آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۹ شهریور ۱۴۰۴

    Hand

    hænd hænd

    گذشته‌ی ساده:

    handed

    شکل سوم:

    handed

    سوم‌شخص مفرد:

    hands

    وجه وصفی حال:

    handing

    شکل جمع:

    hands

    معنی hand | جمله با hand

    noun countable A1

    دست (از مچ تا سر انگشتان)

    hand, دست (از مچ تا سر انگشتان)
    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    He put his hand in his pocket.

    دستش را در جیبش گذاشت.

    My uncle had large, hairy hands.

    عمویم دست‌های بزرگ و پشمالویی داشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They bound him hand and foot.

    دست و پای او را بستند.

    He and his boss are hand and glove.

    او و اربابش کاملاً با هم جور هستند.

    The two lovers were holding hands.

    دو دلداده دست همدیگر را گرفته بودند.

    They were walking hand in hand.

    آنان دست در دست راه می‌رفتند.

    When the other kids attacked me, my brother wouldn't lift a hand.

    وقتی که سایر بچه‌ها به من حمله‌ور می‌شدند، برادرم اصلاً کمکم نمی‌کرد.

    a bloody hand-to-hand combat

    نبرد تن‌به‌تن خونین

    noun countable

    عقربه (ساعت)

    hand, عقربه (ساعت)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    She pointed to the hand to explain the meeting time.

    او برای توضیح زمان جلسه به عقربه‌ی ساعت اشاره کرد.

    The second hand ticks loudly on this old clock.

    عقربه‌ی ثانیه‌شمار روی این ساعت قدیمی با صدای بلند حرکت می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the hands of a clock

    عقربه‌های ساعت

    noun countable

    دست، یک دور بازی (بازی ورق)

    When he showed me his hand I saw that he had four queens.

    وقتی دستش را نشانم داد‌، دیدم چهار بی‌بی دارد.

    We played two hands.

    دو دست بازی کردیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    In poker, it is not enough just to have a good hand.

    در پوکر فقط داشتن دست خوب کافی نیست.

    Who is dealing this hand?

    کی این دست را می‌دهد؟

    a five-hand game

    بازی پنج - دستی

    noun singular B1

    کمک، یاری

    Lend me a hand to move this table.

    کمکم کن تا این میز را جابه‌جا کنم.

    Volunteers offered a hand cleaning the park.

    داوطلبان برای تمیز کردن پارک یاری کردند.

    noun countable

    کارگر، نیروی کار، کارمند ماهر، استادکار

    They are hiring new farm hands.

    آنان کارگر جدید کشاورزی استخدام می کنند.

    Experienced hands are needed for operating this machinery.

    برای کار با این دستگاه‌ها به نیروی کار ماهر نیاز است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A work that shows the skill of that great master's hand.

    اثری که مهارت آن استاد بزرگ را نشان می‌دهد.

    He plays the piano with a light hand.

    او با زبردستی پیانو می‌زند.

    My sister is quite a hand at sewing.

    خواهرم در دوزندگی به‌طورکامل چیره‌دست است.

    noun countable

    ملوان، دریانورد

    New hands were trained before the voyage began.

    ملوانان تازه‌کار قبل‌از شروع سفر آموزش دیدند.

    Experienced hands are crucial for navigating rough seas.

    ملوانان باتجربه برای عبور از دریاهای طوفانی حیاتی هستند.

    noun singular

    شرکت، دخالت، نقش، مشارکت، تأثیر، دست

    He had an active hand in this project.

    او در این طرح نقش فعال داشت.

    Every thing is in God's hands.

    همه‌چیز در دست خداوند است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Nadder ruled with a heavy hand.

    نادر باشدت عمل حکومت می‌کرد.

    Foreign hands interfering in every thing.

    دست‌های خارجی که در کلیه‌ی امور دخالت می‌کردند.

    The new evidence strengthened his hand.

    شواهد جدید موقعیت او را مستحکم کرد.

    The final decision is in the hands of the judges.

    تصمیم نهایی در دست قضات است.

    The document is now in his hands.

    سند اکنون در اختیار او می‌باشد.

    The shop has changed hands several times.

    دکان چندین بار صاحب عوض کرده است.

    to see someone's hand in a matter

    متوجه دخالت کسی در کاری شدن

    He was killed at the hands of his own father.

    او به دست پدر خودش کشته شد.

