Arbitrate

ˈɑːrbətreɪt ˈɑːbətreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    arbitrated
  • شکل سوم:

    arbitrated
  • سوم‌شخص مفرد:

    arbitrates
  • وجه وصفی حال:

    arbitrating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
داوری کردن، حکمیت کردن، فیصله دادن، فتوا دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He arbitrated between the government and the suing companies.
- او بین دولت و شرکت‌های شاکی داوری کرد.
- The two companies decided to arbitrate their differences.
- دو شرکت تصمیم گرفتند اختلافات خود را فیصله دهند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد arbitrate

  1. verb achieve settlement
    Synonyms: adjudge, adjudicate, adjust, bring to terms, come to school, come to terms, conciliate, decide, determine, hammer out a deal, interpose, intervene, judge, make a deal, mediate, meet halfway, negotiate, parley, pass judgment, placate, play ball, reconcile, referee, settle, smooth, soothe, step in, straighten out, strike happy medium, trade off, umpire, work out a deal
    Antonyms: let ride

ارجاع به لغت arbitrate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «arbitrate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/arbitrate

لغات نزدیک arbitrate

پیشنهاد بهبود معانی