امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Integral

ˈɪntəɡrəl ˈɪntəɡrəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    integrals
  • صفت تفضیلی:

    more integral
  • صفت عالی:

    most integral

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
ضروری، بنیادی، اساسی، مهم، لازم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Teamwork is integral to the success of any project.
- کار تیمی برای موفقیت هر پروژه‌ای ضروری است.
- Critical thinking skills are integral for problem-solving.
- مهارت‌های تفکر انتقادی برای حل مسئله لازم است.
adjective
انگلیسی بریتانیایی جدایی‌ناپذیر، جدانشدنی، لاینفک، یکپارچه، تمام‌وکمال، تام، درست، صحیح، بی‌کسر، کامل
- an integral part
- بخش جدایی‌ناپذیر
- a hospital, a medical school, and a laboratory all in one integral group
- یک بیمارستان و یک دانشکده‌ی پزشکی و یک آزمایشگاه جملگی در یک گروه کامل
noun countable uncountable
ریاضی انتگرال
- indefinite integral
- انتگرال نامعین، تابع اولیه
- integral domain
- دامنه‌ی انتگرال
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد integral

  1. adjective necessary, basic
    Synonyms: component, constituent, elemental, essential, fundamental, indispensable, intrinsic, requisite
    Antonyms: extrinsic, secondary, supplemental, unnecessary
  2. adjective complete
    Synonyms: aggregate, choate, elemental, entire, full, indivisible, intact, part-and-parcel, perfect, unbroken, undivided, whole
    Antonyms: accessory, fractional, part, partial, supplementary

لغات هم‌خانواده integral

ارجاع به لغت integral

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «integral» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/integral

لغات نزدیک integral

پیشنهاد بهبود معانی