فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Ingredient

ɪnˈɡriːdiənt ɪnˈɡriːdiənt

شکل جمع:

ingredients

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1

ماده‌ی اولیه، ماده‌ی لازم

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

The ingredients of this food are...

مواد اولیه‌ی این غذا عبارت‌اند از: ...

This liquid has the same ingredients as mother's milk.

این آبگونه دارای همان ماده‌ی لازمی است که در شیر مادر وجود دارد.

noun countable B2

عنصر، عامل، جزء

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Patience is a crucial ingredient for mastering any skill.

صبر یک عنصر حیاتی برای تسلط بر هر مهارتی است.

Trust is an essential ingredient in a strong relationship.

اعتماد یک جزء ضروری در یک رابطه‌ی مستحکم است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ingredient

  1. noun component of concoction
    Synonyms:
    part piece element factor constituent integral additive making fundamental fixing innards integrant part and parcel
    Antonyms:
    whole

ارجاع به لغت ingredient

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ingredient» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ingredient

لغات نزدیک ingredient

پیشنهاد بهبود معانی