گذشتهی ساده:
insinuatedشکل سوم:
insinuatedسومشخص مفرد:
insinuatesوجه وصفی حال:
insinuatingتلقین کردن، داخل کردن، اشاره کردن، به اشاره فهماندن، بهطور ضمنی فهماندن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to insinuate oneself into another's favor
کمکم خود را نزد کسی عزیز کردن
He insinuated that I had taken the money.
او کنایه زد که من پول را برداشتهام.
Are you insinuating that I am a thief?
منظورت این است که من دزدم؟
these fears which the enemy propaganda has carefully insinuated
این واهمههایی که تبلیغات دشمن بادقت در دل ما کاشته است
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «insinuate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/insinuate