امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Interject

ˌɪnt̬ərˈdʒekt ˌɪntəˈdʒekt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
در میان آوردن، به‌طور معترضه گفتن، در میان انداختن، در میان آمدن، مداخله کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- to interject a question
- پرسشی را پیش کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interject

  1. verb throw in; interrupt
    Synonyms:
    add fill in force in implant import include infiltrate infuse ingrain inject insert insinuate intercalate interpolate interpose intersperse introduce intrude parenthesize put in splice squeeze in

ارجاع به لغت interject

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interject» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interject

لغات نزدیک interject

پیشنهاد بهبود معانی