آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۴ دی ۱۴۰۳

    Throw

    θroʊ θrəʊ

    گذشته‌ی ساده:

    threw

    شکل سوم:

    thrown

    سوم‌شخص مفرد:

    throws

    وجه وصفی حال:

    throwing

    شکل جمع:

    throws

    معنی throw | جمله با throw

    verb - transitive A2

    پرتاب کردن، انداختن، پرت کردن

    throw, پرتاب کردن، انداختن، پرت کردن

    Don't throw your garbage out of the window.

    زباله‌ی خود را از پنجره به بیرون نیندازید.

    He threw the ball to me.

    توپ را به طرفم انداخت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The natives threw their spears at the plane.

    بومیان نیزه‌های خود را به‌ طرف هواپیما پرتاب کردند.

    He threw his clothes into the suitcase.

    لباس‌هایش را توی چمدان پرت کرد.

    He was thrown by a horse.

    اسب او را انداخت.

    verb - transitive C2

    انداختن (به سویی) (مو و غیره)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    The wind threw back her hair as she walked along the beach.

    وقتی که در کنار ساحل راه می‌رفت، باد موهایش را عقب انداخت.

    He threw back her hair and kissed her forehead.

    موهایش را عقب انداخت و پیشانی او را بوسید.

    verb - transitive

    گیج کردن

    The complex math problem seemed designed to throw even the most talented students.

    به نظر می‌رسید که این مسئله‌ی پیچیده‌ی ریاضی برای گیج کردن حتی بااستعدادترین دانش‌آموزان طراحی شده است.

    His question threw me.

    سؤالش من را گیج کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The sudden changes in the game plan threw us.

    تغییرات ناگهانی در برنامه‌ی بازی ما را گیج کرد.

    The news threw us.

    آن خبر ما را گیج کرد.

    verb - transitive

    عمداً باختن (در مسابقه و غیره)

    He decided to throw the basketball game.

    او تصمیم گرفت بازی بسکتبال را عمداً ببازد.

    He agreed to throw the match for a large sum of money.

    او قبول کرد که در بازی در ازای مبلغ هنگفتی عمداً ببازد.

    verb - transitive

    دادن، برگزار کردن (مهمانی و سور)

    David threw a party in honor of his friend.

    داود به افتخار دوستش سور داد.

    I want to throw a party for my birthday next week.

    می‌خواهم هفته‌ی آینده برای تولدم مهمانی برگزار کنم.

    verb - transitive

    هنر شکل دادن (به خاک رس) (روی چرخ کوزه‌گری یا سفالگری)

    She learned how to throw clay on the wheel during her pottery class.

    او در کلاس سفالگری یاد گرفت که چگونه به خاک رس روی چرخ شکل بدهد.

    He has been throwing clay for years and has mastered the technique.

    سال‌هاست به خاک رس شکل می‌دهد و به این تکنیک مسلط است.

    noun countable

    پرتاب

    His throw was too high.

    پرتاب (توپ توسط) او خیلی بلند بود.

    The child's throw wasn't strong enough to reach the other side of the pool.

    پرتاب کودک آن‌قدر قوی نبود که به آن طرف استخر برسد.

    noun countable

    کاور، شال (تکه‌پارچه‌ی بزرگی که برای پوشاندن صندلی و مبل و غیره از آن استفاده می‌شود)

    throw, کاور، شال (تکه‌پارچه‌ی بزرگی که برای پوشاندن صندلی و مبل و غیره از آن استفاده می‌شود)

    I bought a beautiful throw to drape over my new leather sofa.

    کاور زیبایی خریدم تا روی مبل چرمی جدیدم بیندازم.

    The luxurious velvet throw enhanced the appearance of the old recliner.

    شال مخملی مجلل ظاهر مبل راحتی قدیمی را بهتر کرده است.

    verb - transitive

    روانه کردن (گلوله و غیره)

    She demonstrated her marksmanship skills with this rifle that can throw a bullet a mile.

    او مهارت‌های تیراندازی‌اش را با تفنگی نشان داد که می‌تواند گلوله را یک مایل روانه کند.

    The military equipped their soldiers with a rifle that can throw a bullet a mile.

    ارتش سربازان خود را با تفنگی مجهز کرد که می‌تواند گلوله را یک مایل روانه کند.

    verb - transitive

    به زمین انداختن

    He decided to throw the old vase off the table.

    تصمیم گرفت گلدان قدیمی را از روی میز به زمین بیندازد.

    She threw her opponent.

    حریفش را به زمین انداخت.

    verb - transitive

    انداختن (در موقعیت یا وضعیت خاصی قرار دادن)

    They threw him into prison.

    او را به زندان انداختند.

    He threw his arms around her.

    دستانش را دور او انداخت.

    verb - transitive

    پوشیدن (با on)، درآوردن (با off) (با عجله)

    She threw on a coat over her shoulder and ran out.

    کت را با شتاب پوشید و به خارج دوید.

    He would often throw off his dirty clothes.

