آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۸ آذر ۱۴۰۳

    Stop

    stɑːp stɒp

    گذشته‌ی ساده:

    stopped

    شکل سوم:

    stopped

    سوم‌شخص مفرد:

    stops

    وجه وصفی حال:

    stopping

    شکل جمع:

    stops

    معنی stop | جمله با stop

    verb - intransitive verb - transitive A1

    دست کشیدن از، دست برداشتن از، متوقف کردن، تمام کردن (کاری که شخص مشغول انجام آن است)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    Recently she has stopped criticizing.

    اخیراً دست از انتقاد کشیده است.

    Stop bothering your brother!

    از اذیت کردن برادرت دست بردار!

    verb - intransitive B1

    از کار افتادن (چیزی)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    My watch has stopped working.

    ساعتم از کار افتاده است.

    The machine stopped working after years of use.

    این دستگاه پس از سال‌ها استفاده از کار افتاد.

    verb - transitive B1

    از کار انداختن (چیزی)

    I had to stop the machine.

    باید دستگاه را از کار می‌انداختم.

    Can you please stop the printer for a moment?

    آیا لطفاً می‌توانید چاپگر را یک لحظه از کار بیندازید؟

    verb - intransitive B1

    متوقف شدن، توقف کردن، ایستادن

    The car stopped in front of the red light.

    اتومبیل جلو چراغ قرمز متوقف شد.

    Several buses stop here.

    چندین اتوبوس اینجا توقف می‌کنند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Her heart stopped.

    قلبش ایستاد.

    The train stopped.

    قطار ایستاد.

    verb - transitive B1

    متوقف کردن، نگه داشتن، باعث توقف ... شدن

    The police stopped the robber's car.

    پلیس اتومبیل دزدان را متوقف کرد.

    We stopped his car.

    اتومبیل او را نگه داشتیم.

    verb - intransitive A1

    کنار گذاشتن (کاری که به‌طور منظم یا از روی عادت انجام می‌شود)

    I need to stop eating junk food.

    باید خوردن غذاهای ناسالم را کنار بگذارم.

    I must stop oversleeping.

    باید پرخوابی را کنار بگذارم.

    verb - intransitive

    توقف کردن، مکث کردن (برای مدت کوتاهی در طول سفر یا در حین فعالیت)

    He stopped for a moment in his talk.

    برای لحظه‌ای در صحبت کردن مکث کرد.

    He stopped over to visit his aunt.

    او برای دیدن عمه‌اش توقف کرد.

    verb - transitive B1

    جلو ... را گرفتن، مانع ... شدن

    They stopped her from committing suicide.

    مانع خودکشی او شدند.

    Stop him from running away!

    جلو فرارش را بگیرید!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I stopped him from spending all his money.

    مانع خرج کردن تمام پولش شدم.

    We must stop bribery.

    باید جلو رشوه‌خواری را بگیریم.

    verb - intransitive

    انگلیسی بریتانیایی ماندن (در جایی)

    We decided to stop in Kurdistan.

    تصمیم گرفتیم در کُردستان بمانیم.

    I can't stop - Jack is waiting for me outside.

    نمی‌توانم بمانم. جک بیرون منتظر من است.

    verb - transitive

    بستن، گرفتن (سوراخ و درز و غیره)

    Pari stopped her own ears with cotton.

    پری گوش‌هایش را با پنبه بست.

    I stopped the cracks in the windows with adhesive tape.

    با نوار‌چسب درز پنجره‌ها را گرفتم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Mud has stopped the pipes.

    گل لوله‌ها را گرفته است.

    verb - transitive

    شکست دادن، مغلوب کردن (کسی)

    John stopped his opponent in five rounds.

    جان حریف خود را در پنج راند شکست داد.

    He couldn't stop his opponent.

    نتوانست حریفش را مغلوب کند.

    verb - transitive

    موسیقی ارتعاش ... را تغییر دادن (کلید و سیم)

    I didn't like the tone, so I stopped the string.

    تن را دوست نداشتم، بنابراین ارتعاش سیم را تغییر دادم.

    Please stop the string by pressing down with your finger on the fretboard.

    لطفاً با فشار دادن انگشت خود روی رودسته، ارتعاش سیم را تغییر دهید.

    noun countable B1

    توقف

    The stop at the traffic light was longer than usual.

    توقف پشت چراغ راهنمایی بیشتر از حد معمول بود.

    We decided to make a stop at the park.

    تصمیم گرفتیم در پارک توقف کنیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The train was brought to a sudden stop.

    قطار به‌طور ناگهانی متوقف شد.

    noun countable A1

    ایستگاه (اتوبوس و غیره)

    stop, ایستگاه (اتوبوس و غیره)

    The bus pulled up to the stop.

    اتوبوس به‌سمتِ ایستگاه حرکت کرد.

    The bus driver announced the next stop.