    I can't release him from jail, it's off my hands because I am retired.

    نمی‌توانم او را از زندان آزاد کنم، چون بازنشسته شده‌ام اختیار این کار را ندارم.

    noun singular

    دست زدن، تشویق، کف زدن

    She received a big hand for her singing.

    به‌‌دلیل آوازش برایش حسابی دست زدند.

    The actor bowed to the audience after the hand.

    بازیگر پس‌از تشویق تماشاگران به آن‌ها تعظیم کرد.

    noun singular

    قدیمی دست‌خط، خط

    He signed the document in a shaky hand.

    او سند را با دست‌خط لرزان امضا کرد.

    The teacher commented on his elegant hand.

    معلم درباره‌ی خط خوش‌نگارش نظر داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Persian which is written in a beautiful hand

    فارسی که با خط خوبی نگاشته شده است

    essays written by several hands

    مقالات نگاشته شده توسط چندین نفر

    noun countable

    دست (واحد اندازه‌گیری اسب، معادل چهار اینچ یا ۱۰٫۱۶ سانتی‌متر)

    He bought a horse that was exactly seventeen hands.

    او اسبی خرید که دقیقاً هفده دست قد داشت.

    Trainers often measure young horses in hands.

    مربیان اغلب اسب‌های جوان را با واحد دست اندازه می‌گیرند.

    verb - transitive B1

    دادن، تحویل دادن، سپردن

    He handed me the keys to the apartment.

    او کلیدهای آپارتمان را به من سپرد.

    Please hand these documents to the manager.

    لطفاً این مدارک را به مدیر تحویل دهید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He handed in his resignation.

    او استعفای خود را تسلیم کرد.

    He handed me the money.

    او پول را به من داد.

    It handed them a laugh.

    آن موجب خنده‌ی آن‌ها شد.

    His courage handed us victory.

    شجاعت او برایمان پیروزی آورد.

    He handed on the information to us.

    او اطلاعات را به ما می‌رساند.

    They hand out alms to the needy.

    آنان به نیازمندان خیرات می‌دهند.

    If you lay hands on your wife again, you'll go to jail!

    اگر بار دیگر زنت را بزنی، به زندان خواهی رفت!

    to lend a hand

    کمک کردن

    to hand a lady into her car

    خانمی را در وارد شدن به اتومبیل خود کمک کردن

    verb - transitive

    فوتبال ورزش (فوتبال، راگبی و...) لمس کردن توپ، خطای هند کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی فوتبال

    مشاهده

    She was careful not to hand the ball during the game.

    او مراقب بود درطول بازی به توپ دست نزند.

    The referee called a foul for handing in the penalty area.

    داور به‌دلیل خطای هند در منطقه‌ی پنالتی، خطا گرفت.

    noun countable

    سمت، جهت، سو، طرف

    He stood at my right hand.

    او سمت راست من ایستاد.

    Troops advanced on both hands of the valley.

    نیروها از هر دو سمت دره پیشروی کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He was criticized on every hand.

    از هر سو مورد نکوهش قرار گرفت.

    On the one hand, they are poor and sick; on the other hand, they are ignorant and fanatical.

    از یک سو فقیر و بیمارند و از سوی دیگر جاهل و متعصب.

    on the left hand side of the statue

    در طرف چپ مجسمه

    noun countable

    خواستگاری، پیشنهاد ازدواج

    He asked for my daughter's hand.

    او از دختر من خواستگاری کرد.

    She received many offers of hand from suitors.

    او پیشنهادهای ازدواج زیادی از خواستگاران دریافت کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد hand

    1. noun appendage at end of human arm,
      Synonyms:
      paw fist grip grasp hold mitt hook extremity palm ham duke shaker phalanges metacarpus fin
    1. noun person who does labor
      Synonyms:
      worker employee laborer helper aide operative hired person artisan craftsperson help roustabout artificer
    1. noun help, aid
      Synonyms:
      assistance aid support relief succor lift guidance direction instruction influence control agency ability skill knack participation part
      Antonyms:
      obstruction hindrance prevention check encumbrance
    1. noun handwriting
      Synonyms:
      script longhand calligraphy chirography
    1. noun round of applause
      Synonyms:
      clap handclapping ovation thunderous reception
      Antonyms:
      silence

