فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fill

fɪl fɪl

گذشته‌ی ساده:

filled

شکل سوم:

filled

سوم‌شخص مفرد:

fills

وجه وصفی حال:

filling

شکل جمع:

fills

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun A2

به مقدار کافی، سیری، پری، سیر و پر

noun

خاکریز راه آهن، زیر ریل، بستر، پرکنه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

the fill for a trench

خاک برای پر کردن چال

verb - transitive

پر کردن، خاکریزی کردن، اشغال کردن، (دندان) پر کردن، (وقت) پر کردن، (غذا) پرد کردن، سیر کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، لبریز کردن یا شدن، مملو کردن

He filled up his gas tank and headed for Shiraz.

او تانک بنزین خود را پر کرد و عازم شیراز شد.

They filled their guests with good food.

آنان مهمانان خود را با خوراک خوب سیر کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I have six (tooth) fillings.

من شش پرکردگی (دندان) دارم.

Dr. Jamshid filled my tooth.

دکتر جمشید دندانم را پر کرد.

to fill a room with smoke

اتاق را پر از دود کردن

to fill something half full

چیزی را نیمه پر کردن

to eat and drink one's fill

به قدر دلخواه خوردن و نوشیدن

He filled his cup.

او فنجان خود را پر کرد.

Don't fill your mouth too much with food!

دهانت را بیش‌ازاندازه پر از غذا نکن!

Students filled the room.

شاگردان اتاق را پر کردند.

to fill one's life with joy

زندگانی خود را از خوشی سرشار کردن

to fill the tub for a bath

وان را برای استحمام پر کردن

The traffic jam had filled the road up completely.

تراکم وسایط نقلیه راه را کاملاً بسته بود.

verb - intransitive

پر شدن، (احساس) اغنا/غنی شدن

The bottle filled.

بطری پر شد.

The hole is filled in with cement.

سوراخ با سمنت پر شده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a heart filled with love

قلبی آکنده از عشق

Mud had filled the gutter.

گل‌ولای جوی را بسته بود.

verb - transitive

(سخنرانی و بازیگری و غیره) انجام دادن، ایفا کردن، (نیاز و غیره را) برآوردن، اجرا کردن (سفارش و غیره)

The speaker was ill, so I filled in for him.

سخنران مریض بود و من به جای او رفتم.

We filled their orders as rapidly as they came in.

ما سفارش‌های آن‌ها را به مجرد وصول اجرا می‌کردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He filled the office of presidency for six years.

او شش سال مقام ریاست‌جمهوری را به عهده داشت.

She filled her rôle quite well.

او نقش خود را بسیار خوب ایفا کرد.

verb - transitive

سفارش گیری کردن

She filled me in on all of the family gossips.

او همه‌ی شایعات فامیل را برایم به تفصیل شرح داد.

She wept her fill.

او تا دلش خواست گریه کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The wind had filled the sails out.

باد توی بادبان‌ها افتاده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fill

  1. noun capacity
    Synonyms:
    enough sufficiency plenty sufficient ample satiety filler stuffing padding all one wants
    Antonyms:
    emptiness
  1. verb to put in and occupy the whole of
    Synonyms:
    take up satisfy meet supply load stock stuff close block cram pack charge satiate sate furnish replenish top store glut gorge choke clog plug stopper overflow crowd inflate swell distend stretch saturate permeate overspread pervade heap pump up blow up lade top off congest ram fulfill jam-pack brim over pack like sardines ram in impregnate puff up shoal
    Antonyms:
    empty drain use take deplete exhaust spend void
  1. verb execute, fulfill
    Synonyms:
    perform carry out fulfill discharge satisfy meet answer engage occupy hold assign distribute dispatch fix elect name officiate take up

Phrasal verbs

fill in

باخبر کردن، مطلع کردن، آگاه کردن، در جریان گذاشتن

پر کردن (فرم و غیره)، تکمیل کردن (در جای خالی در فرم و غیره)

جای کسی را پر کردن، جایگزین شدن، جانشین شدن (موقتاً)

fill out

(فرم یا پرسش‌نامه) پر کردن، تکمیل کردن

کمی چاق شدن، از لاغری درآمدن

fill up

پر شدن (کاملاً)

پر کردن (کاملاً)

سیر کردن

Idioms

fill one in on

(عامیانه) اطلاعات اضافی را کامل دادن به، (کسی را) کاملاً در جریان گذاشتن

fill the bill

(عامیانه) رضایت‌بخش بودن، حایز شرایط بودن

به‌کارخوردن، به‌دردخوردن، قابل استفاده بودن

لغات هم‌خانواده fill

  • verb - transitive
    fill, refill

ارجاع به لغت fill

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fill» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fill

لغات نزدیک fill

پیشنهاد بهبود معانی