گذشتهی ساده:
handedشکل سوم:
handedسومشخص مفرد:
handsوجه وصفی حال:
handingشکل جمع:
handsدست (از مچ تا سر انگشتان)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
He put his hand in his pocket.
دستش را در جیبش گذاشت.
My uncle had large, hairy hands.
عمویم دستهای بزرگ و پشمالویی داشت.
They bound him hand and foot.
دست و پای او را بستند.
He and his boss are hand and glove.
او و اربابش کاملاً با هم جور هستند.
The two lovers were holding hands.
دو دلداده دست همدیگر را گرفته بودند.
They were walking hand in hand.
آنان دست در دست راه میرفتند.
When the other kids attacked me, my brother wouldn't lift a hand.
وقتی که سایر بچهها به من حملهور میشدند، برادرم اصلاً کمکم نمیکرد.
a bloody hand-to-hand combat
نبرد تنبهتن خونین
عقربه (ساعت)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She pointed to the hand to explain the meeting time.
او برای توضیح زمان جلسه به عقربهی ساعت اشاره کرد.
The second hand ticks loudly on this old clock.
عقربهی ثانیهشمار روی این ساعت قدیمی با صدای بلند حرکت میکند.
the hands of a clock
عقربههای ساعت
دست، یک دور بازی (بازی ورق)
When he showed me his hand I saw that he had four queens.
وقتی دستش را نشانم داد، دیدم چهار بیبی دارد.
We played two hands.
دو دست بازی کردیم.
In poker, it is not enough just to have a good hand.
در پوکر فقط داشتن دست خوب کافی نیست.
Who is dealing this hand?
کی این دست را میدهد؟
a five-hand game
بازی پنج - دستی
کمک، یاری
Lend me a hand to move this table.
کمکم کن تا این میز را جابهجا کنم.
Volunteers offered a hand cleaning the park.
داوطلبان برای تمیز کردن پارک یاری کردند.
کارگر، نیروی کار، کارمند ماهر، استادکار
They are hiring new farm hands.
آنان کارگر جدید کشاورزی استخدام می کنند.
Experienced hands are needed for operating this machinery.
برای کار با این دستگاهها به نیروی کار ماهر نیاز است.
A work that shows the skill of that great master's hand.
اثری که مهارت آن استاد بزرگ را نشان میدهد.
He plays the piano with a light hand.
او با زبردستی پیانو میزند.
My sister is quite a hand at sewing.
خواهرم در دوزندگی بهطورکامل چیرهدست است.
ملوان، دریانورد
New hands were trained before the voyage began.
ملوانان تازهکار قبلاز شروع سفر آموزش دیدند.
Experienced hands are crucial for navigating rough seas.
ملوانان باتجربه برای عبور از دریاهای طوفانی حیاتی هستند.
شرکت، دخالت، نقش، مشارکت، تأثیر، دست
He had an active hand in this project.
او در این طرح نقش فعال داشت.
Every thing is in God's hands.
همهچیز در دست خداوند است.
Nadder ruled with a heavy hand.
نادر باشدت عمل حکومت میکرد.
Foreign hands interfering in every thing.
دستهای خارجی که در کلیهی امور دخالت میکردند.
The new evidence strengthened his hand.
شواهد جدید موقعیت او را مستحکم کرد.
The final decision is in the hands of the judges.
تصمیم نهایی در دست قضات است.
The document is now in his hands.
سند اکنون در اختیار او میباشد.
The shop has changed hands several times.
دکان چندین بار صاحب عوض کرده است.
to see someone's hand in a matter
متوجه دخالت کسی در کاری شدن
He was killed at the hands of his own father.
او به دست پدر خودش کشته شد.
I can't release him from jail, it's off my hands because I am retired.
نمیتوانم او را از زندان آزاد کنم، چون بازنشسته شدهام اختیار این کار را ندارم.
دست زدن، تشویق، کف زدن
She received a big hand for her singing.
بهدلیل آوازش برایش حسابی دست زدند.
The actor bowed to the audience after the hand.
بازیگر پساز تشویق تماشاگران به آنها تعظیم کرد.
قدیمی دستخط، خط
He signed the document in a shaky hand.
