امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Interpose

ˌɪnt̬ərˈpoʊz ˌɪntəˈpəʊz
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
مداخله کردن، پا به میان گذاردن، در میان آمدن، میانجی شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Dense forests interposed a great barrier ahead of us.
- جنگل‌های انبوه مانع بزرگی را جلو ما ایجاد کردند.
- Hossein kept interposing.
- حسین مدام میان حرف ما می‌پرید.
- He also interposed several other questions.
- او چندین پرسش دیگر را هم مطرح کرد.
- to prevent a decision's being reached by interposing a veto
- برای جلوگیری از تصمیم‌گیری وتو کردن
- I listened to their disputes and tried to interpose on behalf of the old man.
- به مشاجره‌های آن‌ها گوش دادم و سعی کردم از سوی پیرمرد وساطت کنم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interpose

  1. verb To break into
    Synonyms: intervene, interfere, arbitrate, insert, interject, intercede, interpolate, interrupt, introduce, intrude, inject, interlard, mediate, step-in, moderate, negotiate, sandwich
  2. verb To insert
    Synonyms: interject, inject, introduce, come in, put in, throw-in
  3. verb To introduce or interject (a comment, for example) during discourse or a conversation.
    Synonyms: introduce
  4. noun
    Synonyms: arbitration, interpolation, interposition, mediation

ارجاع به لغت interpose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interpose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interpose

لغات نزدیک interpose

پیشنهاد بهبود معانی