کپه، توده، کومه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- a pile of gold coins
- یک کپه سکه‌ی طلا
- a pile of books
- یک کومه کتاب
- We divided the newspapers into two piles.
- روزنامه‌ها را به دو توده تقسیم کردیم.
- Finally they put the corpse on the pile.
- در پایان نعش را روی تل هیزم می‌گذارند.
- I have got piles of work to do tonight.
- امشب یک عالمه کار دارم.
- He made a pile and retired early.
- او ثروت کلانی به هم زد و زودتر از موعد بازنشسته شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
کرک، تار مو، خواب پارچه، پارچه خزنما، پرز قالی و غیره
- velvet with long, thick pile
- مخملی که پرز آن بلند و انبوه است
noun countable
ستون، ستون لنگرگاه، ستون پل، سد، موج‌شکن
verb - transitive
توده کردن، کومه کردن، اندوختن، انباشتن، تلنبار کردن، پر کردن
- He piled the shoes on top of each other.
- او کفش‌ها را روی هم انباشته کرد.
- The children were piling up the leaves.
- بچه‌ها برگ‌ها را تلنبار می‌کردند.
- office work that had piled up for months
- کارهای اداره که ماه‌ها انباشته شده بود
- He piled the rice onto his plate.
- او بشقاب خود را از پلو پر کرد.
- The truck was piled high with watermelons.
- کامیون مملو بود از هندوانه.
- The door opened and school children piled out.
- در باز شد و شاگردان مدرسه ریختند بیرون.
- I saw soldiers that were piling into the movie house.
- سربازان را دیدم که دسته‌جمعی وارد سینما می‌شدند.
- Gradually he piled up a lot of information on Rustam.
- کم‌کم اطلاعات زیادی درباره‌ی رستم گردآوری کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pile

  1. noun heap, collection
    Synonyms: accumulation, aggregate, aggregation, amassment, assemblage, assortment, bank, barrel, buildup, chunk, conglomeration, drift, gob, great deal, hill, hoard, hunk, jumble, lump, mass, mound, mountain, much, ocean, oodles, pack, peck, pyramid, quantity, shock, stack, stockpile
    Antonyms: ditch, hole
  2. noun wealth
    Synonyms: affluence, boodle, bundle, dough, fortune, mint, money, pot, riches, wad
    Antonyms: poverty
  3. verb gather, pack; put on top of another
    Synonyms: accumulate, amass, assemble, bank, bunch, collect, crowd, crush, fill, flock, heap, hill, hoard, jam, load, mass, mound, rush, stack, store
    Antonyms: dissipate, scatter, separate

Phrasal verbs

  • pile up

    زیاد شدن، انباشتن، انباشته شدن

Idioms

  • pile it on

    پر حرفی کردن، غلو کردن، گزافه گویی کردن

  • pile on the agony

    چیزی را بدتر از آنچه هست پنداشتن یا جلوه دادن

ارجاع به لغت pile

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pile» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pile

لغات نزدیک pile

پیشنهاد بهبود معانی