او سند را با دستخط لرزان امضا کرد.
The teacher commented on his elegant hand.
معلم دربارهی خط خوشنگارش نظر داد.
Persian which is written in a beautiful hand
فارسی که با خط خوبی نگاشته شده است
essays written by several hands
مقالات نگاشته شده توسط چندین نفر
دست (واحد اندازهگیری اسب، معادل چهار اینچ یا ۱۰٫۱۶ سانتیمتر)
He bought a horse that was exactly seventeen hands.
او اسبی خرید که دقیقاً هفده دست قد داشت.
Trainers often measure young horses in hands.
مربیان اغلب اسبهای جوان را با واحد دست اندازه میگیرند.
دادن، تحویل دادن، سپردن
He handed me the keys to the apartment.
او کلیدهای آپارتمان را به من سپرد.
Please hand these documents to the manager.
لطفاً این مدارک را به مدیر تحویل دهید.
He handed in his resignation.
او استعفای خود را تسلیم کرد.
He handed me the money.
او پول را به من داد.
It handed them a laugh.
آن موجب خندهی آنها شد.
His courage handed us victory.
شجاعت او برایمان پیروزی آورد.
He handed on the information to us.
او اطلاعات را به ما میرساند.
They hand out alms to the needy.
آنان به نیازمندان خیرات میدهند.
If you lay hands on your wife again, you'll go to jail!
اگر بار دیگر زنت را بزنی، به زندان خواهی رفت!
to lend a hand
کمک کردن
to hand a lady into her car
خانمی را در وارد شدن به اتومبیل خود کمک کردن
فوتبال ورزش (فوتبال، راگبی و...) لمس کردن توپ، خطای هند کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی فوتبال
She was careful not to hand the ball during the game.
او مراقب بود درطول بازی به توپ دست نزند.
The referee called a foul for handing in the penalty area.
داور بهدلیل خطای هند در منطقهی پنالتی، خطا گرفت.
سمت، جهت، سو، طرف
He stood at my right hand.
او سمت راست من ایستاد.
Troops advanced on both hands of the valley.
نیروها از هر دو سمت دره پیشروی کردند.
He was criticized on every hand.
از هر سو مورد نکوهش قرار گرفت.
On the one hand, they are poor and sick; on the other hand, they are ignorant and fanatical.
از یک سو فقیر و بیمارند و از سوی دیگر جاهل و متعصب.
on the left hand side of the statue
در طرف چپ مجسمه
خواستگاری، پیشنهاد ازدواج
He asked for my daughter's hand.
او از دختر من خواستگاری کرد.
She received many offers of hand from suitors.
او پیشنهادهای ازدواج زیادی از خواستگاران دریافت کرد.
تحویل دادن، دادن، تسلیم کردن، ارائه کردن
(بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن
دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن
(در فوتبال) رد کردن توپ
دور چرخاندن چیزی در جمع
با دست (نه با ماشین و غیره)
1- دست در دست
دستها بالا!
