گذشتهی ساده:
handedشکل سوم:
handedسومشخص مفرد:
handsوجه وصفی حال:
handingشکل جمع:
handsدست (از مچ تا سر انگشتان)، ید
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
He put his hand in his pocket.
دستش را در جیبش گذاشت.
My uncle had large, hairy hands.
عمویم دستهای بزرگ و پشمالویی داشت.
سمت، جهت (معمولاً همراه با: right یا left)، سوی، طرف، پهلو
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
on the left hand side of the statue
در طرف چپ مجسمه
He stood at my right hand.
او سمت راست من ایستاد.
تملک، اختیار، قدرت، نیرو، اعتبار
Every thing is in God's hands.
همهچیز در دست خداوند است.
Nadder ruled with a heavy hand.
نادر باشدت عمل حکومت میکرد.
The new evidence strengthened his hand.
شواهد جدید موقعیت او را مستحکم کرد.
The final decision is in the hands of the judges.
تصمیم نهایی در دست قضات است.
The document is now in his hands.
سند اکنون در اختیار او میباشد.
(وابسته به چیزی که توسط دست بهوجود آمده باشد) دستخط، خط، امضا
Persian which is written in a beautiful hand
فارسی که با خط خوبی نگاشته شده است
essays written by several hands
مقالات نگاشته شده توسط چندین نفر
شرکت، دخالت
He had an active hand in this project.
او در این طرح نقش فعال داشت.
Foreign hands interfering in every thing.
دستهای خارجی که در کلیهی امور دخالت میکردند.
to see someone's hand in a matter
متوجه دخالت کسی در کاری شدن
کمک، دستگیری، پایمردی
Lend me a hand to move this table.
کمکم کن تا این میز را جابهجا کنم.
(کسی که با دست کاری را انجام میدهد) کارگر، فعله، مزدبگیر
They are hiring new farm hands.
آنان کارگر جدید کشاورزی استخدام می کنند.
(آدمی که در کاری مهارت داشته باشد) آدم ماهر، آدم وارد به کار، آدم چیره دست، زبردست
A work that shows the skill of that great master's hand.
اثری که مهارت آن استاد بزرگ را نشان میدهد.
He plays the piano with a light hand.
او با زبردستی پیانو میزند.
My sister is quite a hand at sewing.
خواهرم در دوزندگی بهطورکامل چیرهدست است.
دستزدن، کفزنی
She received a big hand for her singing.
بهدلیل آوازش برایش حسابی دست زدند.
(در بیشتر مهرهداران) سرپاهای جلو، سمجلو، سردست، (نخستیان) پا، کف دست و پا (و انگشتان)، (سختپوستان و برخی درندگان) چنگال، قلاب
(بازی ورق) دست (ورق)، یک دور بازی
In poker, it is not enough just to have a good hand.
در پوکر فقط داشتن دست خوب کافی نیست.
When he showed me his hand I saw that he had four queens.
وقتی دستش را نشانم داد، دیدم چهار بیبی دارد.
Who is dealing this hand?
کی این دست را میدهد؟
a five-hand game
بازی پنج - دستی
We played two hands.
دو دست بازی کردیم.
(وابسته به یا برای دست) دستی، یدی، مشتواره
a hand cart
گاری دستی
hand brakes
ترمز دستی
a hand-held movie camera
دوربین فیلمبرداری دستی
(تحت) توجه، به عهدهی، سرپرستی، نقش
(دست به عنوان نشان) قول و قرار، عهد، وعده، دست (دوستی یا اتحاد و غیره) دادن
Give me your hand and let us be friends from now on.
دست بده و بیا از این پس با هم دوست باشیم.
hand tool
دست افزار
(هر چیز دست مانند یا اشاره کننده) تصویر دست (که به چیزی اشاره کند یا راهی را نشان دهد)
سازنده، نویسنده
یکان طول برابر با حدود 4 اینچ، (به اندازهی) پهنای دست، چهار انگشت
پیمان، یک وجب
He asked for my daughter's hand.
او از دختر من خواستگاری کرد.
to hear a story second hand
واقعهای را از زبان دیگری (نه از خود شخص) شنیدن
It handed them a laugh.
آن موجب خندهی آنها شد.
His courage handed us victory.
شجاعت او برایمان پیروزی آورد.
to get the news first hand
خبر را دست اول بهدست آوردن
second-hand clothes
لباسهای مستعمل
He was killed at the hands of his own father.
او به دست پدر خودش کشته شد.
The shop has changed hands several times.
دکان چندین بار صاحب عوض کرده است.
They bound him hand and foot.
دست و پای او را بستند.
to wait on someone hand and foot
با از خودگذشتگی خدمتکاری کسی را کردن
He and his boss are hand and glove.
