سیر کردن، فروشناندن، اشباع شدن، اقناع شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Satiated with pleasure, she decided to become a nun.
چون از لذت سیر شده بود، تصمیم گرفت راهبه بشود.
an appetite that could not be satiated
اشتهایی که سیریناپذیر بود
That event satiated his desire for revenge.
آن رویداد میل او را برای انتقامگیری اقناع کرد.
The cool spring water satiated our thirst.
آب خنک چشمه تشنگی ما را فرونشاند.
He was satiated with happiness.
خوشی زیر دلش زد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «satiate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/satiate