آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Fill

    fɪl fɪl

    گذشته‌ی ساده:

    filled

    شکل سوم:

    filled

    سوم‌شخص مفرد:

    fills

    وجه وصفی حال:

    filling

    شکل جمع:

    fills

    معنی fill | جمله با fill

    noun A2

    به مقدار کافی، سیری، پری، سیر و پر

    noun

    خاکریز راه آهن، زیر ریل، بستر، پرکنه

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    the fill for a trench

    خاک برای پر کردن چال

    verb - transitive

    پر کردن، خاکریزی کردن، اشغال کردن، (دندان) پر کردن، (وقت) پر کردن، (غذا) پرد کردن، سیر کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، لبریز کردن یا شدن، مملو کردن

    He filled up his gas tank and headed for Shiraz.

    او تانک بنزین خود را پر کرد و عازم شیراز شد.

    They filled their guests with good food.

    آنان مهمانان خود را با خوراک خوب سیر کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I have six (tooth) fillings.

    من شش پرکردگی (دندان) دارم.

    Dr. Jamshid filled my tooth.

    دکتر جمشید دندانم را پر کرد.

    to fill a room with smoke

    اتاق را پر از دود کردن

    to fill something half full

    چیزی را نیمه پر کردن

    to eat and drink one's fill

    به قدر دلخواه خوردن و نوشیدن

    He filled his cup.

    او فنجان خود را پر کرد.

    Don't fill your mouth too much with food!

    دهانت را بیش‌ازاندازه پر از غذا نکن!

    Students filled the room.

    شاگردان اتاق را پر کردند.

    to fill one's life with joy

    زندگانی خود را از خوشی سرشار کردن

    to fill the tub for a bath

    وان را برای استحمام پر کردن

    The traffic jam had filled the road up completely.

    تراکم وسایط نقلیه راه را کاملاً بسته بود.

    verb - intransitive

    پر شدن، (احساس) اغنا/غنی شدن

    The bottle filled.

    بطری پر شد.

    The hole is filled in with cement.

    سوراخ با سمنت پر شده است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a heart filled with love

    قلبی آکنده از عشق

    Mud had filled the gutter.

    گل‌ولای جوی را بسته بود.

    verb - transitive

    (سخنرانی و بازیگری و غیره) انجام دادن، ایفا کردن، (نیاز و غیره را) برآوردن، اجرا کردن (سفارش و غیره)

    The speaker was ill, so I filled in for him.

    سخنران مریض بود و من به جای او رفتم.

    We filled their orders as rapidly as they came in.

    ما سفارش‌های آن‌ها را به مجرد وصول اجرا می‌کردیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He filled the office of presidency for six years.

    او شش سال مقام ریاست‌جمهوری را به عهده داشت.

    She filled her rôle quite well.

    او نقش خود را بسیار خوب ایفا کرد.

    verb - transitive

    سفارش گیری کردن

    She filled me in on all of the family gossips.

    او همه‌ی شایعات فامیل را برایم به تفصیل شرح داد.

    She wept her fill.

    او تا دلش خواست گریه کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The wind had filled the sails out.

    باد توی بادبان‌ها افتاده بود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد fill

    1. noun capacity
      Synonyms:
      enough sufficiency plenty sufficient ample satiety filler stuffing padding all one wants
      Antonyms:
      emptiness
    1. verb to put in and occupy the whole of
      Synonyms:
      take up satisfy meet supply load stock stuff close block cram pack charge satiate sate furnish replenish top store glut gorge choke clog plug stopper overflow crowd inflate swell distend stretch saturate permeate overspread pervade heap pump up blow up lade top off congest ram fulfill jam-pack brim over pack like sardines ram in impregnate puff up shoal
      Antonyms:
      empty drain use take deplete exhaust spend void
    1. verb execute, fulfill
      Synonyms:
      perform carry out fulfill discharge satisfy meet answer engage occupy hold assign distribute dispatch fix elect name officiate take up

    Phrasal verbs

    fill in

    باخبر کردن، مطلع کردن، آگاه کردن، در جریان گذاشتن

    پر کردن (فرم و غیره)، تکمیل کردن (در جای خالی در فرم و غیره)

    جای کسی را پر کردن، جایگزین شدن، جانشین شدن (موقتاً)

    fill out

    (فرم یا پرسش‌نامه) پر کردن، تکمیل کردن

    کمی چاق شدن، از لاغری درآمدن

    fill up

    پر شدن (کاملاً)

    پر کردن (کاملاً)

    سیر کردن

    Idioms

    fill one in on

    (عامیانه) اطلاعات اضافی را کامل دادن به، (کسی را) کاملاً در جریان گذاشتن

    fill the bill

    (عامیانه) رضایت‌بخش بودن، حایز شرایط بودن

    به‌کارخوردن، به‌دردخوردن، قابل استفاده بودن

    لغات هم‌خانواده fill

    • noun
      fill, refill, filling, filler
    • adjective
      filling
    • verb - transitive
      fill, refill

    سوال‌های رایج fill

    گذشته‌ی ساده fill چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده fill در زبان انگلیسی filled است.

    شکل سوم fill چی میشه؟

    شکل سوم fill در زبان انگلیسی filled است.

    شکل جمع fill چی میشه؟

    شکل جمع fill در زبان انگلیسی fills است.

    وجه وصفی حال fill چی میشه؟

    وجه وصفی حال fill در زبان انگلیسی filling است.

    سوم‌شخص مفرد fill چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد fill در زبان انگلیسی fills است.

    ارجاع به لغت fill

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «fill» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fill

    لغات نزدیک fill

    • - filing
    • - filipino
    • - fill
    • - fill a tooth
    • - fill a vacancy
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.