    راننده‌ی اتوبوس ایستگاه بعدی را اعلام کرد.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی نقطه (در پایان جمله یا در انتهای شکل کوتاه یک لغت)

    The stop after the abbreviation signaled its shortened form.

    نقطه پس از علامت اختصاری، شکل کوتاه‌شده‌ی آن را نشان می‌داد.

    The stop at the end of the sentence indicated the completion of their conversation.

    نقطه در پایان جمله از اتمام مکالمه‌ی آن‌ها حکایت داشت.

    noun countable

    زبان‌شناسی (آواشناسی) هم‌خوان انفجاری، هم‌خوان انسدادی

    The consonant sound "p" is an example of a stop in phonetics.

    حرف بی‌صدای p نمونه‌ای از هم‌خوان انفجاری در آواشناسی است.

    The English language has six stops: /p, b, t, d, k, g/.

    زبان انگلیسی شش هم‌خوان انسدادی دارد: /p, b, t, d, k, g/.

    noun countable

    موسیقی زبانه، استاپ (در ارگ)

    The organist gently pressed the stop.

    نوازنده‌ی ارگ ​​استاپ را به‌آرامی فشار داد.

    The stop on the organ allows the musician to control the volume of the instrument.

    زبانه‌ی روی ارگ به نوازنده امکان می‌دهد تا صدای این ساز را کنترل کند.

    noun singular

    (بانکداری) دستور توقف پرداخت

    I need to request a stop on this cheque.

    باید دستور توقف پرداخت این چک را درخواست کنم.

    The customer requested a stop on his cheque to prevent any unauthorized withdrawals.

    مشتری برای جلوگیری از هرگونه برداشت غیرمجاز، درخواست دستور توقف پرداخت چک خود را [ثبت] کرد.

    verb - transitive

    (بانکداری) دستور توقف ... را دادن

    He requested to stop the payment.

    دستور توقف پرداخت را داد.

    I had to stop the payment on the check.

    مجبور شدم دستور توقف پرداخت چک را بدهم.

    verb - intransitive

    سر زدن

    I stopped by at the office.

    به اداره سر زدم.

    I stopped by to say hello!

    سری زدم که عرض سلام بکنم!

    verb - intransitive

    گرفتن، مسدود شدن (لوله و مجرا و غیره)

    The sink is stopped again.

    سینک دوباره گرفته است.

    The pipes stopped.

    لوله‌ها مسدود شدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    My nose is stopped and I have a sore throat.

    دماغم گرفته است و گلو درد دارم.

    noun countable

    دیافراگم (دوربین)

    The stop on the camera lens helps control the amount of light entering.

    دیافراگم لنز دوربین به کنترل میزان نور ورودی کمک می‌کند.

    Don't forget to clean the stop of your lens.

    فراموش نکنید که دیافراگم لنز خود را تمیز کنید.

    noun

    ماندن، توقف

    His stop in Paris lasted a year.

    ماندن او در پاریس یک سال طول کشید.

    He made a long stop in Tehran to see his mother.

    او برای دیدن مادرش توقفی طولانی در تهران داشت.

    verb - transitive

    بند آوردن (زخم و غیره)

    The doctor stopped the wound's bleeding.

    دکتر خون‌ریزی زخم را بند آورد.

    She applied a tourniquet to stop bleeding.

    او برای بند آوردن خون‌ریزی از تورنیکت استفاده کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد stop

    1. noun end, halt; impediment
      Synonyms:
      halt check pause break finish control block impediment hindrance cessation conclusion termination standstill cutoff plug closing discontinuation freeze cease lull letup stay desistance break off layoff fence wall roadblock barricade blockade starting screeching halt grinding halt blank wall brick wall
      Antonyms:
      start beginning continuation go
    1. noun visit; place of rest
      Synonyms:
      rest stay break stopover halt station depot destination stage sojourn terminus termination
    1. verb bring or come to a halt or end
      Synonyms:
      end finish quit halt cease terminate conclude discontinue pause break off call it a day wind up wrap up put an end to cut short shut down be over drop stall hold stay refrain scrub pull up come to a standstill desist cool it cut out sign off tarry stand go cold turkey kill blow off hang it up run its course
      Antonyms:
      start begin continue advance go
    1. verb prevent, hold back
      Synonyms:
      block check hinder impede obstruct restrain hold back interrupt avoid arrest bar frustrate intercept repress suspend close cut off end fill fix gag hush muzzle plug seal silence stall stay stem still stopper turn off ward off bottle break choke choke off clog congest disrupt forestall occlude put a stop to rein in shut down shut off shut out staunch throw over
      Antonyms:
      allow encourage continue

    Phrasal verbs

    stop down

    (دوربین عکاسی) دیافراگم را بستن

    stop off

    توقف داشتن سر راه، جایی ماندن، سر زدن (برای مدتی کوتاه)

    stop out

    1- ترک تحصیل کردن(برای کار و امرار معاش) 2- دور بخشی را که نباید چاپ یا نقاشی یا باسمه شود خط کشیدن

    stop over (or in)

