گذشتهی ساده:
congestedشکل سوم:
congestedسومشخص مفرد:
congestsوجه وصفی حال:
congestingانبوه کردن، متراکم کردن، گرفته کردن، بستن، محتقن کردن، شلوغ کردن
He had a fever and his sinuses were completely congested.
او تب داشت و سینوسهایش کاملاً گرفته بود.
The Karaj road becomes congested on Fridays.
جمعهها راه کرج شلوغ میشود.
انبوه شدن، متراکم شدن، گرفته شدن، بسته شدن، محتقن شدن، شلوغ شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «congest» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/congest