آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ بهمن ۱۴۰۲

    Integrate

    ˈɪntɪɡreɪt ˈɪntɪɡreɪt

    گذشته‌ی ساده:

    integrated

    شکل سوم:

    integrated

    سوم‌شخص مفرد:

    integrates

    وجه وصفی حال:

    integrating

    معنی integrate | جمله با integrate

    verb - intransitive verb - transitive C1

    ادغام کردن، با هم درآمیختن، تلفیق کردن، یکی کردن، ملحق کردن، ادغام شدن، ملحق شدن، یکی شدن

    Trying to integrate government-owned and private factories was a big mistake.

    سعی در ادغام کردن کارخانه‌های دولتی و خصوصی اشتباه بزرگی بود.

    Buildings should be integrated with their surroundings.

    ساختمان‌ها باید با محیط اطراف خود یکی شوند.

    verb - intransitive verb - transitive

    تفکیک‌زدایی کردن، تبعیض نژادی را کنار گذاشتن، همگانی کردن، همگانی شدن، به روی همه باز شدن، به روی همه باز کردن (مدرسه و غیره)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    to integrate black students into white schools

    وارد کردن دانش‌آموزان سیاه‌پوست به مدارس سفیدپوستان

    a project for integrating immigrants into our society

    طرحی برای هم‌آمیز کردن مهاجران در جامعه‌ی ما

    verb - transitive

    ریاضی انتگرال گرفتن

    In order to solve the physics problem, you need to integrate the given function.

    برای حل این مسئله‌ی فیزیک، باید انتگرال تابع داده‌شده را بگیرید.

    The mathematician was able to integrate the complex equation, finding the solution to the problem.

    ریاضی‌دان توانست انتگرال این معادله‌ی پیچیده را بگیرد و راه‌حل مسئله را بیابد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد integrate

    1. verb mix, merge
      Synonyms:
      combine unite join blend incorporate fuse merge consolidate associate organize harmonize coordinate synthesize meld with accommodate conform reconcile embody interface tune arrange coalesce assimilate intermix link get together atune articulate systematize proportion reconciliate compact concatenate concentrate conjoin desegregate knit orchestrate symphonize throw in together wed amalgamate
      Antonyms:
      divide separate

    لغات هم‌خانواده integrate

    noun
    integration
    adjective
    integrated
    verb - transitive
    integrate

    سوال‌های رایج integrate

    گذشته‌ی ساده integrate چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده integrate در زبان انگلیسی integrated است.

    شکل سوم integrate چی میشه؟

    شکل سوم integrate در زبان انگلیسی integrated است.

    وجه وصفی حال integrate چی میشه؟

    وجه وصفی حال integrate در زبان انگلیسی integrating است.

    سوم‌شخص مفرد integrate چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد integrate در زبان انگلیسی integrates است.

    ارجاع به لغت integrate

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «integrate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/integrate

    لغات نزدیک integrate

    • - integrand
    • - integrant
    • - integrate
    • - integrated
    • - integrated circuit
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    would worth wrangle worn word order worship woofer wold wolf with that winner wildly wield wonderful who's وزغ عبرت کایاک عاج کره‌خر کوکائین کیکاووس گرگ‌ومیش انبردست عنبر نهنگ عنبر غر زدن غرغرو غالب مغلوب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.