با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Ingredient

ɪnˈɡriːdiənt ɪnˈɡriːdiənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    ingredients

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    جز، جز ترکیبی، (در جمع) اجزا، ذرات، داخل‌شونده، عوامل، عناصر
    • - The ingredients of this food are...
    • - اجزای این خوراک عبارت‌اند از: ...
    • - This liquid has the same ingredients as mother's milk.
    • - این آبگونه دارای همان اجزایی است که در شیر مادر وجود دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد ingredient

  1. noun component of concoction
    Synonyms: additive, constituent, element, factor, fixing, fundamental, innards, integral, integrant, making, part, part and parcel, piece
    Antonyms: whole

ارجاع به لغت ingredient

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ingredient» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ingredient

لغات نزدیک ingredient

پیشنهاد بهبود معانی