Inspector

ɪnˈspektər ɪnˈspektə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    inspectors

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
بازرس، مفتش، بازبین، (افسر پلیس) معاون کلانتر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He held the rank of Chief Inspector.
- وی دارای مقام بازرس ارشد بود.
- The School Inspector visited our school.
- بازرس مدرسه از مدرسه ما بازدید کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inspector

  1. noun examiner
    Synonyms:
    tester checker reviewer assessor monitor investigator auditor controller overseer detective scrutinizer police officer sleuth private eye

Collocations

  • inspector general

    بازرس کل، سربازرس، سرمفتش، بازرس ارشد، رئیس بازرسی

لغات هم‌خانواده inspector

ارجاع به لغت inspector

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inspector» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inspector

لغات نزدیک inspector

پیشنهاد بهبود معانی