فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Back

bæk bæk

گذشته‌ی ساده:

backed

شکل سوم:

backed

سوم‌شخص مفرد:

backs

وجه وصفی حال:

backing

شکل جمع:

backs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb B2

عقب، پس، به عقب، در عقب، از عقب

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

Please step back.

لطفاً به عقب برگردید.

The children ran back to their parents with excitement.

بچه‌ها با هیجان به سمت والدین خود دویدند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She looked back at him with a smile.

با لبخند به او نگاه کرد.

The car slowly backed into the parking spot.

ماشین به‌آرامی به محل پارک برگشت.

adverb A2

متقابلاً، در عوض

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

If she hits her, She'll hit him back.

اگر او را بزند، متقابلاً او را خواهد زد.

If we hit him, He'll hit us back.

اگر او را بزنیم، او متقابلاً ما را خواهد زد.

adverb A2

در پاسخ

I'm busy now - can I call you back?

الان سرم شلوغ است - می‌توانم بعداً با شما تماس بگیرم؟

I wrote to Susan several days ago, but she hasn't written back yet.

چند روز پیش برای سوزان نامه نوشتم اما او هنوز پاسخی نداده است.

noun

پشت، عقب

in the back of the room

در عقب اتاق

the back of a knife

پشت چاقو، لبه‌ی کند چاقو

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the back of the hand

پشت دست

the back of a carpet

پشت فرش

noun countable A2

کالبدشناسی پشت (به‌ویژه از گردن تا انتهای ستون فقرات)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده

My back hurts.

پشتم درد می‌کند.

He has a tattoo on his back.

روی پشتش تتو دارد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The chair has good support for your back.

این صندلی تکیه‌گاه خوبی برای پشت شما دارد.

noun countable

ورزش بک، عقب (بازیکن یا پستی به همین نام در برخی ورزش‌ها مثل فوتبال و فوتبال آمریکایی و راگبی)

The fans cheered as the back scored a goal.

وقتی بک گل زد هواداران تشویق کردند.

The quarterback handed off the ball to the running back.

کوارتربک توپ را به بازیکن عقب در حال دویدن داد.

verb - transitive C2

پشتیبانی کردن، حمایت کردن، طرفداری کردن

He is backed by labor unions.

اتحادیه‌های کارگری او را پشتیبانی می‌کنند.

He always backs his friends in times of need.

او همیشه در مواقع ضروری از دوستانش حمایت می‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

backed by Bank Melli

تضمین شده از سوی بانک ملی

He backed up his brother's statements.

او اظهارات برادرش را تأیید کرد.

verb - transitive

روی ... شرط‌بندی کردن، روی ... شرط بستن (اسب و غیره)

We should back that horse.

باید روی آن اسب شرط ببندیم.

The gambler chose to back the underdog in the match.

قمارباز ترجیح داد در مسابقه روی بازیکن ضعیف شرط‌بندی کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I decided to back my favorite team in the championship game.

تصمیم گرفتم روی تیم محبوبم در بازی قهرمانی شرط‌بندی کنم.

verb - intransitive verb - transitive C2

عقب‌عقب رفتن، پس‌پس رفتن، عقب‌عقب راندن، پس‌پس راندن، عقب راندن

He backed into the room.

عقب‌عقب وارد اتاق شد.

She backed the car into the garage.

ماشین را عقب‌عقب به داخل گاراژ راند.

verb - transitive

پشت ... را پوشاندن (اغلب برای قوی‌تر یا ضخیم‌تر کردن آن)

The artist backed the canvas.

هنرمند پشت بوم را پوشاند.

You should always back your photos with acid-free paper to prevent damage.

برای جلوگیری از آسیب، همیشه باید عکس‌های خود را با کاغذ بدون اسید بپوشانید.

adjective

پشتی، عقبی، عقب، پشت

The back entrance is easier to access than the front one.

دسترسی به ورودی پشتی راحت‌تر از ورودی جلویی است.

The back door was left open all day.

در عقب کل روز باز بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The back entrance to the building is for employees only.

ورودی پشتی ساختمان فقط برای کارمندان است.

adjective

عقب‌افتاده، معوقه (اجاره و مالیات و غیره)

The back taxes on the property were finally paid in full.

مالیات عقب‌افتاده‌ی ملک سرانجام به‌طور کامل پرداخت شد.

a back rent

اجاره‌ی معوقه

noun countable

پشتی، تکیه‌گاه (صندلی)

Usually a stool does not have a back.

معمولاً سه‌پایه پشتی ندارد.

The back of the bench was made of wood.

