شکل جمع:
integrantsاساسی، بنیادی، جداییناپذیر، جدانشدنی
The integrant parts of the machine work together seamlessly.
قطعات اساسی دستگاه بهطور یکپارچه با هم کار میکنند.
Communication is an integrant component of a healthy relationship.
معاشرت جزء جداییناپذیر یک رابطهی سالم است.
بخش اساسی، بخش جداییناپذیر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The harmony of flavors is the integrant in this delicious recipe.
هماهنگی طعمها در این دستور غذایی خوشمزه بخش اساسی است.
Creativity is the integrant in the process of innovation.
خلاقیت بخش جداییناپذیر در فرایند نوآوری است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «integrant» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/integrant