فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Coordinator

koʊˈɔːrdəneɪtər kəʊˈɔːdəneɪtə
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

در بریتانیایی، به‌صورتِ co-ordinator نوشته می‌شود.

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C1
    هماهنگ‌کننده، کوردیناتور
    • - He is a recycling coordinator.
    • - او هماهنگ‌کننده‌ی بازیافت است.
    • - She is the co-ordinator of the upcoming state visit.
    • - او هماهنگ‌کننده‌ی سفر خارجیِ آتیِ دولت است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد coordinator

  1. noun director
    Synonyms: supervisor, organizer, administrator, adviser

لغات هم‌خانواده coordinator

ارجاع به لغت coordinator

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «coordinator» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/coordinator

لغات نزدیک coordinator

پیشنهاد بهبود معانی