آیکن بنر

فقط تا پایان شهریور فرصت دارید اشتراک را با قیمت فعلی تهیه کنید

خرید اشتراک با قیمت فعلی فقط تا پایان شهریور

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Hand

hænd hænd

گذشته‌ی ساده:

handed

شکل سوم:

handed

سوم‌شخص مفرد:

hands

وجه وصفی حال:

handing

شکل جمع:

hands

معنی hand | جمله با hand

noun countable A1

دست (از مچ تا سر انگشتان)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

He put his hand in his pocket.

دستش را در جیبش گذاشت.

My uncle had large, hairy hands.

عمویم دست‌های بزرگ و پشمالویی داشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They bound him hand and foot.

دست و پای او را بستند.

He and his boss are hand and glove.

او و اربابش کاملاً با هم جور هستند.

The two lovers were holding hands.

دو دلداده دست همدیگر را گرفته بودند.

They were walking hand in hand.

آنان دست در دست راه می‌رفتند.

When the other kids attacked me, my brother wouldn't lift a hand.

وقتی که سایر بچه‌ها به من حمله‌ور می‌شدند، برادرم اصلاً کمکم نمی‌کرد.

a bloody hand-to-hand combat

نبرد تن‌به‌تن خونین

noun countable

عقربه (ساعت)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

She pointed to the hand to explain the meeting time.

او برای توضیح زمان جلسه به عقربه‌ی ساعت اشاره کرد.

The second hand ticks loudly on this old clock.

عقربه‌ی ثانیه‌شمار روی این ساعت قدیمی با صدای بلند حرکت می‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the hands of a clock

عقربه‌های ساعت

noun countable

دست، یک دور بازی (بازی ورق)

When he showed me his hand I saw that he had four queens.

وقتی دستش را نشانم داد‌، دیدم چهار بی‌بی دارد.

We played two hands.

دو دست بازی کردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

In poker, it is not enough just to have a good hand.

در پوکر فقط داشتن دست خوب کافی نیست.

Who is dealing this hand?

کی این دست را می‌دهد؟

a five-hand game

بازی پنج - دستی

noun singular B1

کمک، یاری

Lend me a hand to move this table.

کمکم کن تا این میز را جابه‌جا کنم.

Volunteers offered a hand cleaning the park.

داوطلبان برای تمیز کردن پارک یاری کردند.

noun countable

کارگر، نیروی کار، کارمند ماهر، استادکار

They are hiring new farm hands.

آنان کارگر جدید کشاورزی استخدام می کنند.

Experienced hands are needed for operating this machinery.

برای کار با این دستگاه‌ها به نیروی کار ماهر نیاز است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A work that shows the skill of that great master's hand.

اثری که مهارت آن استاد بزرگ را نشان می‌دهد.

He plays the piano with a light hand.

او با زبردستی پیانو می‌زند.

My sister is quite a hand at sewing.

خواهرم در دوزندگی به‌طورکامل چیره‌دست است.

noun countable

ملوان، دریانورد

New hands were trained before the voyage began.

ملوانان تازه‌کار قبل‌از شروع سفر آموزش دیدند.

Experienced hands are crucial for navigating rough seas.

ملوانان باتجربه برای عبور از دریاهای طوفانی حیاتی هستند.

noun singular

شرکت، دخالت، نقش، مشارکت، تأثیر، دست

He had an active hand in this project.

او در این طرح نقش فعال داشت.

Every thing is in God's hands.

همه‌چیز در دست خداوند است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Nadder ruled with a heavy hand.

نادر باشدت عمل حکومت می‌کرد.

Foreign hands interfering in every thing.

دست‌های خارجی که در کلیه‌ی امور دخالت می‌کردند.

The new evidence strengthened his hand.

شواهد جدید موقعیت او را مستحکم کرد.

The final decision is in the hands of the judges.

تصمیم نهایی در دست قضات است.

The document is now in his hands.

سند اکنون در اختیار او می‌باشد.

The shop has changed hands several times.

