گذشتهی ساده:
filledشکل سوم:
filledسومشخص مفرد:
fillsوجه وصفی حال:
fillingشکل جمع:
fillsبه مقدار کافی، سیری، پری، سیر و پر
خاکریز راه آهن، زیر ریل، بستر، پرکنه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the fill for a trench
خاک برای پر کردن چال
پر کردن، خاکریزی کردن، اشغال کردن، (دندان) پر کردن، (وقت) پر کردن، (غذا) پرد کردن، سیر کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، لبریز کردن یا شدن، مملو کردن
He filled up his gas tank and headed for Shiraz.
او تانک بنزین خود را پر کرد و عازم شیراز شد.
They filled their guests with good food.
آنان مهمانان خود را با خوراک خوب سیر کردند.
I have six (tooth) fillings.
من شش پرکردگی (دندان) دارم.
Dr. Jamshid filled my tooth.
دکتر جمشید دندانم را پر کرد.
to fill a room with smoke
اتاق را پر از دود کردن
to fill something half full
چیزی را نیمه پر کردن
to eat and drink one's fill
به قدر دلخواه خوردن و نوشیدن
He filled his cup.
او فنجان خود را پر کرد.
Don't fill your mouth too much with food!
دهانت را بیشازاندازه پر از غذا نکن!
Students filled the room.
شاگردان اتاق را پر کردند.
to fill one's life with joy
زندگانی خود را از خوشی سرشار کردن
to fill the tub for a bath
وان را برای استحمام پر کردن
The traffic jam had filled the road up completely.
تراکم وسایط نقلیه راه را کاملاً بسته بود.
پر شدن، (احساس) اغنا/غنی شدن
The bottle filled.
بطری پر شد.
The hole is filled in with cement.
سوراخ با سمنت پر شده است.
a heart filled with love
قلبی آکنده از عشق
Mud had filled the gutter.
گلولای جوی را بسته بود.
(سخنرانی و بازیگری و غیره) انجام دادن، ایفا کردن، (نیاز و غیره را) برآوردن، اجرا کردن (سفارش و غیره)
The speaker was ill, so I filled in for him.
سخنران مریض بود و من به جای او رفتم.
We filled their orders as rapidly as they came in.
ما سفارشهای آنها را به مجرد وصول اجرا میکردیم.
He filled the office of presidency for six years.
او شش سال مقام ریاستجمهوری را به عهده داشت.
She filled her rôle quite well.
او نقش خود را بسیار خوب ایفا کرد.
سفارش گیری کردن
She filled me in on all of the family gossips.
او همهی شایعات فامیل را برایم به تفصیل شرح داد.
She wept her fill.
او تا دلش خواست گریه کرد.
The wind had filled the sails out.
باد توی بادبانها افتاده بود.
باخبر کردن، مطلع کردن، آگاه کردن، در جریان گذاشتن
پر کردن (فرم و غیره)، تکمیل کردن (در جای خالی در فرم و غیره)
جای کسی را پر کردن، جایگزین شدن، جانشین شدن (موقتاً)
(عامیانه) اطلاعات اضافی را کامل دادن به، (کسی را) کاملاً در جریان گذاشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fill» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fill