    سرزدن به، به ملاقات کسی رفتن

    Collocations

    put a stop to

    به پایان رساندن، خاتمه دادن

    bus stop

    ایستگاه اتوبوس

    Idioms

    pull out all the stops

    سنگ‌تمام گذاشتن، از هیچ تلاشی فروگذار نکردن، همه‌ی توان خود را گذاشتن

    put a stop to

    به پایان رساندن، خاتمه دادن

    لغات هم‌خانواده stop

    • noun
      stop, stoppage, stopper
    • adjective
      nonstop
    • verb - transitive
      stop, stopper
    • adverb
      nonstop

    سوال‌های رایج stop

    معنی stop به فارسی چی میشه؟

    کلمه "stop" در زبان انگلیسی به معنای "متوقف کردن" یا "ایستادن" است و یکی از واژه‌های پرکاربرد در مکالمات روزمره و متون مختلف به شمار می‌رود. این واژه به عنوان یک فعل و همچنین به عنوان یک اسم استفاده می‌شود و معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

    معانی اصلی "stop":

    1. متوقف کردن: این معنا به عمل متوقف کردن یک حرکت یا فعالیت اشاره دارد. مثلاً وقتی می‌گوییم "stop the car" یعنی "ماشین را متوقف کن".

    2. ایستادن: در این معنا، "stop" به معنای ایستادن در یک مکان مشخص بدون حرکت است. به عنوان مثال، "stop here" به معنای "اینجا بایست".

    3. پایان دادن به چیزی: در این کاربرد، "stop" به معنای خاتمه دادن به یک فعالیت یا عمل است. مثلاً "I need to stop smoking" یعنی "من باید سیگار کشیدن را قطع کنم".

    نکات جالب درباره "stop":

    - فعل حرکتی: "stop" معمولاً در جملاتی که به حرکات و فعالیت‌ها اشاره دارند، استفاده می‌شود. این واژه به نوعی نشان‌دهنده عدم حرکت یا خاتمه فعالیت است.

    - عبارات رایج: "stop" در عبارات و اصطلاحات مختلفی به کار می‌رود. به عنوان مثال:

    - "stop by" به معنای "سری به کسی زدن" است.

    - "stop and smell the roses" به معنای "لحظاتی را برای لذت بردن از زندگی صرف کردن" است.

    - استفاده در زبان محاوره: "stop" در زبان محاوره به صورت‌های مختلفی به کار می‌رود. مثلاً "stop it" به معنای "بس کن" است که معمولاً در موقعیت‌های عاطفی یا زمانی که کسی در حال انجام کاری ناپسند است، استفاده می‌شود.

    - معنی در زبان‌های دیگر: در زبان‌های مختلف، معانی مشابهی برای "stop" وجود دارد. برای مثال، در زبان فارسی واژه "ایست" و در زبان عربی "توقف" معانی مشابهی دارند.

    - نکات گرامری: "stop" به عنوان یک فعل نامنظم در زمان‌های مختلف صرف می‌شود. در زمان گذشته، "stopped" و در زمان حال استمراری "stopping" به کار می‌روند.

    کاربردهای خاص:

    - توقف در ترافیک: "stop" در علائم راهنمایی و رانندگی نیز دیده می‌شود، به عنوان مثال، علامت "Stop" که به رانندگان می‌گوید باید قبل از ادامه حرکت توقف کنند.

    - توقف در موسیقی: در نت‌نویسی موسیقی، "stop" به معنای قطع یا توقف صدا در یک نقطه خاص است.

    - توقف در زمان: گاهی اوقات "stop" به معنای متوقف کردن زمان یا یک وضعیت خاص به کار می‌رود. به عنوان مثال، "Time stopped" به معنای "زمان متوقف شد" است.

    گذشته‌ی ساده stop چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده stop در زبان انگلیسی stopped است.

    شکل سوم stop چی میشه؟

    شکل سوم stop در زبان انگلیسی stopped است.

    شکل جمع stop چی میشه؟

    شکل جمع stop در زبان انگلیسی stops است.

    وجه وصفی حال stop چی میشه؟

    وجه وصفی حال stop در زبان انگلیسی stopping است.

    سوم‌شخص مفرد stop چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد stop در زبان انگلیسی stops است.

    ارجاع به لغت stop

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «stop» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stop

    لغات نزدیک stop

    • - stoop to that level
    • - stoopball
    • - stop
    • - stop bath
    • - stop bit
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    motivator move forward move house multitude playfulness playlist plight pls poesy poignant permission perplexity persecution personal personally پنبه مرفه شست هل دادن آپدیت امضا املا ارتقا انشا انشعاب منشعب گله گزار گله‌گزاری شماره گذاری کردن علامت‌گذار
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.