    Phrasal verbs

    hand down

    به ارث گذاشتن، از نسلی به نسل دیگر منتقل کردن

    (در دادگاه) حکم را اعلام کردن، داوری کردن

    hand in

    تحویل دادن، دادن، تسلیم کردن، ارائه کردن

    hand on

    از نسلی به نسل دیگر منتقل کردن

    (در دادگاه) حکم را اعلام کردن، داوری کردن

    hand out

    (بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن

    hand over

    دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن

    Phrasal verbs بیشتر

    hand off

    (در فوتبال) رد کردن توپ

    hand round

    دور چرخاندن چیزی در جمع

    Collocations

    by hand

    با دست (نه با ماشین و غیره)

    hand in hand

    1- دست در دست

    hands up!

    دستها بالا!

    hold hands

    دست یکدیگر را گرفتن، دست در دست هم بودن

    lay hands on

    دست زدن به، دست گذاشتن به

    Collocations بیشتر

    balance in hand

    موجودی

    at second hand

    به‌طور غیرمستقیم، از دست دوم

    second-hand

    غیرمستقیم، دست دوم

    hand in an essay

    تحویل دادن مقاله

    hand gestures

    حرکات دست

    raise your hand

    دستت را بالا ببر

    reject something out of hand

    چیزی را فوراً/بدون بررسی رد کردن

    hand in your notice

    استعفای خود را تقدیم کردن

    go hand in hand with

    همراه بودن، ملازم یکدیگر بودن، دست در دست هم پیش رفتن

    reject out of hand

    فوراً رد کردن، بدون تامل رد کردن، قاطعانه رد کردن

    hand in your resignation

    استعفای خود را تقدیم کردن

    hand in assignments

    تحویل دادن تکالیف

    first-hand knowledge

    دانش/اطلاعات دست اول

    hand-eye coordination

    هماهنگی دست و چشم

    Idioms

    (at) first hand

    مستقیماً، (از) دست اول، از سرچشمه

    at hand

    (زمان یا مکان) نزدیک

    (در زمان حال) موجود

    (at) second hand

    1- (به طور) غیرمستقیم، (از منبع) دست دوم 2- کهنه، مستعمل

    at the hand (or hands) of

    توسط، به‌واسطه‌ی کارهای، به دست

    change hands

    از دست یک نفر به دست دیگری افتادن، دست به دست گشتن

    Idioms بیشتر

    eat out of one's hands

    1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن

    force one's hand

    (پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن

    from hand to hand

    از مالکیت یک‌نفر به مالکیت کسی دیگر، دست‌به‌دست

    from hand to mouth

    فقط به‌قدر نیاز (نه بیشتر)، در عسرت، دست به دهانی

    hand and foot

    نوکروار، دست‌به‌سینه

    hand in (or and) glove

    در همکاری و همدلی کامل، کاملاً متوافق

    hand in hand

    2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه

    hand it to

    (امریکا- عامیانه) بارک‌الله گفتن، اذعان کردن (مهارت و غیره‌ی کسی را)

    hand over fist

    به‌ آسانی و به مقدار زیاد

    hands down

    بدون شک، قطعاً

    hands off!

    1- دست نزن، دست نزنید 2- فضولی موقوف، دخالت نکن، ول کن

    hands up!

    دستها بالا! (به علامت تسلیم)

    have a hand in something

    در کاری (یا چیزی) دست داشتن، (در انجام عملی) شرکت داشتن

    have one's hands full

    بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن

    in hand

    1- درمهار، تحت کنترل، منظم و مرتب 2- در تملک 3- در دست تهیه، در حال تولید

    join hands

    1- همکاری کردن، شریک شدن، متفق شدن، هم‌بسته شدن 2- زناشویی کردن، ازدواج کردن

    keep one's hand

    (به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن

    lay hands on

    1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به

    2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن

    not lift a hand

    (به‌ویژه در مورد کمک) اصلاً کاری نکردن، هیچ نکوشیدن

    off one's hands

    خارج از اختیار کسی، خارج از حوزه‌ی قدرت کسی

    on every hand

    از هر سو، از هر طرف

    on hand

    1- نزدیک، عن‌قریب 2- در دسترس، آماده‌ی استفاده 3- حاضر، موجود

    on one's hands

    زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیت‌های کسی، در ید کسی

    on the one hand

    از یک سو، از طرفی، از یک نظر، از یک دیدگاه

    on the other hand

    از سوی دیگر، از طرف دیگر، از دیدگاه دیگر، از طرفی، از طرف دیگر، ولی، اما

    out of hand

    خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار

    بدون فکر و تأمل، بی‌درنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً

    show one's hand

    1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن

    take in hand

    1- تحت اختیار گرفتن، در دست گرفتن، مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)، انجام دادن، اقدام کردن، کوشیدن

    throw up one's hands

    دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن

    turn (or put) one's hand to

    به عهده گرفتن، تقبل کردن، به کاری پرداختن

    wash one's hands of (something)

