با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Matter

ˈmæt̬ər ˈmætə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mattered
  • شکل سوم:

    mattered
  • سوم‌شخص مفرد:

    matters
  • وجه وصفی حال:

    mattering
  • شکل جمع:

    matters

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B2
ماده، جسم، ذات، ماهیت، جوهر، اهمیت، پرموته، مادگان، محتوا (در برابر: شکل و سبک و روش)، درون داشت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Success in teaching is primarily a matter of talent.
- موفقیت در تدریس در درجه‌ی اول بستگی به استعداد دارد.
- second-class matter
- مراسلات ارسالی با پست ارزان قیمت (درجه‌ی دو)
- the passage of matter from the intestine
- عبور مدفوع از روده‌ها
- The matter which had accumulated around the wound.
- چرکی که دور زخم جمع شده بود.
- All the things that matter to me.
- همه‌ی چیزهایی که برایم اهمیت دارند.
- Does it matter (to you)?
- آیا (برای تو) مهم است؟
- It is not death that matters but the fear of death.
- آنچه که اهمیت دارد مرگ نیست، بلکه ترس از مرگ است.
- The well-being of my children is what matters to me most.
- سعادت فرزندانم از همه‌چیز برایم مهم‌تر است.
- a mattering wound
- زخم چرک زا
- He was back in a matter of minutes.
- او ظرف چند دقیقه برگشت.
- It may be a matter of days before he returns.
- ممکن است چندین روز طول بکشد تا مراجعت کند.
- Let the matter between us be decided by an arbitrator.
- بگذار مسئله ی مابین ما را یک حکم داوری بکند.
- The loss of that much money is no laughing matter!
- از دست دادن آن مقدار پول شوخی نیست!
- Don't smoke here, don't smoke anywhere else for that matter!
- اینجا سیگار نکش، اصلاً هیچ‌جا سیگار نکش!
- Don't talk to your mother like that, or to anyone else for that matter!
- با مادرت این‌طور حرف نزن، با هیچ‌کس دیگر هم این‌طور حرف نزن!
- It is only a matter of time before dictators are defeated.
- شکست دیکتاتورها صرفاً مستلزم زمان است.
- His untimely death made matters worse.
- مرگ نابه‌هنگام او وضع را بدتر کرد.
- No matter, I'll do it myself!
- اشکال نداره، خودم آن را انجام می‌دهم!
- no matter who
- هرکس که می‌خواهد باشد، هرکس
- no matter how
- مهم نیست که چگونه
- I'll do it no matter how hard it is.
- هرچقدر هم که سخت باشد، آن را انجام خواهم داد.
- printed matter
- چیزهای چاپ‌شده، مطبوعات
- The universe is made of matter.
- جهان از ماده درست شده است.
- the properties of matter
- ویژگی‌های (خواص) ماده
- a sticky matter
- ماده‌ای چسبناک
- coloring matter
- ماده‌ی رنگی
- His graceful style was not enough to hide a paucity of matter.
- سبک زیبای او جبران ضعف محتوای او را نمی‌کرد.
- The matter of the story is complex and thought-provoking.
- درون‌داشت (محتوای) داستان پیچیده و تفکربرانگیز است.
- in a matter of a few days
- در ظرف چند روز
- in a matter of hours
- در طی چند ساعت
- reading matter
- مطالب خواندنی، چیزهای ویژه خواندن
- this mineral matter
- این ماده‌ی معدنی
- business matters
- مطالب مربوط به کسب و کار
- This is no matter for jesting.
- این موضوع شوخی‌بردار نیست.
- Several other matters will be discussed too.
- چندین مطلب دیگر نیز مورد مذاکره قرار خواهد گرفت.
- a very serious matter
- چیزی بسیار جدی
- This question involves matters of faith.
- این پرسش با موضوع ایمان سروکار دارد.
- The King Arthur stories make up the matter of Britain.
- حکایت‌های مربوط به شاه‌آرتور داستان‌های حماسی انگلیس را تشکیل می‌دهند.
- It's of no matter.
- مهم نیست.
- To me it is a matter of great importance.
- از نظر من خیلی مهم است.
- Something seems to be the matter.
- مثل اینکه اشکالی پیش آمده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
عفونی شدن، چرک کردن
noun
مقدار، میزان، ظرف، طی
noun
موضوع، امر، مطلب، چیز، قضیه
noun
گرفتاری، مسئله، هرچیز ناخوشایند، دردسر، زحمت، اشکال
noun
نامه‌ها (و محمولات و غیره)ی ارسالی توسط پست، پست، چاپار
noun
داستان‌های حماسی، داستان‌های قهرمانی
noun
(ماده‌ی دفع شده از بدن) چرک، مدفوع، ریم
verb - transitive
مهم بودن، اهمیت داشتن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد matter

  1. noun substance
    Synonyms: amount, being, body, constituents, corporeality, corporeity, element, entity, individual, material, materialness, object, phenomenon, physical world, protoplasm, quantity, stuff, substantiality, sum, thing
    Antonyms: nothing, nothingness, zero
  2. noun concern, issue
    Synonyms: affair, bag, business, circumstance, episode, event, goings-on, incident, job, lookout, nub, occurrence, proceeding, question, shooting match, situation, subject, thing, topic, transaction, undertaking
  3. noun subject, thesis
    Synonyms: argument, context, focus, head, interest, motif, motive, point, purport, resolution, sense, subject matter, substance, text, theme, topic
  4. noun significance, meaning
    Synonyms: amount, body, burden, consequence, content, core, extent, gist, import, importance, magnitude, meat, moment, neighborhood, note, order, pith, range, sense, substance, text, tune, upshot, vicinity, weight
    Antonyms: insignificance, meaninglessness
  5. noun difficulty, problem
    Synonyms: circumstance, complication, distress, grievance, perplexity, predicament, to-do, trouble, upset, worry
  6. noun secretion of a sore
    Synonyms: discharge, infection, maturation, purulence, pus, suppuration, ulceration
  7. verb be of consequence, importance
    Synonyms: affect, be important, be of value, be substantive, carry weight, count, cut ice, express, have influence, imply, import, involve, make a difference, mean, mean something, signify, value, weigh

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت matter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «matter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/matter

لغات نزدیک matter

پیشنهاد بهبود معانی