تصادفی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Coincidentally he arrived as I was talking about him.
تصادفاً همانطور که حرف او را میزدم سر و کلهاش پیدا شد.
The similarity between these two exam papers is too close to be coincidental.
شباهت بین این دو ورقهی امتحانی بیشتر از آن است که اتفاقی باشد.
Famine in China was coincidental with rebellion in Mongolia.
قحطی در چین همزمان با شورش در مغولستان رخ داد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «coincidental» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/coincidental