فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Business

ˈbɪznəs ˈbɪznəs

شکل جمع:

businesses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun A1

شغل، حرفه، کار، کسب، (جمع) مشغله

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

What business are you in?

شما به چه کاری مشغولید؟ حرفه‌ی شما چیست؟

he is in the home building business.

او در کار خانه‌سازی است.

noun

بازرگانی، تجارت، کسب و کار، داد و ستد، کاسبی، سوداگری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

How is business these days?

این روزها کاسبی چطور است؟

Is your trip for business or pleasure?

آیا سفر شما به‌دلیل کار است یا تفریح؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

he is studying business.

او دارد بازرگانی می‌خواند.

noun

کار ویژه، وظیفه، عمل

now we must deal with our main business which is ...

حال باید بپردازیم به کار اصلی‌مان که عبارت است از ...

the business of packing for a trip

عمل چمدان بستن برای سفر

noun

مسئولیت، مربوط، ارتباط

no one's business but his own.

به هیچ‌کس مربوط نیست جز خودش.

it is none of your business!

به تو هیچ ارتباطی ندارد!

adjective

وابسته به بازرگانی، تجارتی، سوداگرانه

our business deals with Japan.

معاملات بازرگانی ما با ژاپن.

noun

محل کسب (تجارتخانه، شرکت، مغازه، دکان، کارخانه و غیره)

heavy snow caused many businesses to close down.

برف سنگین موجب تعطیل شدن بسیاری از مؤسسات و مغازه‌ها شد.

noun

مشتری بودن

Our shop is interested in your business.

مغازه‌ی ما مشتاق خرید از سوی شماست.

That shop is still in business.

آن مغازه هنوز هم باز است (هنوز هم به کار کسب ادامه می‌دهد).

نمونه‌جمله‌های بیشتر

That company is no longer in business.

آن شرکت بسته شده است.

Business as usual.

(علیرغم مشکلات) کار ادامه دارد، کاسبی مثل همیشه است.

Business is business.

حساب حساب است و کاکا برادر، کار (یا کاسبی) شوخی برنمی‌دارد.

People were going about their business as usual.

مردم مثل همیشه مشغول کسب و کار خود بودند.

They have no business to interfere.

آن‌ها حق دخالت ندارند.

Like nobody's business.

(قدیمی، عامیانه) به سرعت و شدت.

Mind your own business!

فضولی نکن! بپرداز به کار خودت!

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد business

  1. noun job, profession
    Synonyms:
    work job employment occupation career profession trade line field pursuit calling vocation livelihood function specialty craft métier biz game racket dodge what one is into bag
    Antonyms:
    unemployment recreation avocation
  1. noun company, enterprise
    Synonyms:
    company organization firm establishment enterprise institution venture house shop store corporation concern market outfit partnership factory mill setup trust monopoly syndicate cartel megacorp Mom and Pop shoestring operation fly-by-night operation
  1. noun commerce, trade
    Synonyms:
    trade commerce industry market exchange traffic bargaining dealing sales selling contracts deal transactions undertaking buying and selling merchandising barter commercialism free enterprise manufacturing production and distribution capital and labor affairs game racket
  1. noun personal concern
    Synonyms:
    issue matter interest responsibility subject topic problem question duty task function assignment affair point happening goings-on lookout carrying on beeswax palaver hanky-panky

Collocations

business before pleasure

اول کار و بعد تفریح، کار از تفریح مهمتر است

business is good (or bad)

کاسبی خوب (یا بد) است، وضع بازرگانی خوب (یا بد) است

do business with

معامله کردن با، معامله داشتن با، داد و ستد کردن با، رابطه داشتن با

go about one's business

به کار و بار خود پرداختن (و کاری به کار دیگران نداشتن)

go out of business

(شرکت و مغازه و غیره) تعطیل شدن (برای همیشه)

Collocations بیشتر

have no business to ...

حق نداشتن

run a business

کسب (یا شرکت یا بنگاه و غیره) را اداره کردن

Idioms

be in business

آماده‌ی کار یا کسب بودن، مشغول به کار و کسب بودن

business end

(عامیانه، در مورد سلاح یا ابزار) بخشی که صدمه می‌زند (مثلا تیغه‌ی شمشیر نه دسته‌ی آن)، بخشی که کار صورت می‌دهد

get down to business

شروع کردن جلسه یا کار به‌ صورت جدی، به کار اصلی پرداختن

give (or get) the business

(آمریکا، عامیانه) با خشونت رفتار کردن، مورد شوخی خرکی قرار گرفتن یا قرار دادن

mean business

جدی بودن، به حرف خود عمل کردن

جدی بودن، شوخی نداشتن

Idioms بیشتر

mind one's own business

مشغول کار خود بودن (و کاری به کار دیگران نداشتن)، فضولی نکردن

ارجاع به لغت business

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «business» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/business

لغات نزدیک business

پیشنهاد بهبود معانی