با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fellow

ˈfeloʊ ˈfeləʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    fellows

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun B2
    (عامیانه) مرد، پسر، شخص، آدم، یارو
    • - How are you, old fellow?
    • - رفیق چطوری؟
    • - A fellow must eat.
    • - آدم به خوراک نیاز دارد.
    • - Three strange fellows entered the room.
    • - سه مرد غریبه وارد اتاق شدند.
    • - He's a nice fellow.
    • - او آدم خوبی است.
  • noun
    هم‌رتبه، هم‌شأن، هم‌زینه، هم‌طبقه، (در اصل) همکار، همدست، همیار، شریک
    • - My fellow plumber.
    • - همکار من که (او هم) لوله‌کش است.
    • - He treated him more like a fellow than a servant.
    • - با او بیشتر مثل هم‌قطار رفتار می‌کرد تا نوکر.
    • - fellow workers
    • - همکاران
    • - a fellow prisoner
    • - هم‌زندان
    • - my fellow Iranians
    • - هم‌میهنان ایرانی من
    • - a fellow creature
    • - هم‌نوع
    • - one of his fellows in crime
    • - یکی از هم‌دستان او در تبهکاری
    • - fellow feeling
    • - همدردی
    • - a fellow member
    • - هم‌عضو، هم‌وند
    • - He did not like the company of his fellows and hoped by way of reading to become like ancient Romans.
    • - او از مصاحبت هم‌نوعان خود خوشش نمی‌آمد و می‌خواست از راه مطالعه همانند رومی‌های باستان بشود.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • noun
    (یکی از دو چیز مشابه) تا، همتا، نصف جفت، طاق، لنگه
    • - Here is one of my slippers, but where is its fellow?
    • - یکی از دمپایی‌های من اینجاست؛ ولی آن دیگری کجاست؟
    • - This vase is the exact fellow of the one on the shelf.
    • - این گلدان جفت کامل آن گلدانی است که در طاقچه قرار دارد.
  • noun
    (عامیانه) طفلک، حیوانی، حیونک، همانند، هم...
    • - The poor little fellow fell off his tricycle!
    • - طفلک بیچاره از سه‌چرخه‌اش افتاد!
  • noun
    (در مورد فرهنگستان و انجمن های دانشمندان) عضو، هم‌وند، عضو هیئت مدیره‌ی دانشگاه
    • - a fellow of the Royal Society
    • - هم‌وند انجمن سلطنتی (بریتانیا)
    • - a fellow of the American College of Surgeons
    • - عضو انجمن جراحان امریکا
  • noun
    (مهجور) مردی که از طبقات پایین تر باشد، دون، گدا مدا، فقیر بیچاره
    • - Poor fellow! I feel sorry for him!
    • - بیچاره! دلم به حالش می‌سوزد!
  • noun
    (مهجور) آدم خشن و بی‌ادب
  • noun
    (عامیانه) خواستگار، خاطرخواه
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fellow

  1. noun male or female colleague, friend
    Synonyms: assistant, associate, cohort, companion, compeer, comrade, concomitant, confrere, consort, coordinate, counterpart, coworker, double, duplicate, equal, instructor, lecturer, match, mate, member, partner, peer, professor, reciprocal, twin
    Antonyms: enemy

ارجاع به لغت fellow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fellow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fellow

لغات نزدیک fellow

پیشنهاد بهبود معانی