گذشتهی ساده:
intrudedشکل سوم:
intrudedسومشخص مفرد:
intrudesوجه وصفی حال:
intrudingسرزده آمدن، فضولانه آمدن، بدون حق وارد شدن، بهزور داخل شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He intruded himself upon us uninvited.
او بدون دعوت خودش را به ما تحمیل کرد.
He intrudes his own political ideas into the play.
او عقاید سیاسی خود را بر نمایش تحمیل میکند.
to intrude upon another's privacy
مخل خلوت دیگری شدن
I don't want to intrude on your family.
نمیخواهم مزاحم خانوادهی شما بشوم.
I don't wish to intrude, I've just come to take my key.
نمیخواهم مزاحم شوم، فقط میخواهم کلیدم را بردارم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «intrude» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/intrude