آیکن بنر

زبان‌ روسی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌ روسی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Concomitant

kənˈkɑːmət̬nt kənˈkɒmɪtənt

معنی concomitant | جمله با concomitant

adjective noun countable formal

هم‌آیند، همراه، هم‌زمان، پیوسته، ضمیمه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

bureaucracy and its concomitant dangers of corruption and delay

دیوان‌سالاری و خطرات هم‌آیند آن که عبارت‌اند از: فساد و تأخیر

Dissatisfaction is a common concomitant of adolescence.

ناخشنودی معمولاً با بلوغ همراه است.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد concomitant

لغات هم‌خانواده concomitant

  • adjective
    concomitant

ارجاع به لغت concomitant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «concomitant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/concomitant

لغات نزدیک concomitant

پیشنهاد بهبود معانی