فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Shake

ʃeɪk ʃeɪk

گذشته‌ی ساده:

shook

شکل سوم:

shaken

سوم‌شخص مفرد:

shakes

وجه وصفی حال:

shaking

شکل جمع:

shakes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1

ارتعاش، تکان، لرزش، تزلزل، لرز، لرزه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

Malaria causes the shakes.

مالاریا موجب لرز می‌شود.

That news gave me the shakes.

آن خبر مرا به لرزه انداخت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a shake of the head

تکان سر

verb - transitive verb - intransitive

تکان دادن، جنباندن، آشفتن، لرزیدن، متزلزل شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

to shake a mulberry tree

درخت توت را تکاندن

He signed the execution order with a shaking hand.

با دستی لرزان حکم اعدام را امضا کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She shook the snow off her overcoat.

برف‌ها را از روی پالتوی خویش تکاند.

We said goodbye and shook hands.

ما خداحافظی کردیم و دست دادیم.

Branches were shaking in the wind.

شاخه‌ها در باد تکان می‌خوردند.

to give something a good shake

چیزی را خوب تکان دادن

I was shaking with anger.

از خشم می‌لرزیدم.

The news of her death shook the nation.

خبر مرگ او ملت را تکان داد.

Sobs shook her whole body.

هق‌هق گریه تمام بدنش را به لرزه در‌آورد.

Her voice shook with emotion.

صدایش از شدت احساسات مرتعش بود.

shake the rug well

قالیچه را خوب بتکان

Shake the bottle before taking the medicine.

پیش از خوردن دارو بطری را تکان بدهید.

the shaking minaret in Esfahan

منارجنبان در اصفهان

Children should never be shaken hard.

کودکان را هرگز نباید تکان شدید داد.

Suddenly the earth shook.

ناگهان زمین لرزید.

a chill that shook his body

سرمایی که تنش را به لرزه در آورد

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shake

  1. verb quiver, tremble
    Synonyms:
    tremble vibrate flutter flicker shudder palpitate oscillate waver move stir disturb agitate rock sway wave jerk convulse shiver rattle wobble totter dither fluctuate discompose perturb upset quail quake stagger reel jar jolt jog flap shimmy twitter brandish flit stir up set in motion chatter bump joggle succuss waggle water whip flitter churn commove concuss disquiet dodder flourish jounce quaver roil ruffle shimmer
  1. verb upset deeply
    Synonyms:
    upset disturb worry bother move discompose distress rattle frighten unsettle throw weaken undermine impair jar daunt intimidate unnerve dismay horrify consternate appall make waves throw a curve knock props out
    Antonyms:
    calm soothe placate

Phrasal verbs

shake down

(با تکان دادن) فرود آوردن، تکاندن

سرکیسه کردن، تلکه کردن

آزمودن، امتحان کردن

shake somebody off

از سر باز کردن، از شر کسی خلاص شدن، از گیر کسی فرار کردن

shake somebody up

1- به هیجان درآوردن، آشفته کردن 2- تکان دادن، یکه خوردن

shake something off

از شر چیزی راحت شدن، خلاص شدن

shake something off something

با تکان دادن چیزی را (از چیزی) زدودن، تکاندن

Phrasal verbs بیشتر

shake something up

با تکان دادن مخلوط کردن

Collocations

shake one's fist (at somebody)

(به نشان تهدید) مشت خود را (به سوی کسی) تکان دادن

shake one's head

(معمولاً به نشان مخالفت یا منفی) سر تکان دادن، امتناع کردن

shake somebody's hands (shake hands with somebody)

با کسی دست دادن، دست کسی را فشردن

Idioms

give someone (or something) the shake

(عامیانه) قال گذاشتن، از شر کسی راحت شدن، از گیر کسی فرار کردن، از سر باز کردن

in a couple of shakes (or in two shakes of a lamb's tail)

(انگلیس - عامیانه) زود، در یک آن، الان

no great shakes

(عامیانه) معمولی، نه مثل آش دهن سوز، نه چندان خوب یا برجسته

shake a leg

(عامیانه) 1- شتاب کردن، عجله کردن

2- رقصیدن، پایکوبی کردن

رقصیدن، پایکوبی

shake in one's shoes

(عامیانه) زهره ترک شدن، خیلی ترسیدن، به خود لرزیدن

Idioms بیشتر

shake like a leaf

مثل برگ لرزیدن (از سرما یا ترس)

لغات هم‌خانواده shake

  • verb - transitive
    shake

ارجاع به لغت shake

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shake» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shake

لغات نزدیک shake

پیشنهاد بهبود معانی