شکل جمع:
presencesوجود، حضور، پیش، پیشگاه
her presence in the party
حضور او در مهمانی
the presence of smoke in the room
وجود دود در اتاق
The ceremonies performed in her presence.
مراسمی که در حضور او انجام شد.
He was admitted to the prime minister's presence.
به حضور نخستوزیر پذیرفته شد.
He was unaware of the presence of danger.
از وجود خطر بیاطلاع بود.
the presence of suspicion
وجود سوءظن
وجود، شخصیت، هیبت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a man of great presence
مردی با هیبت زیاد
There seemed to be a divine presence in the room.
چنین به نظر میرسید که یک وجود آسمانی در اتاق است.
(بهخاطر کیاست یا کفایت و غیره) همه را متوجه حضور خود کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «presence» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/presence