Interject

ˌɪnt̬ərˈdʒekt ˌɪntəˈdʒekt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
در میان آوردن، به‌طور معترضه گفتن، در میان انداختن، در میان آمدن، مداخله کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- to interject a question
- پرسشی را پیش کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interject

  1. verb throw in; interrupt
    Synonyms:
    insert introduce add include inject put in interpose interpolate intrude fill in import infuse implant infiltrate insinuate intersperse force in splice squeeze in ingrain parenthesize intercalate

ارجاع به لغت interject

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interject» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/interject

لغات نزدیک interject

پیشنهاد بهبود معانی