فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Integrant

ˈɪntəˌɡrənt ɪnˈteɡrənt

شکل جمع:

integrants

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

اساسی، بنیادی، جدایی‌ناپذیر، جدانشدنی

The integrant parts of the machine work together seamlessly.

قطعات اساسی دستگاه به‌طور یکپارچه با هم کار می‌کنند.

Communication is an integrant component of a healthy relationship.

معاشرت جزء جدایی‌ناپذیر یک رابطه‌ی سالم است.

noun countable

بخش اساسی، بخش جدایی‌ناپذیر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The harmony of flavors is the integrant in this delicious recipe.

هماهنگی طعم‌ها در این دستور غذایی خوشمزه بخش اساسی است.

Creativity is the integrant in the process of innovation.

خلاقیت بخش جدایی‌ناپذیر در فرایند نوآوری است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد integrant

  1. noun one of the individual entities contributing to a whole
    Synonyms:
    component element part constituent factor ingredient building block

ارجاع به لغت integrant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «integrant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/integrant

لغات نزدیک integrant

پیشنهاد بهبود معانی