تکیه‌گاه نیمکت چوبی بود.

noun

پشتکار

Put some back side into the work!

پشتکار به خرج بده!

The team showed great teamwork and put their backs into finishing the project on time.

تیم کار تیمی فوق‌العاده‌ای از خود نشان داد و برای به‌موقع تمام کردن پروژه پشتکار به خرج دادند.

noun

کالبدشناسی پشت

The dog had a black back with white spots.

سگ پشتی مشکی با خال‌های سفید داشت.

The horse's back was strong.

پشت اسب قوی بود.

noun

کالبدشناسی ستون فقرات

Sitting for long periods of time can cause strain on your back.

نشستن طولانی‌مدت می‌تواند به ستون فقرات شما فشار وارد کند.

The chiropractor recommended exercises to strengthen his back.

متخصص کایروپراکتیک تمریناتی را برای تقویت ستون فقرات توصیه کرد.

noun informal

ورزش کرال پشت

She is the fastest in the back on our team.

او در کرال پشت سریع‌ترین بازیکن تیم ما است.

He always excels in the back.

او همیشه در کرال پشت عالی است.

adverb

پیش، قبل

I saw them a few years back.

چند سال پیش اون‌ها رو دیدم.

The concert was a month back.

کنسرت یک ماه قبل بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She quit her job three months back.

سه ماه قبل کارش رو رها کرد.

adjective

دوردست، دورافتاده

back country

دهات دورافتاده

The back roads were quiet.

جاده‌های دوردست سوت‌وکور بود.

adjective

زبان‌شناسی پسین (صدا)

In the word "glove," the back vowel "o" is pronounced deep within the mouth.

در لغت glove واکه‌ی پسین o در عمق دهان تلفظ می‌شود.

The back sound in the word "cough" is produced deep in the throat.

صدای پسین در لغت cough در عمق گلو تولید می‌شود.

adjective

به عقب، معکوس

I felt the burn in my muscles from the intense back action with oars.

احساس گرمی عضلاتم در اثر حرکت به عقب با پارو را احساس کردم.

The coach emphasized the importance of back action with oars.

مربی بر اهمیت حرکات معکوس با پارو تأکید کرد.

adjective

قدیمی (غیرجاری)

a back copy of a newspaper

نسخه‌ی قدیمی روزنامه

The back issues of the magazine are stored in the basement.

شماره‌های قدیمی مجله در زیرزمین نگهداری می‌شود.

verb - transitive

تقویت کردن، تحکیم کردن، استحکام بخشیدن (اغلب با up می‌آید)

The witness was able to back up the victim's statement.

شاهد توانست اظهارات قربانی را تقویت کند.

The data collected in the study backed up the scientist's hypothesis.

داده‌های جمع‌آوری شده در این پژوهش فرضیه‌ی دانشمند را تحکیم کرد.

verb - transitive

موسیقی همراهی کردن (اغلب با up می‌آید)

Can you back me up with the guitar?

آیا می‌توانید با گیتار من را همراهی کنید؟

The drummer always knows how to back up the lead vocalist.

طبل‌زن همیشه می‌داند که چگونه خواننده‌ی اصلی را همراهی کند.

verb - intransitive

آب‌و‌هوا تغییر جهت دادن (باد) (در خلاف مسیر عقربه‌های ساعت)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده

The wind began to back as the storm approached.

با نزدیک شدن طوفان، باد شروع به تغییر جهت دادن کرد.

She predicts the wind will back.

پیش‌بینی می‌کند که باد تغییر جهت خواهد داد.

verb - intransitive

بر پشت چیزی قرار داشتن (قسمت عقب رو به سمت چیزی باشد)

The house backs up on a lake.

پشت خانه به دریاچه است.

Their house backs onto a circus.

خانه‌ی آن‌ها بر پشت سیرک قرار دارد.

verb - transitive

پشت‌نویسی کردن، ظهرنویسی کردن (سفته و غیره)

The bank requires you to back your name on all cash withdrawals.

بانک از شما می‌خواهد که نام خود را در تمام فرم‌های برداشت‌ نقدی پشت‌نویسی کنید.

Please back the check.

