امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Integrant

ˈɪntəˌɡrənt ɪnˈteɡrənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    integrants

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
اساسی، بنیادی، جدایی‌ناپذیر، جدانشدنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The integrant parts of the machine work together seamlessly.
- قطعات اساسی دستگاه به‌طور یکپارچه با هم کار می‌کنند.
- Communication is an integrant component of a healthy relationship.
- معاشرت جزء جدایی‌ناپذیر یک رابطه‌ی سالم است.
noun countable
بخش اساسی، بخش جدایی‌ناپذیر
- The harmony of flavors is the integrant in this delicious recipe.
- هماهنگی طعم‌ها در این دستور غذایی خوشمزه بخش اساسی است.
- Creativity is the integrant in the process of innovation.
- خلاقیت بخش جدایی‌ناپذیر در فرایند نوآوری است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد integrant

  1. noun One of the individual entities contributing to a whole
    Synonyms: part, building block, component, constituent, element, factor, ingredient

ارجاع به لغت integrant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «integrant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/integrant

لغات نزدیک integrant

پیشنهاد بهبود معانی