با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Circumstantial

ˌsɜrːkəmˈstænʃl ˌsɜːkəmˈstænʃl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
تصادفی، مربوط به موقعیت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- circumstantial evidence
- شواهد فرعی، اماره
- He presented more circumstantial evidence than we had expected.
- او توضیحاتی کامل‌تر از آنچه انتظار داشتیم، به ما داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد circumstantial

  1. adjective incidental
    Synonyms: amplified, coincidental, concomitant, concurrent, conjectural, contingent, detailed, environmental, fortuitous, inconclusive, indirect, inferential, presumptive, provisional, uncertain
    Antonyms: direct

ارجاع به لغت circumstantial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «circumstantial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/circumstantial

لغات نزدیک circumstantial

پیشنهاد بهبود معانی