فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Intercept

ˌɪnt̬ərˈsept ˌɪnt̬ərˈsept ˌɪntəˈsept ˌɪntəˈsept

گذشته‌ی ساده:

intercepted

شکل سوم:

intercepted

سوم‌شخص مفرد:

intercepts

وجه وصفی حال:

intercepting

شکل جمع:

intercepts

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb

بریدن، قطع کردن، جدا کردن، حائل شدن، جلو کسی را گرفتن، جلو‌گیری کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Our fighters intercepted enemy bombers and forced them to return.

جنگنده‌های ما بمب‌افکن‌های دشمن را رهگیری کردند و آن‌ها را مجبور به بازگشت نمودند.

I intercepted the opponent's pass.

پاس حریف را قاپیدم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He wanted to flee the country but he was intercepted at the border.

او می‌خواست از کشور فرار کند؛ ولی در مرز راهش را بستند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intercept

  1. verb head off; interrupt
    Synonyms:
    stop block prevent interrupt cut off head off check obstruct seize catch hinder arrest take take away deflect interpose curb appropriate ambush hijack cut in make off with interlope head off at pass shortstop
    Antonyms:
    help forward abet

ارجاع به لغت intercept

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intercept» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/intercept

لغات نزدیک intercept

پیشنهاد بهبود معانی