امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Umpire

ˈʌmpaɪr ˈʌmpaɪə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    umpired
  • شکل سوم:

    umpired
  • سوم‌شخص مفرد:

    umpires
  • وجه وصفی حال:

    umpiring
  • شکل جمع:

    umpires

معنی

noun adverb countable
سرحکم ( hakam )، سرداور، داور مسابقات، حکمیت، داوری، داوری کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد umpire

  1. noun person who settles dispute
    Synonyms:
    adjudicator arbiter arbitrator assessor compromiser inspector judge justice mediator moderator negotiator peacemaker proprietor ref referee settler ump

ارجاع به لغت umpire

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «umpire» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/umpire

لغات نزدیک umpire

پیشنهاد بهبود معانی