دکان چندین بار صاحب عوض کرده است.

to see someone's hand in a matter

متوجه دخالت کسی در کاری شدن

He was killed at the hands of his own father.

او به دست پدر خودش کشته شد.

I can't release him from jail, it's off my hands because I am retired.

نمی‌توانم او را از زندان آزاد کنم، چون بازنشسته شده‌ام اختیار این کار را ندارم.

noun singular

دست زدن، تشویق، کف زدن

She received a big hand for her singing.

به‌‌دلیل آوازش برایش حسابی دست زدند.

The actor bowed to the audience after the hand.

بازیگر پس‌از تشویق تماشاگران به آن‌ها تعظیم کرد.

noun singular

قدیمی دست‌خط، خط

He signed the document in a shaky hand.

او سند را با دست‌خط لرزان امضا کرد.

The teacher commented on his elegant hand.

معلم درباره‌ی خط خوش‌نگارش نظر داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Persian which is written in a beautiful hand

فارسی که با خط خوبی نگاشته شده است

essays written by several hands

مقالات نگاشته شده توسط چندین نفر

noun countable

دست (واحد اندازه‌گیری اسب، معادل چهار اینچ یا ۱۰٫۱۶ سانتی‌متر)

He bought a horse that was exactly seventeen hands.

او اسبی خرید که دقیقاً هفده دست قد داشت.

Trainers often measure young horses in hands.

مربیان اغلب اسب‌های جوان را با واحد دست اندازه می‌گیرند.

verb - transitive B1

دادن، تحویل دادن، سپردن

He handed me the keys to the apartment.

او کلیدهای آپارتمان را به من سپرد.

Please hand these documents to the manager.

لطفاً این مدارک را به مدیر تحویل دهید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He handed in his resignation.

او استعفای خود را تسلیم کرد.

He handed me the money.

او پول را به من داد.

It handed them a laugh.

آن موجب خنده‌ی آن‌ها شد.

His courage handed us victory.

شجاعت او برایمان پیروزی آورد.

He handed on the information to us.

او اطلاعات را به ما می‌رساند.

They hand out alms to the needy.

آنان به نیازمندان خیرات می‌دهند.

If you lay hands on your wife again, you'll go to jail!

اگر بار دیگر زنت را بزنی، به زندان خواهی رفت!

to lend a hand

کمک کردن

to hand a lady into her car

خانمی را در وارد شدن به اتومبیل خود کمک کردن

verb - transitive

فوتبال ورزش (فوتبال، راگبی و...) لمس کردن توپ، خطای هند کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی فوتبال

مشاهده

She was careful not to hand the ball during the game.

او مراقب بود درطول بازی به توپ دست نزند.

The referee called a foul for handing in the penalty area.

داور به‌دلیل خطای هند در منطقه‌ی پنالتی، خطا گرفت.

noun countable

سمت، جهت، سو، طرف

He stood at my right hand.

او سمت راست من ایستاد.

Troops advanced on both hands of the valley.

نیروها از هر دو سمت دره پیشروی کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He was criticized on every hand.

از هر سو مورد نکوهش قرار گرفت.

On the one hand, they are poor and sick; on the other hand, they are ignorant and fanatical.

از یک سو فقیر و بیمارند و از سوی دیگر جاهل و متعصب.

on the left hand side of the statue

در طرف چپ مجسمه

noun countable

خواستگاری، پیشنهاد ازدواج

He asked for my daughter's hand.

او از دختر من خواستگاری کرد.

She received many offers of hand from suitors.

