امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Incidental

ˌɪnsəˈdentl ˌɪnsəˈdentl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more incidental
  • صفت عالی:

    most incidental

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
فرعی، ضمنی، تابع، غیر‌مهم، اتفاقی، لازم، رخ‌دهنده، محتمل‌الوقوع

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- salary and incidental benefits
- حقوق و مزایا
- troubles incidental to divorce
- دردسرهای منضم به (همراه) طلاق
- incidental expenses
- هزینه‌های اتفاقی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incidental

  1. adjective related; minor
    Synonyms: accidental, accompanying, adventitious, ancillary, attendant, by-the-way, casual, chance, circumstantial, coincidental, concomitant, concurrent, contingent, contributing, contributory, fluke, fortuitous, irregular, nonessential, occasional, odd, random, secondary, subordinate, subsidiary
    Antonyms: basic, essential, fundamental, important, vital

ارجاع به لغت incidental

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incidental» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incidental

لغات نزدیک incidental

پیشنهاد بهبود معانی