شکل جمع:
incidentsاتفاق، حادثه، پیشامد، رویداد، رخداد، واقعه
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
a tragic incident
حادثهی جانسوز
We reported the incident to the police.
آن رویداد را به پلیس گزارش کردیم.
incident rays
اشعهی تابشی
Small incidents that led to bloody border skirmishes.
برخوردهای کوچکی که به کشمکشهای خونین مرزی انجامید.
the cares incident to parenthood
توجهاتی که جزو وظایف والدین است
An alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding.
توافق نسبت به نفقه میتواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.
برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
incident rays
اشعهی تابشی
small incidents that led to bloody border skirmishes.
برخوردهای کوچکی که به کشمکشهای خونین مرزی انجامید.
الزامآور، عارضی، عرضی، تبعی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)
the cares incident to parenthood.
توجهاتی که جزو وظایف والدین است.
جزو، بخشی از، منوط به چیزی دیگر، پیآیند
an alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding.
توافق نسبت به نفقه میتواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «incident» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incident