با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Pose

poʊz pəʊz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    posed
  • شکل سوم:

    posed
  • سوم‌شخص مفرد:

    poses
  • وجه وصفی حال:

    posing
  • شکل جمع:

    poses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
ایجاد کردن، به وجود آوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Shortage of capital poses numerous problems for the industry.
- کمبود سرمایه مشکلات متعددی را برای صنایع ایجاد می‌کند.
- Overpopulation poses the greatest danger to the future of mankind.
- ازدیاد جمعیت بزرگ‌ترین خطر برای آینده‌ی بشریت است.
verb - transitive C2
مطرح کردن (پرسش) (به‌ویژه در موقعیت رسمی مانند یک جلسه)
- The reporter posed a thought-provoking question to the politician.
- خبرنگار پرسش تأمل‌برانگیزی از این سیاست‌مدار مطرح کرد.
- The lawyer posed a crucial question to the witness on the stand.
- وکیل پرسش مهمی از شاهد حاضر در جایگاه مطرح کرد.
verb - intransitive C1
هنر ژست گرفتن (برای عکاسی یا نقاشی و غیره)
- The bride and groom posed for a photograph.
- عروس و داماد برای عکس ژست گرفتند.
- The artist asked the subject to pose with a thoughtful expression.
- هنرمند از سوژه خواست تا با حالتی متفکرانه ژست بگیرد.
verb - intransitive
تظاهر کردن، وانمود کردن، خود را (به‌عنوان کس دیگر) جا زدن
- He often poses as a successful businessman.
- او اغلب تظاهر می‌کند که بازرگان موفقی است.
- He posed as a police officer.
- خود را به جای افسر پلیس جا زد.
noun countable
هنر ژست (برای نقاشی و عکاسی و غیره)
- The photographer captured the model's elegant poses in a series of stunning shots.
- این عکاس ژست‌های زیبای مدل را در مجموعه‌ای از عکس‌های خیره‌کننده ثبت کرده است.
- The model struck a dramatic pose for the photographer.
- این مدل برای عکاس ژست دراماتیکی گرفت.
noun countable
وضع، حالت، ژست (معمولاً برای تأثیرگذاری بر طرف مقابل)
- Her sympathy is a mere pose.
- دلسوزی او فقط ظاهری است.
- The politician's pose didn't fool anyone.
- ژست این سیاست‌مدار کسی را فریب نداد.
verb - transitive
قرار دادن (کسی یا چیزی) (در ژست یا حالت خاصی)
- He carefully posed the statue in the center of the room.
- او با دقت مجسمه را در وسط اتاق قرار داد.
- I posed my subject against the stunning backdrop of the sunset.
- سوژه‌ام را در پس‌زمینه‌ی خیره‌کننده‌ی غروب خورشید قرار دادم.
verb - transitive
سرگشته کردن، گیج کردن
- She posed me.
- من را سرگشته کرد.
- The complex mathematical equation posed him.
- معادله‌ی پیچیده‌ی ریاضی او را گیج کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pose

  1. noun artificial position
    Synonyms: act, affectation, air, attitude, attitudinizing, bearing, carriage, facade, fake, false show, front, guise, mannerism, masquerade, mien, positure, posture, posturing, pretense, pretension, role, stance, stand
    Antonyms: movement
  2. verb sit, stand in place
    Synonyms: arrange, model, peacock, poise, position, posture, sit for, strike a pose, strut
    Antonyms: go, move
  3. verb pretend, fake
    Synonyms: act, affect, attitudinize, feign, grandstand, impersonate, make believe, make out like, masquerade, pass off, peacock, playact, posture, profess, purport, put on airs, put up a front, sham, show off, strike an attitude, take off as
    Antonyms: be genuine
  4. verb offer, put forward idea
    Synonyms: advance, ask, extend, give, hold out, posit, prefer, present, proffer, propose, proposition, propound, put, query, question, set, state, submit, suggest, tender
    Antonyms: withhold

ارجاع به لغت pose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pose

لغات نزدیک pose

پیشنهاد بهبود معانی