لطفاً چک را ظهرنویسی کنید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد back

  1. adjective end
    Synonyms:
    final behind rear back of following aft after backward astern hind tail posterior abaft rearward hindmost aback in the wake of
    Antonyms:
    front
  1. adjective from earlier time
    Synonyms:
    past previous former elapsed delayed overdue
    Antonyms:
    future
  1. noun end part
    Synonyms:
    end rear tail posterior backside hindquarters hindpart extremity tail end reverse stern aft tailpiece
    Antonyms:
    front
  1. verb support
    Synonyms:
    assist encourage support endorse advocate sustain sponsor finance abet uphold champion subsidize countenance sanction favor side with second stick up for stick by stand behind ally give a boost give a leg up give a lift go to bat for boost abide by stake angel underwrite bankroll grubstake
    Antonyms:
    discourage dissuade
  1. verb put in reverse direction
    Synonyms:
    reverse withdraw retreat recede retract regress fall back backtrack drive back repel repulse retire turn tail
    Antonyms:
    advance go forward

Phrasal verbs

back down

جا زدن، عدول کردن، عقب‌نشینی کردن

back off

عقب‌نشینی کردن، عقب کشیدن

back out (of)

1- کناره‌گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهدشکنی کردن

go back on

عهدشکنی کردن، بی‌وفایی کردن، خیانت کردن، عدول کردن، خلف وعده کردن، زیر حرف زدن، زیر قول خود زدن، حرف خود را عوض کردن

to come back

برگشتن، پس آمدن

Phrasal verbs بیشتر

to give back

پس دادن

sit back

آرام گرفتن، استراحت کردن، سخت نگرفتن

drop back

به عقب رفتن، جا افتادن

plow back

سود کاری را به همان کار زدن، سود مرکب کردن

hold back

جلوگیری کردن، مانع شدن

set back

(ساعت را) عقب کشیدن

عقب انداختن

خرج برداشتن

roll back

(قیمت) پایین آوردن

عقب‌نشینی کردن

لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن

cut back

(مصرف یا هزینه) کاهش دادن، کاستن، کم کردن

give back

پس دادن، برگرداندن

کمک‌ دادن، همکاری کردن، هم‌بخشی کردن

come back

مراجعت کردن، بازگشتن، برگشتن، بازآمدن

برگشتن به حالت قبل، دوباره رواج یافتن، دوباره باب شدن

برگرداندن، پس دادن

throw back

ترقی و پیشرفت را عقب انداختن، باعث تأخیر شدن

answer back

گستاخانه پاسخ دادن، حاضر جوابی کردن

back into

تکیه کردن به باخت تیم دیگر برای راهیابی به فصل بعدی

back onto

پشت وسیله‌ای به چیزی بودن

مشرف بودن به چیزی از پشت

back out

پشت‌ورو کردن وسیله‌ای از فاصله‌ی محدود

دبه کردن، جا زدن

بر هم زدن، لغو کردن

bring back

برگرداندن

به یاد کسی آوردن

get back

بازگشتن

پس گرفتن، بازیافتن

تلافی کردن، انتقام گرفتن

کنار رفتن، کنار کشیدن، رفتن از جایی به جای دیگر

get back at

انتقام گرفتن، تلافی کردن

get back to

مجددا ارتباط برقرار کردن، دوباره علاقمند شدن

go back

به جایی برگشتن

پس داده شدن، برگردانده شدن

برگشتن، ریشه داشتن، قدمت داشتن (در زمان خاص)

keep back

فاصله را حفظ کردن

kick back

استراحت کردن

knock back

حیرت‌زده کردن

(مشروبات الکلی) سر کشیدن، لاجرعه نوشیدن

رد کردن، نپذیرفتن

look back

به گذشته فکر کردن

put back

سر جای خود گذاشتن

عقب انداختن، موکول کردن

(ساعت) عقب کشیدن

run back

(کسی را با ماشین) به خانه رساندن

(فیلم یا کاست را) به عقب برگرداندن

send back

مرجوع کردن، پس فرستادن

یادآوری کردن

stand back

عقب ایستادن، عقب رفتن

take back

حرف خود را پس گرفتن

گذشته را به یاد آوردن

ادامه دادن رابطه

پس گرفتن چیزی

پس دادن (جنس خریداری شده)

turn back

برگشتن

برگشتن به وضعیت قبل

مانع شدن

با شرایط قبلی خود را تطبیق دادن

تا باز کردن

try back

مجدداً تماس گرفتن

spring back

به جای اول خود برگشتن

pay back

بازپرداخت کردن

تلافی کردن، جبران کردن

plough back

سرمایه‌گذاری مجدد

با سختی جلو رفتن و انجام دادن

scale back

کاهش دادن، کم کردن

step back

تأمل کردن، دست نگه داشتن

پا پس کشیدن

think back

به‌ خاطر آوردن‌

bounce back

(پس از رکود، پسرفت) بازگشت کردن، دوباره گُل کردن، دوباره قد راست کردن

bat around (or bat back and forth)

به تفصیل مورد بحث قرار دادن، دقیقاً بررسی کردن

beat back

پس زدن، عقب نشاندن

bite back

جلو دهان خود را گرفتن، از حرف زدن خودداری کردن

call back

تلفنی جواب دادن، متقابلاً تلفن زدن

بازخواندن، به مراجعت دعوت کردن

cast back

1- به گذشته رجوع کردن، عطف به گذشته کردن 2- به اجداد خود شباهت داشتن

choke back

جلو گریه یا احساسات خود را گرفتن

claw back (money, etc.)

