Full

fʊl fʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    fuller
  • صفت عالی:

    fullest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
پر، مملو، تمام، کامل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
adjective
انباشته، لبریز، آکنده
- full professor
- استاد (تمام)
- He wanted to enjoy life to the full.
- او می‌خواست از زندگی حداکثر لذت را ببرد.
- He drank his full.
- تا می‌توانست نوشید.
- I paid back my debts in full.
- قرض‌های خود را به‌طورکامل بازپرداخت کردم.
- I know full well what you want.
- خوب می‌دانم چه می‌خواهی.
- He hit me full in the face.
- حسابی زد تو صورتم.
- a full-grown boy
- پسری که به حداکثر رشد خود رسیده است
- a full skirt
- دامن پرچین، دامن کلوش
- a full face
- صورت گرد و گوشتالو
- full brothers
- برادران تنی
- a full moon
- ماه شب چهارده، ماه کامل
- a full glass
- یک لیوان پر
- full colonel
- سرهنگ تمام
- a full dozen
- دو جین تمام
- The lake is full of fish.
- دریاچه پر از ماهی است.
- full information
- اطلاعات تمام و کمال
- a full load
- بک‌بار کامل
- She seems full of my company.
- به‌نظرمی‌رسد که از مصاحبت من سیر شده‌است.
- I am full.
- من سیرم.
- with a heart full of sorrow
- با قلبی آکنده از اندوه
- The bus is full.
- اتوبوس پر است.
- The room is full of students.
- اتاق پر از دانشجوست.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
(در بازی پوکر) فول
adjective
بالغ، رسیده
adjective
پری، سیری
adjective
کامل (مثل قرص ماه)
adjective
تنی، گوشتالو، تپل، گرد و قلمبه، پر گوشت
verb - intransitive
پرشدن
verb - transitive
پرکردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد full

  1. adjective brimming, filled
    Synonyms: abounding, abundant, adequate, awash, big, bounteous, brimful, burdened, bursting, chockablock, chock-full, competent, complete, crammed, crowded, entire, extravagant, glutted, gorged, imbued, impregnated, intact, jammed, jammed full, jam-packed, laden, lavish, loaded, overflowing, packed, packed like sardines, padded, plenteous, plentiful, plethoric, profuse, replete, running over, sated, satiated, satisfied, saturated, stocked, stuffed, sufficient, suffused, surfeited, teeming, voluminous, weighted
    Antonyms: empty, incomplete, void
  2. adjective thorough
    Synonyms: absolute, abundant, adequate, all-inclusive, ample, blow-by-blow, broad, choate, circumstantial, clocklike, complete, comprehensive, copious, detailed, entire, exhaustive, extensive, generous, integral, itemized, maximum, minute, particular, particularized, perfect, plenary, plenteous, plentiful, unabridged, unlimited, whole
    Antonyms: incomplete
  3. adjective deep in sound
    Synonyms: clear, distinct, loud, resonant, rich, rounded, throaty
  4. adjective satiated in hunger
    Synonyms: glutted, gorged, jaded, lousy with, sated, satiate, stuffed, surfeited, up to here
    Antonyms: empty, hungry, needy, starved, unsatisfied

Collocations

  • at the full

    در حد کمال، سرشار

  • in full

    1- به‌طورکامل (و خلاصه‌نشده)، تمام و کمال، بدون حذف و زدگی، مشروح 2- به مبلغ کامل، به میزان تمام

  • to the full

    کاملاً، به حد اکثر، درست‌وحسابی، تا بیشینه

Idioms

  • one's full

    تاآنجایی‌که (کسی) بخواهد، به میزان دل‌خواه، کام‌دل (کسی)

  • not playing with a full deck

    یک تخته کم داشتن، عقل درست‌وحسابی نداشتن، باهوش نبودن، خُل بودن، احمق بودن

ارجاع به لغت full

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «full» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/full

لغات نزدیک full

پیشنهاد بهبود معانی