فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Incident

ˈɪnsɪdnt ˈɪnsɪdnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    incidents

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    اتفاق، حادثه، پیشامد، رویداد، رخداد، واقعه
    • - a tragic incident
    • - حادثه‌ی جان‌سوز
    • - We reported the incident to the police.
    • - آن رویداد را به پلیس گزارش کردیم.
    • - incident rays
    • - اشعه‌ی تابشی
    • - Small incidents that led to bloody border skirmishes.
    • - برخوردهای کوچکی که به کشمکش‌های خونین مرزی انجامید.
    • - the cares incident to parenthood
    • - توجهاتی که جزو وظایف والدین است
    • - An alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding.
    • - توافق نسبت به نفقه می‌تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • adjective countable
    برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی
    • - incident rays
    • - اشعه‌ی تابشی
    • - small incidents that led to bloody border skirmishes.
    • - برخوردهای کوچکی که به کشمکش‌های خونین مرزی انجامید.
  • adjective countable
    الزام‌آور، عارضی، عرضی، تبعی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)
    • - the cares incident to parenthood.
    • - توجهاتی که جزو وظایف والدین است.
  • noun countable
    جزو، بخشی از، منوط به چیزی دیگر، پی‌آیند
    • - an alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding.
    • - توافق نسبت به نفقه می‌تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.
  • noun countable
    حقوق مشروط
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد incident

  1. noun occurrence
    Synonyms: adventure, circumstance, episode, event, fact, happening, matter, milestone, occasion, scene, trip

ارجاع به لغت incident

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incident» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incident

لغات نزدیک incident

پیشنهاد بهبود معانی