آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Help

    help help

    گذشته‌ی ساده:

    helped

    شکل سوم:

    helped

    سوم‌شخص مفرد:

    helps

    وجه وصفی حال:

    helping

    شکل جمع:

    helps

    معنی help | جمله با help

    verb - transitive A1

    کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، پایمردی کردن، مددکردن، امداد کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    My wife helps with the kitchen and I help with the cash register.

    زنم در آشپزخانه کار می‌کند و من صندوق پول‌ها را می‌چرخانم.

    Patience will always help.

    صبر همیشه کمک است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Money doesn't help, it's love that counts.

    پول به‌درد نمی‌خورد، عشق مهم است.

    Timely rains helped the crops.

    باران‌های به‌موقع برای محصولات نافع بود.

    a situation for which there was no help

    وضعیتی که چاره‌ای بر آن متصور نبود

    In their farm, hired help ate with the rest of the family.

    در مزرعه‌ی آن‌ها کارگران اجیر با بقیه‌ی خانواده خوراک می‌خوردند.

    For the party, we needed extra help.

    برای مهمانی نیاز به کمک (یا مستخدم) اضافی داشتیم.

    Aspirin helps a headache.

    آسپرین سردرد را چاره می‌کند.

    If you can't be of help at least get out of the way!

    اگر نمی‌توانی کمکی بکنی لااقل از جلوی راه برو کنار!

    Opening the window was of no help either.

    بازکردن پنجره هم فایده‌ای نداشت.

    Your plan cannot help but end in disaster!

    نقشه‌ی شما پیامدی جز فاجعه نخواهد داشت!

    He can't help himself, he is blind and old.

    او تقصیر ندارد، نابینا و سالمند است.

    He helped himself to a big sandwich.

    او یک ساندویچ بزرگ برداشت.

    to help a blind man across the street

    مرد کوری را در گذشتن از خیابان کمک کردن

    Do you need help?

    نیاز به کمک داری؟

    Can I be of any help to you?

    آیا می‌توانم به شما کمک کنم؟

    to go to somebody's help

    به کمک کسی رفتن

    to help the poor

    به بینوایان کمک کردن

    They helped each other.

    آنان به یکدیگر کمک کردند.

    Please help me, I've lost my way.

    لطفاً به من کمک کنید، راه خود را گم کرده‌ام.

    to help an old lady get into a bus

    در سوار شدن به اتوبوس به پیرزنی کمک کردن

    a tax to help schools

    مالیاتی برای کمک به مدارس

    I can't help it.

    کاری از من ساخته نیست (دست خودم نیست).

    verb - transitive

    بهتر کردن، چاره کردن، تسهیل کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    This ill man is beyond help.

    بیماری این مرد راه جاره‌ای ندارد. (به این مرد نمی‌شود کمکی کرد).

    a misfortune that can't be helped

    مصیبتی که چاره‌پذیر نیست

    verb - transitive

    جلوگیری کردن، خودداری کردن

    I couldn't help laughing.

    بی‌اختیار زدم زیر خنده (نتوانستم از خنده خودداری کنم).

    A medicine that helps a cold.

    دارویی که سرماخوردگی را برطرف می‌کند.

    verb - transitive

    (مشتریان و غیره را) خدمت گذاری کردن، راهنمایی و فروشندگی کردن

    verb - intransitive

    مفید بودن، سودمند بودن

    verb - intransitive

    کمک دادن، یاری رساندن (اغلب با استفاده از out)

    She does all of the housework and her husband does not help out at all.

    او همه‌ی کارهای خانه را می‌کند و شوهرش اصلاً کمک نمی‌کند.

    noun uncountable

    کمک، یاری، مساعدت

    Help! I am drowning!

    کمک! دارم خفه می‌شوم!

    Thank you for your help.

    از کمک شما سپاسگزارم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He gave me help.

    او به من کمک داد.

    noun uncountable

    نوکر، مزدور، امداد، کارگر، پرستار، کارگر کشاورزی

    the help wanted column

    ستون آگهی‌های استخدام (در روزنامه)

    noun uncountable

    درمان، تسکین

    He can't help coughing.

    او نمی‌تواند جلوی سرفه‌ی خود را بگیرد.

    Give back my money or I am going to the police, so help me God!

    پولم را پس بده. والا به خدا قسم به پلیس مراجعه خواهم کرد!

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد help

    1. noun assistance, relief
      Synonyms:
      aid support service benefit comfort relief cooperation hand guidance use utility avail remedy cure helping hand succor lift maintenance nourishment assist advice balm corrective
      Antonyms:
      obstruction hindrance check stop harm injury blockage counteraction hurt
    1. noun employee
      Synonyms:
      worker assistant helper aide colleague partner representative supporter hand attendant servant adjutant deputy domestic ally collaborator auxiliary helpmate mate right-hand person subsidiary ancilla abettor
      Antonyms:
      management ownership
    1. verb aid, assist
      Synonyms:
      assist support encourage promote benefit serve relieve cooperate further back bolster sustain maintain prop second endorse advocate stand by stick up for befriend lend a hand do a favor do a service be of use root for boost buck up abet succor save intercede accommodate go to bat for go with take under one’s wing open doors work for see through sanction push plug hype puff stump for cheer ballyhoo patronize do one’s part
      Antonyms:
      stop hinder obstruct block harm hurt injure counteract check
    1. verb improve
      Synonyms:
      better remedy restore relieve ease heal cure treat amend alleviate mitigate facilitate revive ameliorate attend doctor nourish palliate meliorate
      Antonyms:
      worsen harm hurt injure hinder decrease

    Phrasal verbs

    help out

    (در انجام کاری) کمک کردن

    Idioms

    god helps those who help themselves

    از تو حرکت از خدا برکت

    خداوند به کسانی کمک می‌کند که در فکر کمک به خود هستند.

    be of help

    مفید بودن، سودمند بودن، چاره‌گر بودن، کمک‌کردن

    can not help oneself

    از خودداری عاجز بودن، ناتوان بودن (در جلوگیری)، اختیار دست خود (کسی)نبودن

    help oneself to

    1- (خوراک) برداشتن، برای خود غذا کشیدن 2- بدون اجازه برداشتن، دزدیدن، بلند کردن

    so help me (god)

    (به خدا) قسم، سوگند می‌خورم (به خدا)

    لغات هم‌خانواده help

    • noun
      help, helper, helpfulness, helping, helplessness
    • adjective
      helpful, helpless
    • verb - transitive
      help
    • adverb
      helpfully, helplessly

    سوال‌های رایج help

    گذشته‌ی ساده help چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده help در زبان انگلیسی helped است.

    شکل سوم help چی میشه؟

    شکل سوم help در زبان انگلیسی helped است.

    شکل جمع help چی میشه؟

    شکل جمع help در زبان انگلیسی helps است.

    وجه وصفی حال help چی میشه؟

    وجه وصفی حال help در زبان انگلیسی helping است.

    سوم‌شخص مفرد help چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد help در زبان انگلیسی helps است.

    ارجاع به لغت help

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «help» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/help

    لغات نزدیک help

    • - helotism
    • - helotry
    • - help
    • - help oneself to
    • - help out
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.