گذشتهی ساده:
confoundedشکل سوم:
confoundedپریشان کردن، گیج کردن، عاجز کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The juggler's performance confounded everyone.
نمایش شعبدهباز همه را مبهوت کرد.
to confound an enemy
دشمن را هاج و واج کردن
Confound you!
لعنت بر تو!
Confound it! I've lost the key again!
خاک برسرم! دوباره کلید را گم کردم!
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «confound» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/confound