Interrupt

ˌɪntəˈrʌpt ˌɪntəˈrʌpt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    interrupted
  • شکل سوم:

    interrupted
  • سوم‌شخص مفرد:

    interrupts
  • وجه وصفی حال:

    interrupting
  • شکل جمع:

    interrupts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B2
(اندیشه یا سخن و غیره را) قطع کردن، گسیختن، میان حرف کسی دویدن، گسستن، دچار وقفه کردن، بازایستاندن، وابریدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- to interrupt a speaker by repeated questions.
- با پرسش‌های پی‌درپی حرف ناطق را قطع کردن.
- the noise interrupted my train of thought.
- سر و صدا رشته‌ی افکار مرا از هم گسیخت.
- the strike interrupted the revival of the factory.
- اعتصاب، احیای کارخانه را دچار وقفه کرد.
- war interrupted the trade between the two countries.
- جنگ، بازرگانی میان دو کشور را مختل کرد.
verb - transitive verb - intransitive
بازداری کردن، جلوگیری کردن، مزاحم کار کسی شدن، تداوم چیزی را به هم زدن
- an empty plain interrupted by only a few trees.
- دشت خالی که فقط چند درخت داشت.
- these trees interrupt our view of the sea.
- این درخت‌ها جلو منظره‌ی دریا را می‌گیرند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interrupt

  1. verb bother, interfere
    Synonyms: arrest, barge in, break, break in, break off, break train of thought, bust in, butt in, check, chime in, come between, crash, crowd in, cut, cut in on, cut off, cut short, defer, delay, disconnect, discontinue, disjoin, disturb, disunite, divide, edge in, get in the way, halt, heckle, hinder, hold up, horn in, impede, in, infringe, inject, insinuate, intrude, lay aside, obstruct, prevent, punctuate, put in, separate, sever, shortstop, stay, stop, suspend, work in

لغات هم‌خانواده interrupt

ارجاع به لغت interrupt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interrupt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interrupt

لغات نزدیک interrupt

پیشنهاد بهبود معانی