با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Ingredient

ɪnˈɡriːdiənt ɪnˈɡriːdiənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    ingredients

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
ماده‌ی اولیه، ماده‌ی لازم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The ingredients of this food are...
- مواد اولیه‌ی این غذا عبارت‌اند از: ...
- This liquid has the same ingredients as mother's milk.
- این آبگونه دارای همان ماده‌ی لازمی است که در شیر مادر وجود دارد.
noun countable B2
عنصر، عامل، جزء
- Patience is a crucial ingredient for mastering any skill.
- صبر یک عنصر حیاتی برای تسلط بر هر مهارتی است.
- Trust is an essential ingredient in a strong relationship.
- اعتماد یک جزء ضروری در یک رابطه‌ی مستحکم است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ingredient

  1. noun component of concoction
    Synonyms: additive, constituent, element, factor, fixing, fundamental, innards, integral, integrant, making, part, part and parcel, piece
    Antonyms: whole

ارجاع به لغت ingredient

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ingredient» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ingredient

لغات نزدیک ingredient

پیشنهاد بهبود معانی