او و اربابش کاملاً با هم جور هستند.
They were walking hand in hand.
آنان دست در دست راه میرفتند.
He handed on the information to us.
او اطلاعات را به ما میرساند.
They hand out alms to the needy.
آنان به نیازمندان خیرات میدهند.
a bloody hand-to-hand combat
نبرد تنبهتن خونین
The two lovers were holding hands.
دو دلداده دست همدیگر را گرفته بودند.
When a man and a woman join hands.
هنگامی که زن و مرد زناشویی میکنند.
If you lay hands on your wife again, you'll go to jail!
اگر بار دیگر زنت را بزنی، به زندان خواهی رفت!
When the other kids attacked me, my brother wouldn't lift a hand.
وقتی که سایر بچهها به من حملهور میشدند، برادرم اصلاً کمکم نمیکرد.
I can't release him from jail, it's off my hands because I am retired.
نمیتوانم او را از زندان آزاد کنم، چون بازنشسته شدهام اختیار این کار را ندارم.
He was criticized on every hand.
از هر سو مورد نکوهش قرار گرفت.
Reporters were also on hand.
خبرنگاران نیز حضور داشتند.
On the one hand, they are poor and sick; on the other hand, they are ignorant and fanatical.
از یک سو فقیر و بیمارند و از سوی دیگر جاهل و متعصب.
As far as drinking is concerned, he is completely out of hand.
پس از آنکه جرعهای می نوشید، کاملاً غیبش زد.
دادن، کمک کردن
to lend a hand
کمک کردن
to hand a lady into her car
خانمی را در وارد شدن به اتومبیل خود کمک کردن
He handed in his resignation.
او استعفای خود را تسلیم کرد.
رد کردن
He handed me the money.
او پول را به من رد کرد.
He rejected our proposal completely out of hand.
او پیشنهاد ما را به کلی رد کرد.
(با دست) راهنمایی کردن، راه بردن
تحویل دادن، دادن، تسلیم کردن، ارائه کردن
(بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن
دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن
با دست (نه با ماشین و غیره)
1- دست در دست
دستها بالا!
دست یکدیگر را گرفتن، دست در دست هم بودن
دست زدن به، دست گذاشتن به
مستقیماً، (از) دست اول، از سرچشمه
1- (به طور) غیرمستقیم، (از منبع) دست دوم 2- کهنه، مستعمل
توسط، بهواسطهی کارهای، به دست
از دست یک نفر به دست دیگری افتادن، دست به دست گشتن
1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن
(پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن
از مالکیت یکنفر به مالکیت کسی دیگر، دستبهدست
فقط بهقدر نیاز (نه بیشتر)، در عسرت، دست به دهانی
نوکروار، دستبهسینه
در همکاری و همدلی کامل، کاملاً متوافق
2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه
(امریکا- عامیانه) بارکالله گفتن، اذعان کردن (مهارت و غیرهی کسی را)
به آسانی و به مقدار زیاد
بدون شک، قطعاً
1- دست نزن، دست نزنید 2- فضولی موقوف، دخالت نکن، ول کن
دستها بالا! (به علامت تسلیم)
در کاری (یا چیزی) دست داشتن، (در انجام عملی) شرکت داشتن
بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن
1- درمهار، تحت کنترل، منظم و مرتب 2- در تملک 3- در دست تهیه، در حال تولید
1- همکاری کردن، شریک شدن، متفق شدن، همبسته شدن 2- زناشویی کردن، ازدواج کردن
(به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن
1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به
2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن
(بهویژه در مورد کمک) اصلاً کاری نکردن، هیچ نکوشیدن
خارج از اختیار کسی، خارج از حوزهی قدرت کسی
از هر سو، از هر طرف
1- نزدیک، عنقریب 2- در دسترس، آمادهی استفاده 3- حاضر، موجود
زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیتهای کسی، در ید کسی
از یک سو، از طرفی، از یک نظر، از یک دیدگاه
از سوی دیگر، از طرف دیگر، از دیدگاه دیگر، از طرفی، از طرف دیگر، ولی، اما
خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار
بدون فکر و تأمل، بیدرنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً
1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن
1- تحت اختیار گرفتن، در دست گرفتن، مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)، انجام دادن، اقدام کردن، کوشیدن
دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن
به عهده گرفتن، تقبل کردن، به کاری پرداختن
wash one's hands of (something)
(نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامهی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن
با خشونت، با شدت عمل، بدون ظرافت و ملاحظهکاری
با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه
معصومانه، با بیگناهی، با دست و دل پاک
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hand» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hand