فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Congest

kənˈdʒest kənˈdʒest

گذشته‌ی ساده:

congested

شکل سوم:

congested

سوم‌شخص مفرد:

congests

وجه وصفی حال:

congesting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

انبوه کردن، متراکم کردن، گرفته کردن، بستن، محتقن کردن، شلوغ کردن

He had a fever and his sinuses were completely congested.

او تب داشت و سینوس‌هایش کاملاً گرفته بود.

The Karaj road becomes congested on Fridays.

جمعه‌ها راه کرج شلوغ می‌شود.

verb - intransitive

انبوه شدن، متراکم شدن، گرفته شدن، بسته شدن، محتقن شدن، شلوغ شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد congest

  1. verb to plug up something, as a hole, space, or container
    Synonyms:
    block stop close fill plug clog choke cork
  1. verb become or cause to become obstructed
    Synonyms:
    clog choke back up clog-up choke off foul

ارجاع به لغت congest

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «congest» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/congest

لغات نزدیک congest

پیشنهاد بهبود معانی