امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Coordinate

koʊˈɔːrdneɪt koʊˈɔːrdnət kəʊˈɔːdɪneɪt kəʊˈɔːdɪnət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    coordinated
  • شکل سوم:

    coordinated
  • سوم‌شخص مفرد:

    coordinates
  • وجه وصفی حال:

    coordinating

توضیحات

حالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی co-ordinate است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
هماهنگ کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- A number of charities are coordinating their efforts to distribute food to the region.
- تعدادی از خیریه‌ها در حال هماهنگ کردن تلاش‌های خود برای توزیع غذا در این منطقه هستند.
- Who will be responsible for coordinating the project?
- چه کسی مسئول هماهنگی پروژه خواهد بود؟
- the part of the brain that co-ordinates body movements
- بخشی از مغز که حرکات بدن را هماهنگ می‌کند
- The project manager co-ordinated the resources to complete the task.
- مدیر پروژه منابع لازم برای تکمیل کار را هماهنگ می‌کند.
- They appointed a new manager to coordinate the work of the team.
- آن‌ها مدیر جدیدی را برای هماهنگ کردن کار گروه منصوب کردند.
- This part of the brain co-ordinates the muscles of the mouth.
- این ناحیه‌ی مغز عضلات دهان را هماهنگ می‌کند.
- his job consists of coordinating the activities of the various departments
- شغل او عبارت‌است‌از: هماهنگ کردن فعالیت‌های بخش‌های مختلف
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی (رنگ و لباس و غیره) هماهنگ کردن/شدن، ست کردن/شدن
- The bed linen coordinates with the bedroom curtains.
- پارچه‌ی تخت با پرده‌های اتاق‌خواب ست می‌شود.
- This shade coordinates with a wide range of other colours.
- این پرده با طیف گسترده‌ای از رنگ‌های دیگر هماهنگ می‌شود.
noun countable
(معمولاً به‌صورت جمع می‌آید) مختص (مختصات)
- Put in the GPS coordinates.
- مختصات GPS را وارد کنید.
- the x, y coordinates
- مختصات x و y
- geographic co-ordinate system
- سیستم مختصات جغرافیایی
- coordinate axes
- محورهای مختصات
- coordinate system
- دستگاه مختصات
- Latitude and longitude are coordinates of any point on the earth's surface.
- طول و عرض جغرافیایی مختصات هر نقطه از سطح زمین است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
دستور زبان هم‌پایه، هم‌سطح
- The professor explained the importance of coordinate clauses in the sentence structure.
- این استاد دانشگاه به تشریح اهمیت بندهای هم‌پایه در ساختار جمله پرداخت.
- The co-ordinate clauses in the sentence were difficult to understand.
- درک بندهای هم‌سطح در جمله دشوار بود.
adjective
هماهنگ، ست، برابر، هم‌رتبه
- The co-ordinate colors of the room created a soothing atmosphere.
- رنگ‌های هماهنگ اتاق فضایی آرامش‌بخش به وجود آورده است.
- She wore a coordinate skirt and shirt.
- دامن و پیراهنی ست تن داشت.
- The teacher gave the students a co-ordinate assignment.
- معلم یک تکلیف هماهنگ و برابر به دانش‌آموزان داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد coordinate

  1. adjective equivalent
    Synonyms:
    alike coequal correlative correspondent counterpart equal equalized like parallel same tantamount
    Antonyms:
    different dissimilar unequal unparallel
  1. verb match, relate
    Synonyms:
    accommodate adjust agree atune combine conduce conform correlate get it together get one’s act together harmonize integrate mesh organize pool proportion pull together quarterback reconcile reconciliate regulate shape up synchronize systematize team up
    Antonyms:
    disintegrate mismatch uncoordinate unrelate

لغات هم‌خانواده coordinate

  • verb - transitive
    coordinate

ارجاع به لغت coordinate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «coordinate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/coordinate

لغات نزدیک coordinate

پیشنهاد بهبود معانی