گذشتهی ساده:
helpedشکل سوم:
helpedسومشخص مفرد:
helpsوجه وصفی حال:
helpingشکل جمع:
helpsکمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، پایمردی کردن، مددکردن، امداد کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
My wife helps with the kitchen and I help with the cash register.
زنم در آشپزخانه کار میکند و من صندوق پولها را میچرخانم.
Patience will always help.
صبر همیشه کمک است.
Money doesn't help, it's love that counts.
پول بهدرد نمیخورد، عشق مهم است.
Timely rains helped the crops.
بارانهای بهموقع برای محصولات نافع بود.
a situation for which there was no help
وضعیتی که چارهای بر آن متصور نبود
In their farm, hired help ate with the rest of the family.
در مزرعهی آنها کارگران اجیر با بقیهی خانواده خوراک میخوردند.
For the party, we needed extra help.
برای مهمانی نیاز به کمک (یا مستخدم) اضافی داشتیم.
Aspirin helps a headache.
آسپرین سردرد را چاره میکند.
If you can't be of help at least get out of the way!
اگر نمیتوانی کمکی بکنی لااقل از جلوی راه برو کنار!
Opening the window was of no help either.
بازکردن پنجره هم فایدهای نداشت.
Your plan cannot help but end in disaster!
نقشهی شما پیامدی جز فاجعه نخواهد داشت!
He can't help himself, he is blind and old.
او تقصیر ندارد، نابینا و سالمند است.
He helped himself to a big sandwich.
او یک ساندویچ بزرگ برداشت.
to help a blind man across the street
مرد کوری را در گذشتن از خیابان کمک کردن
Do you need help?
نیاز به کمک داری؟
Can I be of any help to you?
آیا میتوانم به شما کمک کنم؟
to go to somebody's help
به کمک کسی رفتن
to help the poor
به بینوایان کمک کردن
They helped each other.
آنان به یکدیگر کمک کردند.
Please help me, I've lost my way.
لطفاً به من کمک کنید، راه خود را گم کردهام.
to help an old lady get into a bus
در سوار شدن به اتوبوس به پیرزنی کمک کردن
a tax to help schools
مالیاتی برای کمک به مدارس
I can't help it.
کاری از من ساخته نیست (دست خودم نیست).
بهتر کردن، چاره کردن، تسهیل کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
This ill man is beyond help.
بیماری این مرد راه جارهای ندارد. (به این مرد نمیشود کمکی کرد).
a misfortune that can't be helped
مصیبتی که چارهپذیر نیست
جلوگیری کردن، خودداری کردن
I couldn't help laughing.
بیاختیار زدم زیر خنده (نتوانستم از خنده خودداری کنم).
A medicine that helps a cold.
دارویی که سرماخوردگی را برطرف میکند.
(مشتریان و غیره را) خدمت گذاری کردن، راهنمایی و فروشندگی کردن
مفید بودن، سودمند بودن
کمک دادن، یاری رساندن (اغلب با استفاده از out)
She does all of the housework and her husband does not help out at all.
او همهی کارهای خانه را میکند و شوهرش اصلاً کمک نمیکند.
کمک، یاری، مساعدت
Help! I am drowning!
کمک! دارم خفه میشوم!
Thank you for your help.
از کمک شما سپاسگزارم.
He gave me help.
او به من کمک داد.
نوکر، مزدور، امداد، کارگر، پرستار، کارگر کشاورزی
the help wanted column
ستون آگهیهای استخدام (در روزنامه)
درمان، تسکین
He can't help coughing.
او نمیتواند جلوی سرفهی خود را بگیرد.
Give back my money or I am going to the police, so help me God!
پولم را پس بده. والا به خدا قسم به پلیس مراجعه خواهم کرد!
(در انجام کاری) کمک کردن
god helps those who help themselves
از تو حرکت از خدا برکت
خداوند به کسانی کمک میکند که در فکر کمک به خود هستند.
مفید بودن، سودمند بودن، چارهگر بودن، کمککردن
از خودداری عاجز بودن، ناتوان بودن (در جلوگیری)، اختیار دست خود (کسی)نبودن
1- (خوراک) برداشتن، برای خود غذا کشیدن 2- بدون اجازه برداشتن، دزدیدن، بلند کردن
(به خدا) قسم، سوگند میخورم (به خدا)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «help» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/help