طاقت، بردباری، وضع، رفتار، سلوک، جهت، نسبت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Because of her bearing, I guessed that she must be an important person.
بهدلیل طرز رفتارش حدس زدم که باید آدم مهمی باشد.
a man of distinguished bearing
یک مرد باوقار
a fruit-bearing tree
درخت بارور
gold-bearing minerals
سنگهای معدنی طلادار
beyond all bearing
غیرقابل تحمل
The pilot reported the aircraft's bearings.
خلبان موقعیت هواپیما را گزارش داد.
to get (or find) one's bearings
مکان خود را دقیقاً تعیین کردن
The mountain climbers lost their bearings.
کوهنوردان گم شدند (جهتیابی خود را از دست دادند).
After a week in the new job, Parichehr gradually got her bearings.
پریچهر یک هفته پس از شروع کردن به کار جدید کمکم به وضعیت آشنا شد.
His testimony has no bearing on this issue.
گواهی او رابطهای با این قضیه ندارد.
That event had no bearing on my decision.
آن رویداد تأثیری بر تصمیم من نداشت.
a bearing wall
دیوار حامل (دیوار پایه)
موضوع یا موقعیت (شخص یا چیزی را) بررسی کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bearing» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bearing