(انگلیس) به زور یا ترفند پس گرفتن

die back (or die down)

(گیاه) تا ریشه خشکیدن

double back

1- تا کردن یا لا زدن 2- (از همان راه آمده) بازگشتن

draw back

عقب کشیدن، عقب نشستن، پس کشیدن

fade back

(فوتبال امریکایی) عقب رفتن به منظور پراندن توپ، قهقراروی

fall back

(اغلب از روی ترس) به‌طور ناگهانی عقب رفتن، به‌طور ناگهانی به عقب پریدن

(نظامی) عقب‌نشینی کردن، عقب کشیدن

(مجدداً) کاهش یافتن، افت کردن، پایین آمدن، سقوط کردن، سیر نزولی پیدا کردن

fall back on (or upon)

1- دوباره پناه بردن، ملتمس شدن به 2- عقب‌نشینی کردن به

fight back

متقابلا جنگیدن، مبارزه کردن، مقابله به مثل کردن، متقابلا حمله کردن

fight down (or back)

برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن

hang back (or off)

(مثلاً به واسطه‌ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن

hark back (to)

(سخن یا اندیشه) بازگشتن به، عطف کردن به

hit back

ضربه‌ی متقابل زدن، پس زدن، تلافی کردن

keep (something) back

1- از افشا یا اقرار خودداری کردن، بروز ندادن، در خود نگه‌ داشتن

2- بخشی از چیزی را نگه داشتن یا ندادن

snap back

(از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن، بهبود یافتن

start back

آغاز به بازگشت کردن، مراجعت را شروع کردن

talk back

پیش‌جوابی کردن، حاضر‌جوابی کردن، تو روی کسی ایستادن

win (something or someone) back

(چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)، دوباره به‌دست آوردن، باز یافتن

write back

کتبی پاسخ دادن

cut back on

کمتر مصرف کردن

get back into

از سر گرفتن، مجددا شروع کردن، مجددا ارتباط برقرار کردن، دوباره علاقمند شدن

grow back

مجددا رشد کردن، دوباره روییدن

back away

عقب رفتن، عقب‌نشینی کردن

Collocations

few days back

چند روز پیش

(in) back of

درعقب، در پشت، به سوی پشت

get one's breath back

نفس خود را بازیافتن (پس از تقلا و غیره)

turn (or set or put) the clock back

1- (عقربه‌ی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن، به قهقرا رفتن

from way back

از مسافت دور (در عقب)، از مدتها پیش

Idioms

back and fill

(کشتی بادبانی) ویراژ دادن، به چپ و راست رفتن

back and forth

پس‌ و پیش، عقب‌ و جلو، از یک سو به سوی دیگر، در رفت‌وآمد بودن (حرکت در یک جهت و سپس در جهت مخالف)

back to your seats!

برگردید به جای قبلی خود!، به جای خود برگردید!

back water

1- (قایقرانی) با پارو یا پروانه‌ی موتور قایق را به عقب راندن، در جهت عکس راندن 2- از ادعای خود صرف‌نظر کردن، مجاب شدن، تصدیق کردن، لنگ انداختن

be (flat) on one's back

بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن

Idioms بیشتر

behind someone's back

یواشکی، بدون اطلاع شخص ذینفع، نامردانه

get off someone's back

دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن

get (or put) one's back up

(عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن

turn one's back on

1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن

with one's back to the wall

در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

back the wrong horse

(در مسابقه‌ی اسب‌دوانی) روی اسب بازنده شرط‌بندی کردن، (مجازی) طرف بازنده را گرفتن، از بازنده حمایت کردن، راه غلط رفتن، اشتباه محاسبه کردن، شریک بد گزیدن

back to (or at) square one

از اول، از خان اول، دوباره از سر

break the back (of)

