فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Incident

ˈɪnsɪdnt ˈɪnsɪdnt

شکل جمع:

incidents

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

اتفاق، حادثه، پیشامد، رویداد، رخداد، واقعه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

a tragic incident

حادثه‌ی جان‌سوز

We reported the incident to the police.

آن رویداد را به پلیس گزارش کردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

incident rays

اشعه‌ی تابشی

Small incidents that led to bloody border skirmishes.

برخوردهای کوچکی که به کشمکش‌های خونین مرزی انجامید.

the cares incident to parenthood

توجهاتی که جزو وظایف والدین است

An alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding.

توافق نسبت به نفقه می‌تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.

adjective countable

برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

incident rays

اشعه‌ی تابشی

small incidents that led to bloody border skirmishes.

برخوردهای کوچکی که به کشمکش‌های خونین مرزی انجامید.

adjective countable

الزام‌آور، عارضی، عرضی، تبعی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)

the cares incident to parenthood.

توجهاتی که جزو وظایف والدین است.

noun countable

جزو، بخشی از، منوط به چیزی دیگر، پی‌آیند

an alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding.

توافق نسبت به نفقه می‌تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incident

  1. noun occurrence
    Synonyms:
    event happening occasion circumstance episode matter fact scene milestone adventure trip

ارجاع به لغت incident

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incident» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incident

لغات نزدیک incident

پیشنهاد بهبود معانی