با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Help

help help
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    helped
  • شکل سوم:

    helped
  • سوم‌شخص مفرد:

    helps
  • وجه وصفی حال:

    helping
  • شکل جمع:

    helps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، پایمردی کردن، مددکردن، امداد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- My wife helps with the kitchen and I help with the cash register.
- زنم در آشپزخانه کار می‌کند و من صندوق پول‌ها را می‌چرخانم.
- Patience will always help.
- صبر همیشه کمک است.
- Money doesn't help, it's love that counts.
- پول به‌درد نمی‌خورد، عشق مهم است.
- Timely rains helped the crops.
- باران‌های به‌موقع برای محصولات نافع بود.
- a situation for which there was no help
- وضعیتی که چاره‌ای بر آن متصور نبود
- In their farm, hired help ate with the rest of the family.
- در مزرعه‌ی آن‌ها کارگران اجیر با بقیه‌ی خانواده خوراک می‌خوردند.
- For the party, we needed extra help.
- برای مهمانی نیاز به کمک (یا مستخدم) اضافی داشتیم.
- Aspirin helps a headache.
- آسپرین سردرد را چاره می‌کند.
- If you can't be of help at least get out of the way!
- اگر نمی‌توانی کمکی بکنی لااقل از جلوی راه برو کنار!
- Opening the window was of no help either.
- بازکردن پنجره هم فایده‌ای نداشت.
- Your plan cannot help but end in disaster!
- نقشه‌ی شما پیامدی جز فاجعه نخواهد داشت!
- He can't help himself, he is blind and old.
- او تقصیر ندارد، نابینا و سالمند است.
- He helped himself to a big sandwich.
- او یک ساندویچ بزرگ برداشت.
- to help a blind man across the street
- مرد کوری را در گذشتن از خیابان کمک کردن
- Do you need help?
- نیاز به کمک داری؟
- Can I be of any help to you?
- آیا می‌توانم به شما کمک کنم؟
- to go to somebody's help
- به کمک کسی رفتن
- to help the poor
- به بینوایان کمک کردن
- They helped each other.
- آنان به یکدیگر کمک کردند.
- Please help me, I've lost my way.
- لطفاً به من کمک کنید، راه خود را گم کرده‌ام.
- to help an old lady get into a bus
- در سوار شدن به اتوبوس به پیرزنی کمک کردن
- a tax to help schools
- مالیاتی برای کمک به مدارس
- I can't help it.
- کاری از من ساخته نیست (دست خودم نیست).
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
بهتر کردن، چاره کردن، تسهیل کردن
- This ill man is beyond help.
- بیماری این مرد راه جاره‌ای ندارد. (به این مرد نمی‌شود کمکی کرد).
- a misfortune that can't be helped
- مصیبتی که چاره‌پذیر نیست
verb - transitive
جلوگیری کردن، خودداری کردن
- I couldn't help laughing.
- بی‌اختیار زدم زیر خنده (نتوانستم از خنده خودداری کنم).
- A medicine that helps a cold.
- دارویی که سرماخوردگی را برطرف می‌کند.
verb - transitive
(مشتریان و غیره را) خدمت گذاری کردن، راهنمایی و فروشندگی کردن
verb - intransitive
مفید بودن، سودمند بودن
verb - intransitive
کمک دادن، یاری رساندن (اغلب با استفاده از out)
- She does all of the housework and her husband does not help out at all.
- او همه‌ی کارهای خانه را می‌کند و شوهرش اصلاً کمک نمی‌کند.
noun uncountable
کمک، یاری، مساعدت
- Help! I am drowning!
- کمک! دارم خفه می‌شوم!
- Thank you for your help.
- از کمک شما سپاسگزارم.
- He gave me help.
- او به من کمک داد.
noun uncountable
نوکر، مزدور، امداد، کارگر، پرستار، کارگر کشاورزی
- the help wanted column
- ستون آگهی‌های استخدام (در روزنامه)
noun uncountable
درمان، تسکین
- He can't help coughing.
- او نمی‌تواند جلوی سرفه‌ی خود را بگیرد.
- Give back my money or I am going to the police, so help me God!
- پولم را پس بده. والا به خدا قسم به پلیس مراجعه خواهم کرد!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد help

  1. noun assistance, relief
    Synonyms: advice, aid, assist, avail, balm, benefit, comfort, cooperation, corrective, cure, guidance, hand, helping hand, lift, maintenance, nourishment, remedy, service, succor, support, sustenance, use, utility
    Antonyms: blockage, check, counteraction, harm, hindrance, hurt, injury, obstruction, stop
  2. noun employee
    Synonyms: abettor, adjutant, aide, ally, ancilla, assistant, attendant, auxiliary, collaborator, colleague, deputy, domestic, hand, helper, helpmate, mate, partner, representative, right-hand person, servant, subsidiary, supporter, worker
    Antonyms: management, ownership
  3. verb aid, assist
    Synonyms: abet, accommodate, advocate, back, ballyhoo, befriend, benefit, be of use, bolster, boost, buck up, cheer, cooperate, do a favor, do a service, do one’s part, encourage, endorse, further, go to bat for, go with, hype, intercede, lend a hand, maintain, open doors, patronize, plug, promote, prop, puff, push, relieve, root for, sanction, save, second, see through, serve, stand by, stick up for, stimulate, stump for, succor, support, sustain, take under one’s wing, uphold, work for
    Antonyms: block, check, counteract, harm, hinder, hurt, injure, obstruct, stop
  4. verb improve
    Synonyms: alleviate, ameliorate, amend, attend, better, cure, doctor, ease, facilitate, heal, meliorate, mitigate, nourish, palliate, relieve, remedy, restore, revive, treat
    Antonyms: decrease, harm, hinder, hurt, injure, worsen

Phrasal verbs

  • help out

    (در انجام کاری) کمک کردن

Idioms

  • god helps those who help themselves

    از تو حرکت از خدا برکت

    خداوند به کسانی کمک می‌کند که در فکر کمک به خود هستند.

  • be of help

    مفید بودن، سودمند بودن، چاره‌گر بودن، کمک‌کردن

  • can not help oneself

    از خودداری عاجز بودن، ناتوان بودن (در جلوگیری)، اختیار دست خود (کسی)نبودن

  • help oneself to

    1- (خوراک) برداشتن، برای خود غذا کشیدن 2- بدون اجازه برداشتن، دزدیدن، بلند کردن

  • so help me (god)

    (به خدا) قسم، سوگند می‌خورم (به خدا)

لغات هم‌خانواده help

ارجاع به لغت help

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «help» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/help

لغات نزدیک help

پیشنهاد بهبود معانی