با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Coordinate

koʊˈɔːrdneɪt koʊˈɔːrdnət kəʊˈɔːdɪneɪt kəʊˈɔːdɪnət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    coordinated
  • شکل سوم:

    coordinated
  • سوم‌شخص مفرد:

    coordinates
  • وجه وصفی حال:

    coordinating

توضیحات

حالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی co-ordinate است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
هماهنگ کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- A number of charities are coordinating their efforts to distribute food to the region.
- تعدادی از خیریه‌ها در حال هماهنگ کردن تلاش‌های خود برای توزیع غذا در این منطقه هستند.
- Who will be responsible for coordinating the project?
- چه کسی مسئول هماهنگی پروژه خواهد بود؟
- the part of the brain that co-ordinates body movements
- بخشی از مغز که حرکات بدن را هماهنگ می‌کند
- The project manager co-ordinated the resources to complete the task.
- مدیر پروژه منابع لازم برای تکمیل کار را هماهنگ می‌کند.
- They appointed a new manager to coordinate the work of the team.
- آن‌ها مدیر جدیدی را برای هماهنگ کردن کار گروه منصوب کردند.
- This part of the brain co-ordinates the muscles of the mouth.
- این ناحیه‌ی مغز عضلات دهان را هماهنگ می‌کند.
- his job consists of coordinating the activities of the various departments
- شغل او عبارت‌است‌از: هماهنگ کردن فعالیت‌های بخش‌های مختلف
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی (رنگ و لباس و غیره) هماهنگ کردن/شدن، ست کردن/شدن
- The bed linen coordinates with the bedroom curtains.
- پارچه‌ی تخت با پرده‌های اتاق‌خواب ست می‌شود.
- This shade coordinates with a wide range of other colours.
- این پرده با طیف گسترده‌ای از رنگ‌های دیگر هماهنگ می‌شود.
noun countable
(معمولاً به‌صورت جمع می‌آید) مختص (مختصات)
- Put in the GPS coordinates.
- مختصات GPS را وارد کنید.
- the x, y coordinates
- مختصات x و y
- geographic co-ordinate system
- سیستم مختصات جغرافیایی
- coordinate axes
- محورهای مختصات
- coordinate system
- دستگاه مختصات
- Latitude and longitude are coordinates of any point on the earth's surface.
- طول و عرض جغرافیایی مختصات هر نقطه از سطح زمین است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
دستور زبان هم‌پایه، هم‌سطح
- The professor explained the importance of coordinate clauses in the sentence structure.
- این استاد دانشگاه به تشریح اهمیت بندهای هم‌پایه در ساختار جمله پرداخت.
- The co-ordinate clauses in the sentence were difficult to understand.
- درک بندهای هم‌سطح در جمله دشوار بود.
adjective
هماهنگ، ست، برابر، هم‌رتبه
- The co-ordinate colors of the room created a soothing atmosphere.
- رنگ‌های هماهنگ اتاق فضایی آرامش‌بخش به وجود آورده است.
- She wore a coordinate skirt and shirt.
- دامن و پیراهنی ست تن داشت.
- The teacher gave the students a co-ordinate assignment.
- معلم یک تکلیف هماهنگ و برابر به دانش‌آموزان داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد coordinate

  1. adjective equivalent
    Synonyms: alike, coequal, correlative, correspondent, counterpart, equal, equalized, like, parallel, same, tantamount
    Antonyms: different, dissimilar, unequal, unparallel
  2. verb match, relate
    Synonyms: accommodate, adjust, agree, atune, combine, conduce, conform, correlate, get it together, get one’s act together, harmonize, integrate, mesh, organize, pool, proportion, pull together, quarterback, reconcile, reconciliate, regulate, shape up, synchronize, systematize, team up
    Antonyms: disintegrate, mismatch, uncoordinate, unrelate

لغات هم‌خانواده coordinate

ارجاع به لغت coordinate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «coordinate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/coordinate

لغات نزدیک coordinate

پیشنهاد بهبود معانی