آیکن بنر

فقط تا پایان شهریور فرصت دارید اشتراک را با قیمت فعلی تهیه کنید

خرید اشتراک با قیمت فعلی فقط تا پایان شهریور

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Interpose

ˌɪnt̬ərˈpoʊz ˌɪntəˈpəʊz

معنی interpose | جمله با interpose

adverb

مداخله کردن، پا به میان گذاردن، در میان آمدن، میانجی شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Dense forests interposed a great barrier ahead of us.

جنگل‌های انبوه مانع بزرگی را جلو ما ایجاد کردند.

Hossein kept interposing.

حسین مدام میان حرف ما می‌پرید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He also interposed several other questions.

او چندین پرسش دیگر را هم مطرح کرد.

to prevent a decision's being reached by interposing a veto

برای جلوگیری از تصمیم‌گیری وتو کردن

I listened to their disputes and tried to interpose on behalf of the old man.

به مشاجره‌های آن‌ها گوش دادم و سعی کردم از سوی پیرمرد وساطت کنم.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد interpose

  1. verb to insert
    Synonyms:
  1. verb to introduce or interject (a comment, for example) during discourse or a conversation.
    Synonyms:

ارجاع به لغت interpose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interpose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/interpose

لغات نزدیک interpose

پیشنهاد بهبود معانی