کمر (کسی یا چیزی را) شکستن، از پای در آوردن

cast one's mind back to a time in the past

به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن

pay a person back in the same coin

معامله‌ی به مثل کردن، اقدام متقابل کردن، تقاص گرفتن

like water off a duck's back

بی‌تأثیر، بی‌واکنش

come back (or down) to earth

واقع‌بین شدن، از عرش به زیر آمدن

a monkey on one's back

(عامیانه) 1- اعتیاد 2- هر مسئله یا وسواس ناراحت‌کننده

get one's own back

(انگلیس- عامیانه) انتقام گرفتن، به حساب کسی رسیدن

a pat on the back

1- تشویق، تحسین، تسلی 2- تشویق کردن، تحسین کردن، تسلی کردن

pin someone's ears back

(عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن

make a rod for one's own back

برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن

you scratch my back and i'll scratch yours

اگر تو به من کمک کنی من هم به تو کمک خواهم کرد

be no skin off one's back (or nose)

(عامیانه) عین خیال کسی نبودن، اصلاً به کسی آسیب نرساندن

slap somebody on the back

(به منظور تشویق و غیره) دست بر شانه یا پشت کسی زدن

stab someone in the back

از پشت به کسی خنجر زدن، به اعتماد کسی خیانت کردن

the last straw (that breaks the camel's back)

آخرین کاه (که کمر شتر را می‌شکند)، رسیدن کارد به استخوان، تجاوز از حد

have one's back to the wall

راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن

behind one's back

پشت کسی، مخفیانه، پشت سر کسی (کاری کردن یا چیزی گفتن)

go back to square one

به خانه‌ی اول برگشتن، از خانه‌ی اول شروع کردن

be glad to see the back of

از رفتن کسی خوشحال شدن، از تمام شدن چیزی خوشحال بودن

back to square one

سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن، به نقطه‌ی شروع برگشتن

back to the drawing board

سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن (به‌ این معنا که طرح یا ایده‌ی قبلی با شکست مواجه شده و مجدداً باید از نو شروع کرد و یا رویکرد جدیدی ارائه داد)

سوال‌های رایج back

معنی back به فارسی چی میشه؟

کلمه "back" در زبان انگلیسی یکی از واژه‌های چندمنظوره و پرکاربرد است که در زمینه‌های مختلف معنای متفاوتی دارد. در ادامه معانی، توضیحات و نکات جالب مربوط به این کلمه را بررسی خواهیم کرد.

معانی و کاربردها

1. معنی اصلی:

"Back" به معنای "پشت" یا "عقب" است. این کاربرد در توصیف موقعیت مکانی یا فاصله از یک جسم دیگر مورد استفاده قرار می‌گیرد. به عنوان مثال، "the back of the house" به معنای "پشت خانه" است.

2. فعل:

"Back" به عنوان یک فعل نیز استفاده می‌شود، به معنای "پشتیبانی کردن" یا "برگشتن". برای مثال، "I will back you up" به معنای "من از تو حمایت می‌کنم" است.

3. صفحات وب:

در دنیای فناوری، "back" به دکمه‌ای اشاره دارد که کاربر را به صفحه قبلی وب‌سایت باز می‌گرداند. به عنوان مثال، "click the back button" به معنای "دکمه بازگشت را بزنید" است.

4. عبارات و اصطلاحات:

- "Back and forth": به معنای رفت و برگشت و بحث و تبادل نظر است.

- "Back to square one": به معنای بازگشت به نقطه شروع و شروع دوباره است.

- "Back off": به معنای عقب‌نشینی یا دوری از یک وضعیت یا فرد است.

نکات جالب

1. تاریخچه:

ریشه واژه "back" به زبان‌های آلمانی و اسکاندیناوی برمی‌گردد. این کلمه در زبان‌های مختلف معانی مشابهی دارد و نشان‌دهنده یک مفهوم عمیق انسانی یعنی "عقب بودن" یا "پشت سر گذاشتن" است.

2. استفاده در موسیقی:

در دنیای موسیقی، "backing vocals" به صدای پشتیبان اشاره دارد که در کنار صدای اصلی خواننده قرار می‌گیرد. این نوع صدا به غنای موسیقی کمک می‌کند و حس مشترکی را ایجاد می‌کند.

3. فعل‌های ترکیبی:

"Back" به عنوان یک جزء در فعل‌های ترکیبی نیز استفاده می‌شود. به عنوان مثال، "back up" به معنای "پشتیبان‌گیری" است و در دنیای فناوری اطلاعات برای حفظ اطلاعات استفاده می‌شود.

4. استفاده در ورزش:

در ورزش، به ویژه در فوتبال، "back" به بازیکنانی اشاره دارد که در دفاع بازی می‌کنند. این بازیکنان نقش کلیدی در جلوگیری از گل زدن حریف دارند.

ارجاع به لغت back

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «back» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/back

لغات نزدیک back

پیشنهاد بهبود معانی