    او لباس‌های کثیفش را اغلب با عجله درمی‌آورد.

    verb - transitive

    به کار گرفتن

    He decided to throw in all his knowledge and experience to solve the complex problem.

    او تصمیم گرفت تمام دانش و تجربه‌اش را برای حل این مشکل پیچیده به کار گیرد.

    She was determined to throw in every effort necessary to achieve her lifelong dream.

    او مصمم بود تمام تلاشش را برای رسیدن به رؤیای همیشگی‌اش به کار گیرد.

    verb - transitive

    ساختن

    They decided to throw in a new staircase for better accessibility.

    تصمیم گرفتند برای دسترسی بهتر، راه‌پله‌ی جدیدی بسازند.

    They threw a bridge over the river.

    یک دهنه پل روی رودخانه ساختند.

    verb - transitive

    آوردن (با انداختن تاس)، ریختن (تاس)

    He threw a double five.

    جفت پنج آورد.

    He threw a six.

    شش آورد.

    verb - transitive

    انداختن، افکندن (نور و سایه و غیره)

    The projector threw a clear image onto the screen.

    پروژکتور تصویر واضحی را روی صفحه انداخت.

    As the day progressed, the sun threw long shadows on the mountains.

    با گذشت روز، خورشید سایه‌های بلندی بر کوه‌ها افکند.

    verb - transitive

    زاییدن

    The cow will throw her calf in the springtime.

    گاو در بهار گوساله‌اش را می‌زاید.

    My neighbor's mare threw a beautiful foal last night.

    مادیان همسایه ام دیشب کُره‌ی زیبایی را زایید.

    verb - transitive

    کشیدن (دسته و غیره)

    To change gears, you must throw the lever.

    برای تعویض دنده باید دسته را بکشی.

    He threw in the lever quickly.

    دسته را به‌سرعت کشید.

    verb - intransitive

    انداختن (رسوب)

    When the wine throws sediment, it's a sign of its natural maturation process.

    وقتی شراب رسوب می‌اندازد، نشانه‌ای از فرایند رسیدن طبیعی آن است.

    Don't be alarmed if the wine throws sediment; it's a natural occurrence.

    اگر شراب رسوب می‌اندازد، نگران نباشید؛ اتفاقی طبیعی رخ می‌دهد.

    noun

    ورزش پرتاب (نوعی تکنیک در کشتی و جودو)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The coach emphasized the importance of footwork and timing in executing a successful throw.

    مربی بر اهمیت حرکت پا و زمان‌بندی در اجرای پرتاب موفق تأکید کرد.

    The wrestler's throw was met with the cheer from the crowd.

    پرتاب این کشتی‌گیر تشویق تماشاچیان را به‌دنبال داشت.

    noun

    پوشاک شال

    Her favorite throw, a gift from her grandmother, kept her warm on chilly nights.

    شال محبوبش که هدیه‌ای از مادربزرگش بود، او را در شب‌های سرد گرم نگه می‌داشت.

    The colorful throw matched perfectly with her outfit.

    این شال رنگارنگ کاملاً با لباس او جور بود.

    noun

    زمین‌شناسی افت (میزان جابه‌جایی عمودی انجام‌شده توسط گسل)

    Geologists study the throw of faults.

    زمین‌شناسان افت گسل‌ها را بررسی می‌کنند.

    The throw of the fault was measured to be several meters.

    افت گسل چندین متر اندازه‌گیری شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد throw

    1. verb propel something through the air
      Synonyms:
      toss cast send hurl pitch fling launch propel drive fire discharge project shove thrust flip chuck dash pellet pelt scatter sprinkle spray shower bombard catapult heave lob waft start deliver force impel buck lift peg shy sling splatter strew volley overwhelm fell dislodge unseat floor upset overturn tumble precipitate unhorse stone lapidate pepper cant butt bunt bandy fling off let fly let go
      Antonyms:
      catch receive
    1. verb confuse
      Synonyms:
      mix up disturb distract upset confound disconcert fluster baffle bewilder unsettle befuddle throw off addle dizzy astonish dumbfound
      Antonyms:
      help explain

    Phrasal verbs

    throw away

    حرام کردن، هدر دادن، تلف کردن

    دور انداختن

    throw back

    ترقی و پیشرفت را عقب انداختن، باعث تأخیر شدن

    throw in

    اشانتیون دادن، هدیه تبلیغاتی دادن

    throw off

    درآوردن، از تن کندن (لباس) (با عجله)