دست یکدیگر را گرفتن، دست در دست هم بودن
دست زدن به، دست گذاشتن به
موجودی
بهطور غیرمستقیم، از دست دوم
غیرمستقیم، دست دوم
تحویل دادن مقاله
حرکات دست
دستت را بالا ببر
چیزی را فوراً/بدون بررسی رد کردن
استعفای خود را تقدیم کردن
همراه بودن، ملازم یکدیگر بودن، دست در دست هم پیش رفتن
فوراً رد کردن، بدون تامل رد کردن، قاطعانه رد کردن
استعفای خود را تقدیم کردن
تحویل دادن تکالیف
دانش/اطلاعات دست اول
هماهنگی دست و چشم
مستقیماً، (از) دست اول، از سرچشمه
1- (به طور) غیرمستقیم، (از منبع) دست دوم 2- کهنه، مستعمل
توسط، بهواسطهی کارهای، به دست
از دست یک نفر به دست دیگری افتادن، دست به دست گشتن
1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن
(پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن
از مالکیت یکنفر به مالکیت کسی دیگر، دستبهدست
فقط بهقدر نیاز (نه بیشتر)، در عسرت، دست به دهانی
نوکروار، دستبهسینه
در همکاری و همدلی کامل، کاملاً متوافق
2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه
(امریکا- عامیانه) بارکالله گفتن، اذعان کردن (مهارت و غیرهی کسی را)
به آسانی و به مقدار زیاد
بدون شک، قطعاً
1- دست نزن، دست نزنید 2- فضولی موقوف، دخالت نکن، ول کن
دستها بالا! (به علامت تسلیم)
در کاری (یا چیزی) دست داشتن، (در انجام عملی) شرکت داشتن
بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن
1- درمهار، تحت کنترل، منظم و مرتب 2- در تملک 3- در دست تهیه، در حال تولید
1- همکاری کردن، شریک شدن، متفق شدن، همبسته شدن 2- زناشویی کردن، ازدواج کردن
(به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن
1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به
2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن
(بهویژه در مورد کمک) اصلاً کاری نکردن، هیچ نکوشیدن
خارج از اختیار کسی، خارج از حوزهی قدرت کسی
از هر سو، از هر طرف
1- نزدیک، عنقریب 2- در دسترس، آمادهی استفاده 3- حاضر، موجود
زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیتهای کسی، در ید کسی
از یک سو، از طرفی، از یک نظر، از یک دیدگاه
از سوی دیگر، از طرف دیگر، از دیدگاه دیگر، از طرفی، از طرف دیگر، ولی، اما
خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار
بدون فکر و تأمل، بیدرنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً
1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن
1- تحت اختیار گرفتن، در دست گرفتن، مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)، انجام دادن، اقدام کردن، کوشیدن
دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن
به عهده گرفتن، تقبل کردن، به کاری پرداختن
wash one's hands of (something)
(نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامهی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن
با خشونت، با شدت عمل، بدون ظرافت و ملاحظهکاری
با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه
معصومانه، با بیگناهی، با دست و دل پاک
تنبهتن، دست به گریبان، دست به یقه، از نزدیک (معمولاً در مورد نبرد)
گشاد بازی کردن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن
1- کمک دادن 2- (دستور کشتیرانی) تندتر کار کنید!، بجنبید!، یاالله!
a bird in the hand is worth two in the bush
«سیلی نقد، به از حلوای نسیه» (سرکهی نقد، به از حلوای نسیه)
(عامیانه) حقناشناسی کردن، نمکنشناسی کردن، نمک خوردن و نمکدان شکستن
have someone's blood on one's head (or hand)
مسئول مرگ یا بدبختی کسی بودن
کلاه به دست (با تواضع)
در نزدیکی
(انگلیس ـ عامیانه) ید طولی داشتن، مهارت داشتن
اختیار تام دادن (یا داشتن)
با سخاوت، با گشادهدستی
to grease the palm (or hand) of
رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن
با تواضع، با فروتنی، با خضوع و خشوع
کاری که فعلاً در دست است، کار فعلی، کار در پیش
کمک کردن (به)
lift (or raise) a finger (or hand) to do something
(عامیانه- معمولاً در جملهی منفی) در انجام کاری کمک کردن
کارگر کارخانه
(زمان یا فاصله) بسیار نزدیک، قریبالوقوع، دم دست
never let your left hand know what your right hand is doing
هرگز نگذار دست چپت از کارهای دست راستت سردربیاورد، نگذار دیگران به کارهای تو واقف شوند
پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن
رشوه دادن، سبیل (کسی را) چرب کردن
put one's hand in one's pocket
1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن، پول دادن
raise one's hand to (or against) someone
(به منظور کتک زدن) دست خود را به سوی کسی بلند کردن
keep a tight hand (on something)
سخت کنترل کردن (چیزی را)
(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را بهروز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن
(برای نخستین بار) چیزی را آزمودن، کاری را کردن
چیره شدن، مستولی شدن
get (or hold) the whip hand over somebody
(انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن
گذشتهی ساده hand در زبان انگلیسی handed است.
شکل سوم hand در زبان انگلیسی handed است.
شکل جمع hand در زبان انگلیسی hands است.
وجه وصفی حال hand در زبان انگلیسی handing است.
سومشخص مفرد hand در زبان انگلیسی hands است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hand» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hand