امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Second

ˈseknd səˈkɑːnd ˈsekənd sɪˈkɒnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    seconded
  • شکل سوم:

    seconded
  • سوم‌شخص مفرد:

    seconds
  • وجه وصفی حال:

    seconding
  • شکل جمع:

    seconds

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb uncountable A1
دوم، دومین، یک دوم، یک قسمت از دو قسمت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- ...and second, this house is expensive too.
- ...و ثانیاً این خانه گران هم است.
- As a painter he is second to none.
- از نظر نقاشی رودست ندارد.
- second-hand information
- اطلاعات دست دوم
- My horse came in second.
- اسب من (در مسابقه) دوم شد.
- Shah Abbas, the Second
- شاه‌عباس دوم
- He drove off in second.
- او با دنده‌ی دوم راند و رفت.
- every second day
- یک روز درمیان
- his father's second wife
- زن دوم پدرش
- the second year of my stay in San Diego
- دومین سال اقامت من در سان دیگو
- I like the second one better.
- من دومی را بیشتر دوست دارم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
ثانیه، لحظه، آن
- It exploded in a second.
- در یک آن منفجر شد.
- In seconds the building went up in flames.
- چند لحظه‌ای نپایید که ساختمان شعله‌ور شد.
- Can I see your book for just a second ?
- آیا می‌توانم کتاب شما را فقط برای یک لحظه ببینم؟
- we were not free of moochers even for a second
- یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم
- in less than ten seconds
- در کمتر از ده ثانیه
- a thousand meters per second
- هزار متر در هر ثانیه
- one hour, five minutes, and 25 seconds
- یک ساعت و پنج دقیقه و 25 ثانیه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، حمایت کردن
- He moved to adjourn the meeting and I seconded his motion.
- او پیشنهاد ختم جلسه را کرد و من پیشنهاد او را تأیید کردم.
- He warmly seconded his daughter's efforts toward an education.
- به‌گرمی تلاش‌های دخترش در مسیر تحصیل را تشویق کرد.
- In this effort he was seconded by the other members of the family.
- سایر اعضای خانواده او را در این تلاش یاری کردند.
noun plural
پرس دوم غذا، بشقاب دوم، دور دوم غذا یا نوشیدنی
- He finished his plate and asked for seconds.
- بشقاب خود را تمام کرد و درخواست خوراک دوباره کرد.
- Is there any seconds, mam?
- یک کمی دیگه هم می‌خوام، خانم.
noun plural
دست دوم
- Some of the articles here are seconds.
- برخی از کالاهای اینجا درجه دو هستند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد second

  1. adjective next; subordinate
    Synonyms: additional, alternative, another, double, duplicate, extra, following, further, inferior, lesser, lower, next in order, other, place, repeated, reproduction, runner-up, secondary, subsequent, succeeding, supporting, twin, unimportant
  2. noun shortest interval of time
    Synonyms: bat of an eye, flash, instant, jiffy, moment, nothing flat, sec, shake, split second, twinkling, wink
  3. noun support; duplicate
    Synonyms: assistant, backer, double, exponent, helper, placer, proponent, reproduction, runner-up, supporter, twin
  4. verb support, advance a suggestion
    Synonyms: aid, approve, assist, back, back up, encourage, endorse, forward, further, give moral support, go along with, promote, stand by, uphold
    Antonyms: move

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت second

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «second» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/second

لغات نزدیک second

پیشنهاد بهبود معانی