    از شر چیزی راحت شدن، از سر وا کردن

    گمراه کردن

    سردرگم کردن، گیج کردن

    سر هم کردن، فی‌البداهه گفتن (نوشته و شعر)

    throw on

    با شتاب لباس پوشیدن

    Phrasal verbs بیشتر

    throw out

    دور انداختن

    اخراج کردن

    پیشنهاد کردن

    رد کردن

    throw over

    ترک کردن، دست برداشتن، رها کردن، صرف‌نظر کردن

    throw together

    1- (با شتاب و بی‌دقتی) ساختن، سر‌هم‌بندی کردن 2- (با هم) آشنا کردن

    throw up

    استفراغ کردن، بالا آوردن، قی کردن

    (مشکلات، ایده‌ها و...) ایجاد کردن، پدید آوردن، به وجود آوردن، انجامیدن، منجر شدن

    (شغل) دست کشیدن، رها کردن، استعفا دادن، کنار گذاشتن

    throw down

    سبب افتادن شدن، طرد کردن، رد کردن

    Collocations

    throw blame on someone

    تقصیر را به گردن کسی گذاشتن

    throw into a dither

    دستپاچه و هراسان کردن، دچار ترس و هیجان کردن

    Idioms

    throw a monkey wrench into (something)

    چوب لای چرخ گذاشتن، خرابکاری کردن

    throw cold water on

    دل‌سرد کردن، تو ذوق کسی زدن

    دلسرد کردن، از شوق انداختن

    throw light on something

    چیزی را روشن یا آشکار کردن، روشنگری کردن، معلوم کردن

    throw oneself at someone

    برای جلب محبت یا عشق کسی سخت کوشیدن

    throw oneself into

    (با حرارت و پشتکار) به کاری پرداختن، دست به کار شدن

    Idioms بیشتر

    throw oneself on (or upon) someone

    دست به دامن کسی شدن

    throw one's weight around

    اعمال نفوذ کردن، از قدرت خود سوء استفاده کردن

    از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده کردن

    throw open

    1- (ناگهان وکاملاً) باز کردن، (در و غیره) چهار تاق کردن 2- رفع محدودیت کردن

    throw caution to the wind

    دل به دریا زدن، احتیاط را کنار گذاشتن (انجام دادن کاری بدون نگرانی در مورد خطر یا شکست یا نتایج منفی آن)

    throw (or cast) on the scrapheap

    دور انداختن

    to throw the baby out with the bathwater

    تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن

    throw caution into the wind

    احتیاط را کنار گذاشتن، به سیم آخر زدن

    throw (fling) dirt at somebody

    پشت سر کسی بدگویی کردن

    throw dust in someone's eyes

    گمراه کردن، گول زدن

    have a fit (or throw a fit)

    خیلی خشمگین شدن، اعراض کردن، (از شدت خشم و غیره) از خود بیخود شدن، بی‌تابی کردن

    throw down the gauntlet

    به مبارزه طلبیدن، نفس‌کش طلبیدن

    throw up one's hands

    دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن

    throw one's hat into the ring

    وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن

    knock (or throw) for a loop

    (امریکا ـ عامیانه) 1- مشت محکم زدن 2- شکست دادن، چیره شدن 3- مبهوت کردن

    throw light on

    (موضوع و غیره) روشن کردن، آشکار کردن

    throw in one's lot with somebody

    سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)

    throw a monkey wrench into

    چوب لای چرخ گذاشتن، کارشکنی کردن

    throw overboard

    دور انداختن

    people who live in glass houses should not throw stone

    اشخاص آسیب‌پذیر نباید به دیگران حمله کنند، شیشه‌فروش نباید سنگ‌پرانی کند

    put (or throw) somebody off the scent

    (به‌ویژه با دادن اطلاعات غلط) گمراه کردن، موجب پی گم کردن شدن

    throw (or toss) in the sponge

    (به‌ویژه مشت‌زنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن

    a stone's throw

    فاصله‌ی کم، در نزدیکی

    throw (or toss) in the towel

    (عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن

    throw a wrench into (something)

    (چیزی را) مختل کردن، از کار انداختن، خرابکاری کردن

    throw in the towel

    تسلیم شدن، کم آوردن، کنار کشیدن، جا زدن، شکست را پذیرفتن، پا پس کشیدن، انصراف دادن

    سوال‌های رایج throw

    گذشته‌ی ساده throw چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده throw در زبان انگلیسی threw است.

    شکل سوم throw چی میشه؟

    شکل سوم throw در زبان انگلیسی thrown است.

    شکل جمع throw چی میشه؟

    شکل جمع throw در زبان انگلیسی throws است.

    وجه وصفی حال throw چی میشه؟

    وجه وصفی حال throw در زبان انگلیسی throwing است.

    سوم‌شخص مفرد throw چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد throw در زبان انگلیسی throws است.

    ارجاع به لغت throw

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «throw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/throw

    لغات نزدیک throw

    • - throughway
    • - throve
    • - throw
    • - throw (fling) dirt at somebody
    • - throw (or cast) on the scrapheap
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    garbled gastrointestinal gateway gear up gelatinous out of nowhere over the years Jul jump at jump on the bandwagon Jun juristic just then just as kinda تندیس نفت ماهی آبشش‌آبی ماهی دهان‌کاغذی ماهی گل‌خورک مزین کیقباد یاتاقان نفتالین زعفران لق لحیم میلیارد میلیاردر میلیون
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.