فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Company

ˈkʌmpni ˈkʌmpni

شکل جمع:

companies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

کسب‌وکار شرکت، انجمن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

the National Oil Company

شرکت ملی نفت

The company has been in business for over 50 years.

این شرکت بیش‌از ۵۰ سال است که در تجارت است.

noun uncountable B2

همراهی، مصاحبت، هم‌صحبتی، هم‌نشینی، معاشرت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

I enjoy her company.

از همراهی با او لذت می‌برم.

Her company always brightens my day.

مصاحبت او همیشه روز من را روشن می‌کند.

noun countable

هنر گروه هنرپیشگان، گروه (هنری)

a theatrical company

گروه (هنرپیشگان) تئاتر

The ballet company traveled around the world to showcase their talent.

این گروه باله به سراسر جهان سفر کرد تا استعداد خود را به نمایش بگذارد.

noun countable

(نظامی) گروهان (دربرگیرنده‌ی تعداد زیادی سرباز)

company commander

فرمانده‌ی گروهان

The company of soldiers marched in perfect formation.

گروهان سربازان با آرایش کامل رژه رفتند.

noun countable

مهمان، همراه، هم‌صحبت، هم‌نشین

We are having company tonight.

امشب مهمان داریم.

Avoid evil company!

از هم‌نشین بد بپرهیز!

noun countable uncountable

گروهی از افراد، جمعی از افراد، شرکا

Morteza Anwary and Company

مرتضی انواری و شرکا

The company of friends gathered around the campfire.

گروهی از دوستان دور آتش جمع شده بودند.

verb - transitive

همراهی کردن، همراه بودن

I will company you to the store later.

بعداً شما را به فروشگاه همراهی خواهم کرد.

Will you company me to the doctor's appointment?

آیا من را در جلسه‌ی ملاقات دکتر همراهی می‌کنید؟

verb - intransitive

معاشرت کردن، رابطه داشتن، وقت گذراندن (با کسی)

We decided to company at the bar after work for a drink.

تصمیم گرفتیم بعداز کار برای نوشیدنی در بار معاشرت کنیم.

The two friends would frequently company at the café to catch up.

این دو دوست مرتباً در کافه وقت می‌گذرانند تا به نتیجه برسند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد company

  1. noun crowd of people
    Synonyms:
    group gathering crowd party band mob team body circle set association collection assembly community league gang pack ring troop muster throng concourse turnout convention congregation outfit crew corps troupe retinue coterie assemblage horde ensemble order clan clique aggregation zoo jungle ruck cortege
  1. noun business concern
    Synonyms:
    business concern firm house establishment enterprise association corporation outfit partnership syndicate multinational megacorp
  1. noun social friend, guest
    Synonyms:
    visitor guest caller society companionship presence party retinue cortege boarder

Collocations

in company of

به همراه، همراه

the pleasure of (somebody's) company

افتخار شرف‌یابی به حضور کسی، مسرت مصاحبت با کسی، افتخار میزبانی کسی

present company excepted

بلانسبت حاضران، به استثنای شما

Idioms

bear company

همراهی کردن، ملازمت کردن

keep company

1- (با: with) هم‌نشینی کردن، مصاحبت کردن با، معاشرت کردن با2- همراهی کردن، به همراه رفتن

keep (a person) company

1- نزد کسی ماندن، تنها نگذاشتن 2- همراهی کردن

part company

1- (با: with) ترک هم‌نشینی کردن، ترک رابطه کردن 2- جدا شدن (و در دو جهت مختلف رفتن)

از هم جدا شدن

keep someone company

کسی را همراهی کردن، با کسی مصاحبت کردن

Idioms بیشتر

a man is known by the company he keeps

انسان را از روی دوستانش می‌توان شناخت.

misery seeks company

سوته‌دلان دور هم جمع می‌شوند، آدم مصیبت‌دیده با مصیبت‌دیده محشور می‌شود

ارجاع به لغت company

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «company» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/company

لغات نزدیک company

پیشنهاد بهبود معانی