امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Money

ˈmʌni ˈmʌni
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    monies

توضیحات

همچنین می‌توان از شکل جمع Moneys به‌جای Monies استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable A1
پول

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- I need to withdraw some money from the bank to pay for groceries.
- برای پرداخت هزینه‌های خواربار باید مقداری پول از بانک برداشت کنم.
- I don't have enough money to buy that expensive handbag.
- پول کافی برای خرید آن کیف‌دستی گران‌قیمت را ندارم.
- He won a large sum of money in the lottery and decided to buy a new car.
- او در بخت‌آزمایی مبلغ زیادی پول برنده شد و تصمیم گرفت ماشین جدیدی بخرد.
noun plural formal
وجوه، ارقام پول (monies) و (moneys)
- the collection of tax monies
- وصول وجوه مالیاتی
- The company received large amounts of moneys from investors to fund their new project.
- این شرکت وجوه زیادی از سرمایه‌گذاران برای تأمین مالی پروژه‌ی جدید خود دریافت کرد.
noun
ثروت، دارایی (بر حسب پول)
- He died and left all his money to charity.
- او مُرد و همه‌ی دارایی خود را به مؤسسات خیریه واگذاشت.
- She always dreamed of having enough money to travel the world.
- همیشه آرزو داشت که دارایی کافی برای سفر به دور دنیا را داشته باشد.
noun
مبلغ جایزه
- The money for the tournament is $10,000.
- مبلغ جایزه‌ی این مسابقات ۱۰۰۰۰ دلار است.
- The money will be split.
- مبلغ جایزه تقسیم خواهد شد.
noun
پولدار، ثروتمند
- There is a lot of money in that town.
- در آن شهر پولدار زیاد است.
- The money had the power to influence industries and politicians alike.
- این ثروتمند قدرت تأثیرگذاری بر صنایع و سیاستمداران را داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد money

  1. noun currency accepted as exchange for goods, services
    Synonyms: almighty dollar, banknote, bankroll, bill, bread, bucks, capital, cash, check, chips, coin, coinage, dough, finances, fund, funds, gold, gravy, greenback, hard cash, legal tender, loot, medium of exchange, pay, payment, pesos, property, resources, riches, roll, salary, silver, specie, treasure, wad, wage, wealth, wherewithal

Phrasal verbs

Collocations

  • make money

    پول به دست آوردن، سود بردن، پول‌دار شدن

  • put money into

    سرمایه‌گذاری کردن در (کاری)، پول خود را زدن به (کاری)

  • raise money

    جمع‌آوری پول، جمع‌آوری کمک‌ مالی، گردآوری اعانه

  • money order

    حواله پول

  • coin money

    1- سکه زدن، ضرب کردن 2- (عامیانه) یک‌دفعه درآمد زیادی پیدا کردن، پول زیاد به چنگ آوردن

  • lose money

    پول باختن، پول از دست دادن، ضرر کردن

  • save money

    پول پس‌انداز کردن، صرفه‌جویی کردن در پول

Idioms

  • for one's money

    (عامیانه) به سلیقه‌ی/ یا از نظر کسی

  • have money to burn

    (عامیانه) بیش از نیاز پول داشتن و اسراف کردن

  • in the money

    (عامیانه) 1- جزو برندگان (مسابقه‌ی اسب‌دوانی و غیره) 2- پول‌دار، موفق

  • money doesn't grow on trees

    پول روی درخت سبز نمی‌شود

  • money talks

    پول حلال مشکلات است، مشکلی نیست که با پول آسان نشود، پول حرف اول را می‌زند

  • one's money's worth

    به اندازه‌ی میزان پول صرف‌شده، به قدر ارزش پولی که داده شده

  • on the money

    (عامیانه) درست، عیناً، کاملاً

  • put money on

    پول شرط‌بندی‌کردن (روی چیزی یا کسی)

  • coin money

    1- سکه زدن، ضرب کردن 2- (عامیانه) یک‌دفعه درآمد زیادی پیدا کردن، پول زیاد به چنگ آوردن

  • a fool and his money are soon parted

    آدم احمق کلاه سرش می‌رود.

  • licence to print money

    (انگلیس - عامیانه) طرح و غیره که تصویب شده است؛ ولی خیلی گران و ولخرجانه است

  • for love or money

    به‌هیچ‌وجه، ابداً

  • a run for one's money

    رقابت شدید

    بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)

  • time is money

    وقت طلاست (زمان بسیار ارزشمند است)

ارجاع به لغت money

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «money» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/money

لغات نزدیک money

پیشنهاد بهبود معانی