مداخله کردن، پا به میان گذاردن، در میان آمدن، میانجی شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Dense forests interposed a great barrier ahead of us.
جنگلهای انبوه مانع بزرگی را جلو ما ایجاد کردند.
Hossein kept interposing.
حسین مدام میان حرف ما میپرید.
He also interposed several other questions.
او چندین پرسش دیگر را هم مطرح کرد.
to prevent a decision's being reached by interposing a veto
برای جلوگیری از تصمیمگیری وتو کردن
I listened to their disputes and tried to interpose on behalf of the old man.
به مشاجرههای آنها گوش دادم و سعی کردم از سوی پیرمرد وساطت کنم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «interpose» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/interpose