گذشتهی ساده:
integratedشکل سوم:
integratedسومشخص مفرد:
integratesوجه وصفی حال:
integratingادغام کردن، با هم درآمیختن، تلفیق کردن، یکی کردن، ملحق کردن، ادغام شدن، ملحق شدن، یکی شدن
Trying to integrate government-owned and private factories was a big mistake.
سعی در ادغام کردن کارخانههای دولتی و خصوصی اشتباه بزرگی بود.
Buildings should be integrated with their surroundings.
ساختمانها باید با محیط اطراف خود یکی شوند.
تفکیکزدایی کردن، تبعیض نژادی را کنار گذاشتن، همگانی کردن، همگانی شدن، به روی همه باز شدن، به روی همه باز کردن (مدرسه و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to integrate black students into white schools
وارد کردن دانشآموزان سیاهپوست به مدارس سفیدپوستان
a project for integrating immigrants into our society
طرحی برای همآمیز کردن مهاجران در جامعهی ما
ریاضی انتگرال گرفتن
In order to solve the physics problem, you need to integrate the given function.
برای حل این مسئلهی فیزیک، باید انتگرال تابع دادهشده را بگیرید.
The mathematician was able to integrate the complex equation, finding the solution to the problem.
ریاضیدان توانست انتگرال این معادلهی پیچیده را بگیرد و راهحل مسئله را بیابد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «integrate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/integrate