Stop

stɑːp stɒp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    stopped
  • شکل سوم:

    stopped
  • سوم‌شخص مفرد:

    stops
  • وجه وصفی حال:

    stopping
  • شکل جمع:

    stops

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive A1
دست کشیدن از، دست برداشتن از، متوقف کردن، تمام کردن (کاری که شخص مشغول انجام آن است)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Recently she has stopped criticizing.
- اخیراً دست از انتقاد کشیده است.
- Stop bothering your brother!
- از اذیت کردن برادرت دست بردار!
verb - intransitive B1
از کار افتادن (چیزی)
- My watch has stopped working.
- ساعتم از کار افتاده است.
- The machine stopped working after years of use.
- این دستگاه پس از سال‌ها استفاده از کار افتاد.
verb - transitive B1
از کار انداختن (چیزی)
- I had to stop the machine.
- باید دستگاه را از کار می‌انداختم.
- Can you please stop the printer for a moment?
- آیا لطفاً می‌توانید چاپگر را یک لحظه از کار بیندازید؟
verb - intransitive B1
متوقف شدن، توقف کردن، ایستادن
- The car stopped in front of the red light.
- اتومبیل جلو چراغ قرمز متوقف شد.
- Several buses stop here.
- چندین اتوبوس اینجا توقف می‌کنند.
- Her heart stopped.
- قلبش ایستاد.
- The train stopped.
- قطار ایستاد.
verb - transitive B1
متوقف کردن، نگه داشتن، باعث توقف ... شدن
- The police stopped the robber's car.
- پلیس اتومبیل دزدان را متوقف کرد.
- We stopped his car.
- اتومبیل او را نگه داشتیم.
verb - intransitive A1
کنار گذاشتن (کاری که به‌طور منظم یا از روی عادت انجام می‌شود)
- I need to stop eating junk food.
- باید خوردن غذاهای ناسالم را کنار بگذارم.
- I must stop oversleeping.
- باید پرخوابی را کنار بگذارم.
verb - intransitive
توقف کردن، مکث کردن (برای مدت کوتاهی در طول سفر یا در حین فعالیت)
- He stopped for a moment in his talk.
- برای لحظه‌ای در صحبت کردن مکث کرد.
- He stopped over to visit his aunt.
- او برای دیدن عمه‌اش توقف کرد.
verb - transitive B1
جلو ... را گرفتن، مانع ... شدن
- They stopped her from committing suicide.
- مانع خودکشی او شدند.
- Stop him from running away!
- جلو فرارش را بگیرید!
- I stopped him from spending all his money.
- مانع خرج کردن تمام پولش شدم.
- We must stop bribery.
- باید جلو رشوه‌خواری را بگیریم.
verb - intransitive
انگلیسی بریتانیایی ماندن (در جایی)
- We decided to stop in Kurdistan.
- تصمیم گرفتیم در کُردستان بمانیم.
- I can't stop - Jack is waiting for me outside.
- نمی‌توانم بمانم. جک بیرون منتظر من است.
verb - transitive
بستن، گرفتن (سوراخ و درز و غیره)
- Pari stopped her own ears with cotton.
- پری گوش‌هایش را با پنبه بست.
- I stopped the cracks in the windows with adhesive tape.
- با نوار‌چسب درز پنجره‌ها را گرفتم.
- Mud has stopped the pipes.
- گل لوله‌ها را گرفته است.
verb - transitive
شکست دادن، مغلوب کردن (کسی)
- John stopped his opponent in five rounds.
- جان حریف خود را در پنج راند شکست داد.
- He couldn't stop his opponent.
- نتوانست حریفش را مغلوب کند.
verb - transitive
موسیقی ارتعاش ... را تغییر دادن (کلید و سیم)
- I didn't like the tone, so I stopped the string.
- تن را دوست نداشتم، بنابراین ارتعاش سیم را تغییر دادم.
- Please stop the string by pressing down with your finger on the fretboard.
- لطفاً با فشار دادن انگشت خود روی رودسته، ارتعاش سیم را تغییر دهید.
noun countable B1
توقف
- The stop at the traffic light was longer than usual.
- توقف پشت چراغ راهنمایی بیشتر از حد معمول بود.
- We decided to make a stop at the park.
- تصمیم گرفتیم در پارک توقف کنیم.
- The train was brought to a sudden stop.
- قطار به‌طور ناگهانی متوقف شد.
noun countable A1
ایستگاه (اتوبوس و غیره)
- The bus pulled up to the stop.
- اتوبوس به‌سمتِ ایستگاه حرکت کرد.
- The bus driver announced the next stop.
- راننده‌ی اتوبوس ایستگاه بعدی را اعلام کرد.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی نقطه (در پایان جمله یا در انتهای شکل کوتاه یک لغت)
- The stop after the abbreviation signaled its shortened form.
- نقطه پس از علامت اختصاری، شکل کوتاه‌شده‌ی آن را نشان می‌داد.
- The stop at the end of the sentence indicated the completion of their conversation.
- نقطه در پایان جمله از اتمام مکالمه‌ی آن‌ها حکایت داشت.
noun countable
زبان‌شناسی (آواشناسی) هم‌خوان انفجاری، هم‌خوان انسدادی
- The consonant sound "p" is an example of a stop in phonetics.
- حرف بی‌صدای p نمونه‌ای از هم‌خوان انفجاری در آواشناسی است.
- The English language has six stops: /p, b, t, d, k, g/.
- زبان انگلیسی شش هم‌خوان انسدادی دارد: /p, b, t, d, k, g/.
noun countable
موسیقی زبانه، استاپ (در ارگ)
- The organist gently pressed the stop.
- نوازنده‌ی ارگ ​​استاپ را به‌آرامی فشار داد.
- The stop on the organ allows the musician to control the volume of the instrument.
- زبانه‌ی روی ارگ به نوازنده امکان می‌دهد تا صدای این ساز را کنترل کند.
noun singular
(بانکداری) دستور توقف پرداخت
- I need to request a stop on this cheque.
- باید دستور توقف پرداخت این چک را درخواست کنم.
- The customer requested a stop on his cheque to prevent any unauthorized withdrawals.
- مشتری برای جلوگیری از هرگونه برداشت غیرمجاز، درخواست دستور توقف پرداخت چک خود را [ثبت] کرد.
verb - transitive
(بانکداری) دستور توقف ... را دادن
- He requested to stop the payment.
- دستور توقف پرداخت را داد.
- I had to stop the payment on the check.
- مجبور شدم دستور توقف پرداخت چک را بدهم.
verb - intransitive
سر زدن
- I stopped by at the office.
- به اداره سر زدم.
- I stopped by to say hello!
- سری زدم که عرض سلام بکنم!
verb - intransitive
گرفتن، مسدود شدن (لوله و مجرا و غیره)
- The sink is stopped again.
- سینک دوباره گرفته است.
- The pipes stopped.
- لوله‌ها مسدود شدند.
- My nose is stopped and I have a sore throat.
- دماغم گرفته است و گلو درد دارم.
noun countable
دیافراگم (دوربین)
- The stop on the camera lens helps control the amount of light entering.
- دیافراگم لنز دوربین به کنترل میزان نور ورودی کمک می‌کند.
- Don't forget to clean the stop of your lens.
- فراموش نکنید که دیافراگم لنز خود را تمیز کنید.
noun
ماندن، توقف
- His stop in Paris lasted a year.
- ماندن او در پاریس یک سال طول کشید.
- He made a long stop in Tehran to see his mother.
- او برای دیدن مادرش توقفی طولانی در تهران داشت.
verb - transitive
بند آوردن (زخم و غیره)
- The doctor stopped the wound's bleeding.
- دکتر خون‌ریزی زخم را بند آورد.
- She applied a tourniquet to stop bleeding.
- او برای بند آوردن خون‌ریزی از تورنیکت استفاده کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stop

