Coincidental

koʊˌɪnsəˈdent̬l kəʊˌɪnsəˈdentl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    تصادفی
    • - Coincidentally he arrived as I was talking about him.
    • - تصادفاً همان‌طور که حرف او را می‌زدم سر و کله‌اش پیدا شد.
    • - The similarity between these two exam papers is too close to be coincidental.
    • - شباهت بین این دو ورقه‌ی امتحانی بیشتر از آن است که اتفاقی باشد.
    • - Famine in China was coincidental with rebellion in Mongolia.
    • - قحطی در چین هم‌زمان با شورش در مغولستان رخ داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد coincidental

  1. adjective accidental
    Synonyms: casual, chance, circumstantial, fluky, fortuitous, incidental, unintentional, unplanned
    Antonyms: decided, deliberate, designed, planned

ارجاع به لغت coincidental

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «coincidental» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/coincidental

لغات نزدیک coincidental

پیشنهاد بهبود معانی