با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Back

bæk bæk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    backed
  • شکل سوم:

    backed
  • سوم شخص مفرد:

    backs
  • وجه وصفی حال:

    backing
  • شکل جمع:

    backs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    پشت، عقب، عقب ،کمر، پشت لباس،هر چیزی که بر پشت انسان یا حیوان قرار گیرد، پشتواره، کوله بار، کوله پشتی، ستون فقرات، مهره ها، پشت بدن، برگشت
    • - to lean back
    • - به عقب تکیه دادن
    • - My back hurts.
    • - پشتم درد می‌کند.
    • - in the back of the room
    • - در عقب اتاق
  • noun countable
    پشتی کنندگان، جبران، مدد، پاداش، قدرت، پشتکار
    • - Put some back side into the work!
    • - پشتکار به خرج بده!
  • noun countable
    عقب (در مقابل جلو)، پشت (در مقابل رو)، (صندلی و غیره) پشتی، تکیه گاه، پشت، سردوردست، قهقرا
    • - to go back
    • - بازگشتن، به قهقرا رفتن
    • - Usually a stool does not have a back.
    • - معمولاً سه‌پایه پشتی ندارد.
  • noun countable
    (ورزش) بازیکن عقب، بک، دفاع، (معدن) تاق تونل، (آواشناسی) پسین
  • adverb
    به عقب، عقب، در عقب، از عقب، به سوی عقب، درگذشته، قبل، پیش، دور از
    • - the back of a knife
    • - پشت چاقو، لبه‌ی کند چاقو
    • - the back of a carpet
    • - پشت فرش
    • - the back of his leg
    • - پشت ران او
    • - the back of the hand
    • - پشت دست
  • adverb
    مهار یا مانع، تاخیر، حالت سابق
  • adjective
    پشتی، عقبی، برگشته، معوقه، بدهی پس افتاده، معکوس، قدیمی
    • - a back copy of a newspaper
    • - نسخه‌ی قدیمی روزنامه
    • - a back step
    • - گامی به عقب
    • - back pay
    • - حقوق عقب‌‌افتاده
    • - back country
    • - دهات دورافتاده
  • verb - transitive
    پشتی کردن، پشت چیزی نوشتن، ظهرنویسی کردن، بر پشت چیزی قرار گرفتن
  • verb - transitive
    حمایت کردن، طرفداری کردن، یاری کردن، اثبات کردن، پشتیبانی کردن، تضمین کردن
    • - backed by Bank Melli
    • - تضمین شده از سوی بانک ملی
    • - He is backed by labor unions.
    • - اتحادیه‌های کارگری او را پشتیبانی می‌کنند.
    • - He backed up his brother's statements.
    • - او اظهارات برادرش را تأیید کرد.
  • verb - intransitive
    به عقب حرکت کردن، بکاپ گرفتن، پشت بودن، به عقب بردن، انباشته شدن
    • - Traffic backed up for one kilometer.
    • - ترافیک به طول یک کیلومتر انباشته شده بود.
    • - The house backs up on a lake.
    • - پشت خانه به دریاچه است.
  • verb - transitive
    به عقب بازگشتن،به عقب رفتن،عقب بودن
    • - She backed the car into the garage.
    • - ماشین را عقب‌عقب به داخل گاراژ راند.
    • - He backed into the room.
    • - عقب‌عقب وارد اتاق شد.
    • - to pay one back
    • - پس دادن، تلافی کردن
    • - to hold back information
    • - از دادن اطلاعات سر باز زدن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد back

  1. adjective end
    Synonyms: aback, abaft, aft, after, astern, back of, backward, behind, final, following, hind, hindmost, in the wake of, posterior, rear, rearmost, rearward, tail
    Antonyms: front
  2. adjective from earlier time
    Synonyms: delayed, elapsed, former, overdue, past, previous
    Antonyms: future
  3. noun end part
    Synonyms: aft, back end, backside, extremity, far end, hindpart, hindquarters, posterior, rear, reverse, stern, tail, tail end, tailpiece
    Antonyms: front
  4. verb support
    Synonyms: abet, abide by, advocate, ally, angel, assist, bankroll, boost, champion, countenance, encourage, endorse, favor, finance, give a boost, give a leg up, give a lift, go to bat for, grubstake, sanction, second, side with, sponsor, stake, stand behind, stick by, stick up for, subsidize, sustain, underwrite, uphold
    Antonyms: discourage, dissuade
  5. verb put in reverse direction
    Synonyms: backtrack, drive back, fall back, recede, regress, repel, repulse, retire, retract, retreat, reverse, turn tail, withdraw
    Antonyms: advance, go forward

Phrasal verbs

  • back and forth

    پس‌ و پیش، عقب‌ و جلو، از یک سو به سوی دیگر، در رفت‌وآمد بودن (حرکت در یک جهت و سپس در جهت مخالف)

    بده‌بستان، تبادل، دادوستد

  • back down

    جا زدن، عدول کردن، عقب‌نشینی کردن

  • back off

    عقب‌نشینی کردن، عقب کشیدن

  • back out (of)

    1- کناره‌گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهدشکنی کردن

  • go back on

    عهدشکنی کردن، بی‌وفایی کردن، خیانت کردن، عدول کردن، خلف وعده کردن، زیر حرف زدن، زیر قول خود زدن، حرف خود را عوض کردن

  • to come back

    برگشتن، پس آمدن

  • to give back

    پس دادن

Collocations

Idioms

  • back and fill

    (کشتی بادبانی) ویراژ دادن، به چپ و راست رفتن

  • back and forth

    پس‌ و پیش، عقب‌ و جلو، از یک سو به سوی دیگر، در رفت‌وآمد بودن (حرکت در یک جهت و سپس در جهت مخالف)

  • back to your seats!

    برگردید به جای قبلی خود!، به جای خود برگردید!

  • back water

    1- (قایقرانی) با پارو یا پروانه‌ی موتور قایق را به عقب راندن، در جهت عکس راندن 2- از ادعای خود صرف‌نظر کردن، مجاب شدن، تصدیق کردن، لنگ انداختن

  • be (flat) on one's back

    بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن

  • behind someone's back

    یواشکی، بدون اطلاع شخص ذینفع، نامردانه

  • get off someone's back

    دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن

  • get (or put) one's back up

    (عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن

  • turn one's back on

    1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن

  • with one's back to the wall

    در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

ارجاع به لغت back

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «back» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/back

لغات نزدیک back

پیشنهاد بهبود معانی