  1. noun end, halt; impediment
    Synonyms: bar, barricade, blank wall, block, blockade, break, break off, brick wall, cease, cessation, check, close, closing, conclusion, control, cutoff, desistance, discontinuation, ending, fence, finish, freeze, grinding halt, hindrance, layoff, letup, lull, pause, plug, roadblock, screeching halt, standstill, stay, stoppage, termination, wall
    Antonyms: beginning, continuation, go, start
  2. noun visit; place of rest
    Synonyms: break, depot, destination, halt, rest, sojourn, stage, station, stay, stopover, termination, terminus
  3. verb bring or come to a halt or end
    Synonyms: be over, blow off, break, break off, call it a day, cease, close, cold turkey, come to a standstill, conclude, cool it, cut out, cut short, desist, discontinue, draw up, drop, end, finish, halt, hang it up, hold, kill, pause, pull up, put an end to, quit, quit cold, refrain, run its course, scrub, shut down, sign off, stall, stand, stay, tarry, terminate, wind up, wrap up
    Antonyms: advance, begin, continue, go, start
  4. verb prevent, hold back
    Synonyms: arrest, avoid, bar, block, bottle, break, check, choke, choke off, clog, close, congest, cut off, disrupt, fill, fix, forestall, frustrate, gag, hinder, hush, impede, intercept, interrupt, muzzle, obstruct, occlude, plug, put a stop to, rein in, repress, restrain, seal, shut down, shut off, shut out, silence, stall, staunch, stay, stem, still, stopper, suspend, throw over, turn off, ward off
    Antonyms: allow, continue, encourage

Phrasal verbs

  • stop down

    (دوربین عکاسی) دیافراگم را بستن

  • stop off

    موقتاً در سر راه توقف کردن

  • stop out

    1- ترک تحصیل کردن(برای کار و امرار معاش) 2- دور بخشی را که نباید چاپ یا نقاشی یا باسمه شود خط کشیدن

  • stop over (or in)

    سرزدن به، به ملاقات کسی رفتن

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده stop

ارجاع به لغت stop

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stop» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stop

لغات نزدیک stop

پیشنهاد بهبود معانی