او پیشنهادهای ازدواج زیادی از خواستگاران دریافت کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد hand

  1. noun appendage at end of human arm,
  1. noun person who does labor
    Synonyms:
  1. noun handwriting
  1. noun round of applause
    Synonyms:
    clap handclapping ovation thunderous reception
    Antonyms:

Phrasal verbs

hand down

به ارث گذاشتن، از نسلی به نسل دیگر منتقل کردن

(در دادگاه) حکم را اعلام کردن، داوری کردن

hand in

تحویل دادن، دادن، تسلیم کردن، ارائه کردن

hand on

از نسلی به نسل دیگر منتقل کردن

(در دادگاه) حکم را اعلام کردن، داوری کردن

hand out

(بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن

hand over

دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن

Phrasal verbs بیشتر

hand off

(در فوتبال) رد کردن توپ

hand round

دور چرخاندن چیزی در جمع

Collocations

by hand

با دست (نه با ماشین و غیره)

hand in hand

1- دست در دست

hands up!

دستها بالا!

hold hands

دست یکدیگر را گرفتن، دست در دست هم بودن

lay hands on

دست زدن به، دست گذاشتن به

Collocations بیشتر

balance in hand

موجودی

at second hand

به‌طور غیرمستقیم، از دست دوم

second-hand

غیرمستقیم، دست دوم

hand in an essay

تحویل دادن مقاله

hand gestures

حرکات دست

raise your hand

دستت را بالا ببر

reject something out of hand

چیزی را فوراً/بدون بررسی رد کردن

hand in your notice

استعفای خود را تقدیم کردن

go hand in hand with

همراه بودن، ملازم یکدیگر بودن، دست در دست هم پیش رفتن

reject out of hand

فوراً رد کردن، بدون تامل رد کردن، قاطعانه رد کردن

hand in your resignation

استعفای خود را تقدیم کردن

hand in assignments

تحویل دادن تکالیف

first-hand knowledge

دانش/اطلاعات دست اول

hand-eye coordination

هماهنگی دست و چشم

Idioms

(at) first hand

مستقیماً، (از) دست اول، از سرچشمه

at hand

(زمان یا مکان) نزدیک

(در زمان حال) موجود

(at) second hand

1- (به طور) غیرمستقیم، (از منبع) دست دوم 2- کهنه، مستعمل

at the hand (or hands) of

توسط، به‌واسطه‌ی کارهای، به دست

change hands

از دست یک نفر به دست دیگری افتادن، دست به دست گشتن

Idioms بیشتر

eat out of one's hands

1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن

force one's hand

(پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن

from hand to hand

از مالکیت یک‌نفر به مالکیت کسی دیگر، دست‌به‌دست

from hand to mouth

فقط به‌قدر نیاز (نه بیشتر)، در عسرت، دست به دهانی

hand and foot

نوکروار، دست‌به‌سینه

hand in (or and) glove

در همکاری و همدلی کامل، کاملاً متوافق

hand in hand

2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه

hand it to

(امریکا- عامیانه) بارک‌الله گفتن، اذعان کردن (مهارت و غیره‌ی کسی را)

hand over fist

به‌ آسانی و به مقدار زیاد

hands down

بدون شک، قطعاً

hands off!

1- دست نزن، دست نزنید 2- فضولی موقوف، دخالت نکن، ول کن

hands up!

دستها بالا! (به علامت تسلیم)

have a hand in something

در کاری (یا چیزی) دست داشتن، (در انجام عملی) شرکت داشتن

have one's hands full

بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن

in hand

1- درمهار، تحت کنترل، منظم و مرتب 2- در تملک 3- در دست تهیه، در حال تولید

join hands

1- همکاری کردن، شریک شدن، متفق شدن، هم‌بسته شدن 2- زناشویی کردن، ازدواج کردن

keep one's hand

(به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن

lay hands on

1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به

2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن

not lift a hand

(به‌ویژه در مورد کمک) اصلاً کاری نکردن، هیچ نکوشیدن

off one's hands

خارج از اختیار کسی، خارج از حوزه‌ی قدرت کسی

on every hand

از هر سو، از هر طرف

on hand

1- نزدیک، عن‌قریب 2- در دسترس، آماده‌ی استفاده 3- حاضر، موجود

on one's hands

زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیت‌های کسی، در ید کسی

on the one hand

از یک سو، از طرفی، از یک نظر، از یک دیدگاه

on the other hand

از سوی دیگر، از طرف دیگر، از دیدگاه دیگر، از طرفی، از طرف دیگر، ولی، اما

out of hand

خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار

بدون فکر و تأمل، بی‌درنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً

show one's hand

1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن

take in hand

1- تحت اختیار گرفتن، در دست گرفتن، مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)، انجام دادن، اقدام کردن، کوشیدن

throw up one's hands

دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن

turn (or put) one's hand to

به عهده گرفتن، تقبل کردن، به کاری پرداختن

wash one's hands of (something)

(نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامه‌ی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن

with a heavy hand

با خشونت، با شدت عمل، بدون ظرافت و ملاحظه‌کاری

with a high hand

با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه

with clean hands

معصومانه، با بی‌گناهی، با دست و دل پاک

hand-to-hand

تن‌به‌تن، دست به گریبان، دست به یقه، از نزدیک (معمولاً در مورد نبرد)

to overplay one's hand

گشاد بازی کردن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن

bear a hand

1- کمک دادن 2- (دستور کشتیرانی) تندتر کار کنید!، بجنبید!، یاالله!

a bird in the hand is worth two in the bush

«سیلی نقد، به از حلوای نسیه» (سرکه‌ی نقد، به از حلوای نسیه)

bite the hand that feeds one

(عامیانه) حق‌ناشناسی کردن، نمک‌نشناسی کردن، نمک خوردن و نمکدان شکستن

have someone's blood on one's head (or hand)

مسئول مرگ یا بدبختی کسی بودن

cap in hand

کلاه به دست (با تواضع)

be a dab hand at

(انگلیس ـ عامیانه) ید طولی داشتن، مهارت داشتن

give (or have) a free hand

اختیار تام دادن (یا داشتن)

with a free hand

با سخاوت، با گشاده‌دستی

to grease the palm (or hand) of

رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن

hat in hand

با تواضع، با فروتنی، با خضوع و خشوع

the job at hand

کاری که فعلاً در دست است، کار فعلی، کار در پیش

lend a hand (to)

کمک کردن (به)

lift (or raise) a finger (or hand) to do something

(عامیانه- معمولاً در جمله‌ی منفی) در انجام کاری کمک کردن

mill hand

کارگر کارخانه

near at hand

(زمان یا فاصله) بسیار نزدیک، قریب‌الوقوع، دم دست

never let your left hand know what your right hand is doing

هرگز نگذار دست چپت از کارهای دست راستت سردربیاورد، نگذار دیگران به کارهای تو واقف شوند

offer one's hand in marriage

پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن

oil the palm (or hand) of

رشوه دادن، سبیل (کسی را) چرب کردن

put one's hand in one's pocket

1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن، پول دادن

raise one's hand to (or against) someone

(به منظور کتک زدن) دست خود را به سوی کسی بلند کردن

keep a tight hand (on something)

سخت کنترل کردن (چیزی را)

tip one's hand

(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را به‌روز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن

try one's hand at something

(برای نخستین بار) چیزی را آزمودن، کاری را کردن

to gain the upper hand

چیره شدن، مستولی شدن

get (or hold) the whip hand over somebody

(انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن

لغات هم‌خانواده hand

  • verb - transitive
    hand

سوال‌های رایج hand

گذشته‌ی ساده hand چی میشه؟

گذشته‌ی ساده hand در زبان انگلیسی handed است.

شکل سوم hand چی میشه؟

شکل سوم hand در زبان انگلیسی handed است.

شکل جمع hand چی میشه؟

شکل جمع hand در زبان انگلیسی hands است.

وجه وصفی حال hand چی میشه؟

وجه وصفی حال hand در زبان انگلیسی handing است.

سوم‌شخص مفرد hand چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد hand در زبان انگلیسی hands است.

ارجاع به لغت hand

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hand» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hand

لغات نزدیک hand

پیشنهاد بهبود معانی