    (نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامه‌ی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن

    with a heavy hand

    با خشونت، با شدت عمل، بدون ظرافت و ملاحظه‌کاری

    with a high hand

    با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه

    with clean hands

    معصومانه، با بی‌گناهی، با دست و دل پاک

    hand-to-hand

    تن‌به‌تن، دست به گریبان، دست به یقه، از نزدیک (معمولاً در مورد نبرد)

    to overplay one's hand

    گشاد بازی کردن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن

    bear a hand

    1- کمک دادن 2- (دستور کشتیرانی) تندتر کار کنید!، بجنبید!، یاالله!

    a bird in the hand is worth two in the bush

    «سیلی نقد، به از حلوای نسیه» (سرکه‌ی نقد، به از حلوای نسیه)

    bite the hand that feeds one

    (عامیانه) حق‌ناشناسی کردن، نمک‌نشناسی کردن، نمک خوردن و نمکدان شکستن

    have someone's blood on one's head (or hand)

    مسئول مرگ یا بدبختی کسی بودن

    cap in hand

    کلاه به دست (با تواضع)

    close at hand (or to hand)

    در نزدیکی

    be a dab hand at

    (انگلیس ـ عامیانه) ید طولی داشتن، مهارت داشتن

    give (or have) a free hand

    اختیار تام دادن (یا داشتن)

    with a free hand

    با سخاوت، با گشاده‌دستی

    to grease the palm (or hand) of

    رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن

    hat in hand

    با تواضع، با فروتنی، با خضوع و خشوع

    the job at hand

    کاری که فعلاً در دست است، کار فعلی، کار در پیش

    lend a hand (to)

    کمک کردن (به)

    lift (or raise) a finger (or hand) to do something

    (عامیانه- معمولاً در جمله‌ی منفی) در انجام کاری کمک کردن

    mill hand

    کارگر کارخانه

    near at hand

    (زمان یا فاصله) بسیار نزدیک، قریب‌الوقوع، دم دست

    never let your left hand know what your right hand is doing

    هرگز نگذار دست چپت از کارهای دست راستت سردربیاورد، نگذار دیگران به کارهای تو واقف شوند

    offer one's hand in marriage

    پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن

    oil the palm (or hand) of

    رشوه دادن، سبیل (کسی را) چرب کردن

    put one's hand in one's pocket

    1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن، پول دادن

    raise one's hand to (or against) someone

    (به منظور کتک زدن) دست خود را به سوی کسی بلند کردن

    keep a tight hand (on something)

    سخت کنترل کردن (چیزی را)

    tip one's hand

    (عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را به‌روز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن

    try one's hand at something

    (برای نخستین بار) چیزی را آزمودن، کاری را کردن

    to gain the upper hand

    چیره شدن، مستولی شدن

    get (or hold) the whip hand over somebody

    (انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن

    لغات هم‌خانواده hand

    • noun
      hand, handful
    • adjective
      underhand, handy
    • verb - transitive
      hand
    • adverb
      handily

    سوال‌های رایج hand

    گذشته‌ی ساده hand چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده hand در زبان انگلیسی handed است.

    شکل سوم hand چی میشه؟

    شکل سوم hand در زبان انگلیسی handed است.

    شکل جمع hand چی میشه؟

    شکل جمع hand در زبان انگلیسی hands است.

    وجه وصفی حال hand چی میشه؟

    وجه وصفی حال hand در زبان انگلیسی handing است.

    سوم‌شخص مفرد hand چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد hand در زبان انگلیسی hands است.

    ارجاع به لغت hand

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «hand» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hand

    لغات نزدیک hand

    • - hanaper
    • - Hancock
    • - hand
    • - hand and foot
    • - hand ax (or axe)
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.