گذشتهی ساده:
quarterbackedشکل سوم:
quarterbackedسومشخص مفرد:
quarterbacksوجه وصفی حال:
quarterbackingشکل جمع:
quarterbacksورزش کوارتربک، توپپخشکن (در فوتبال آمریکایی که وظیفهی پخش توپ از عقب رو به جلو را بر عهده دارد)
The team's quarterback was injured during the game.
کوارتربک این تیم در جریان بازی مصدوم شد.
The quarterback made a quick decision to pass the ball rather than run.
توپپخشکن تصمیم سریعی برای پاس دادن توپ به جای دویدن گرفت.
مدیریت کردن، راهبری کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The manager quarterbacked the meeting.
مدیر جلسه را مدیریت کرد.
She quarterbacked the project.
او پروژه را راهبری کرد.
انگلیسی آمریکایی رئیس (کسی که هدایت و راهبری میکند)
The quarterback of the committee organized a fantastic party.
رئیس کمیتهی برنامهریزی مهمانی فوقالعادهای را ترتیب داد.
the quarterback of the marketing team
رئیس تیم بازاریابی
ورزش کوارتربک بودن، به عنوان کوارتربک انجام وظیفه کردن، توپ پخش کردن (در فوتبال آمریکایی)
He has always dreamed of quarterbacking.
او همیشه رؤیای کوارتربک بودن را در سر داشته است.
The backup quarterback was called upon to quarterback the team.
از توپپخشکن ذخیره خواسته شد توپ پخش کند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «quarterback» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quarterback